-
Back to Basics
پنجشنبه 27 مهر 1402 10:32
امروز هم سرکار نرفتم. واقعا با این نوعی که کار میکنم، باید خیلی خوشحال باشم که تا بحال اخراج نشدم. امروز حالم بهتره. دیشب تا سه و نیم صبح بیدار بودم و سریال نگاه میکردم. خونه به هم ریخته بود و وسایل نهار حنا هم آماده نبود. همون وقت فکر کردم که به مدیرم ای-میل بزنم و بگم نمیام ولی باز هم فکر کردم که شاید صبح دلم بخواد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مهر 1402 11:15
هوا بارونیه. خونه هستم و مثلا دارم کار میکنم. از صبح دو تا جلسه با مشتریها داشتم و بعد هم با مدیرم حرف زدم. رسما بهشون اعلام کردم که میخوام یک مدتی پارت تایم کار کنم. چهار ساعت در روز / بیست ساعت در هفته. واقعیتش اینه که یک نوع خودکشی کاری هست. بخصوص که قرار بود مدیر بشم. مدیرم پرسید چرا و من هم حنا رو بهانه کردم....
-
تنها غلط زندگی...
دوشنبه 24 مهر 1402 14:22
تنها و تنها یک چیز غلط در زندگی من وجود داره و اون منم!
-
روزهای آخر سپتامبر
دوشنبه 10 مهر 1402 22:50
چای آشواگاندا دم کردم و گذاشتم که سرد بشه. خونه ساکته. همسر تو اتاق خوابه و حنا هم خوابیده. سه روز تعطیل بودیم و جمعه هم چون حنا مریض شد مرخصی گرفتم. و این چهار روز تقریبا هیچ کار مفیدی نکردم. فکر کنم یک خلاصه ای از ده/یازده روز گذشته بنویسم. بماند به یادگار از این روزهایی که داریم. شنبه: همسر صبح رفت تورنتو. من و حنا...
-
خوب شد دردم دوا شد، خوب شد..
چهارشنبه 5 مهر 1402 15:26
1 - سر کار هستم. دارم همایون شجریان گوش میدم. البته داشتم نامجو گوش میدادم تا چند دقیقه پیش. الان سویچ کردم. شما هم نامجو گوش میدیدیاد ماجرای "می-تو" و اتهاماتی که علیه نامجو زده شده میفتید؟ تا یادش نیفتاده بودم از موزیک داشتم لذت میبردم. بعد یادم افتاد و دیگه نمیشد ادامه بدم. یک قسمت این اتهامات به نظرم...
-
باگ خلقت
دوشنبه 3 مهر 1402 16:50
من جای خدا بودم، طراحی آفرینش رو طوری تغییر میدادم که: اولا هیچ پدر و مادری داغ مریضی و مرگ فرزند رو تجربه نکنه. دوما: هیچ فرزندی هم پدر و مادرش رو تا بیست و سه/چهار سالگی از دست نده. همین.
-
هفته ای که گذشت:
جمعه 31 شهریور 1402 08:23
شنبه: سالگرد ازدواجمون بود. پدر شوهر عزیز از شب قبل اومده بود خونه ما که پیش حنا باشه و ما قرار بود صبح زود بریم جزیرهای که برای اولین بار همدیگر رو دیده بودیم. ولی پای همسر درد میکرد.اینه که بجای صبح زود حدودهای ده صبح رفتیم رستوران رفلکشن در روف تاپ هتل جورجیا برای برانچ. خوب بود و خوش گذشت ولی من شاید به شخصه خیلی...
-
همون قصه تکراری...
سهشنبه 28 شهریور 1402 09:35
کاش میشد مغزم رو از تو جمجمه سرم در میاوردم، تمیزش میکردم و میگذاشتمش سر جاش. از این همه جنگیدن با خودم خسته ام. دلم میخواد با خودم و با جهان در صلح باشم. دلم برای خونه پدری تنگ شده. چهار سال و نیم از آخرین باری که خونه بودم میگذره. دلم آرامش خونه رو میخواد. نه بهتر بگم، دلم میخواد که یک کسی باشه که ازم مراقبت کنه و...
-
امروز قراره روز خوبی باشه...
چهارشنبه 22 شهریور 1402 09:14
چند وقتی هست که ننوشتم. روز چهارشنبه است و من احساس میکنم که باید پنجشنبه باشه؛ انقدر که ویکند دور به نظر میاد. ولی از یک نظر دیگه شاید خوبه. از کار عقب هستم و این یعنی اینکه سه روز کاری پیش روم هست که جبران کنم. یکشنبه تولد سه سالگی دخترم بود. متاسفانه همسر از شنبه مریض بود و من خیلی دست تنها بودم و خیلی خسته شدم....
-
بدترین کارمند سال
جمعه 3 شهریور 1402 08:19
اگر قرار بود به من مدالی بدن این روزها، مدال بدترین کارمند سال برازنده من بود. ولی اگر از حق نگذریم؛ حداقل میشه گفت که درسته که بد کار میکنم ولی از بی وجدانی نیست و خودم هم بیشتر از هرکسی بابت این وضعیتی که دارم، در عذاب هستم.
-
جهانی رو تصور کن (ورژن کاری)
چهارشنبه 1 شهریور 1402 14:06
جهانی رو تصور کن که: - تصور کن که وقتی میای سر کار، تمرکز داری و میتونی با بازدهی بالا کار کنی - تصور کن که لیست کارهات تک تک داره خط میخوره - تصور کن که همکارانت ولری و امیر باهات مهربونن و مدام برای انجام هرکاری ایراد نمیتراشند و باعث تاخیر نمیشن - تصور کن که قیمتها هر روز بالا نمیره و مجبور نیستی مدام با مشتریها...
-
ویکند
یکشنبه 29 مرداد 1402 23:55
جمعه ۱۸ آگوست: از خونه کار کردم، همسر آف بود و به کارهاش رسید.بعد از ظهر ماشین لباسشویی جدید رو آوردن. عصر دوتایی رفتیم دنبال حنا بردیمش پارک، کمی توپ بازی کردیم و کمی خودش سرسره بازی کرد. بعد شام رفتیم رستوران ژاپنی و سوشی خوردیم. حنا خیلی خسته بود و شب زود خوابش برد. با همسر اول یک سریال مستند شروع کردیم راجع به...
-
تاریخ شفاهی ایران
پنجشنبه 26 مرداد 1402 22:27
شروع کردم به گوش کردن قسمتهای مختلف تاریخ شفاهی ایران در یوتیوب. اگر شما هم مثل من دوست دارید هنگام انجام کار خونه چیزی گوش بدهید، شدیدا اوصیکم به گوش کردن بهش. هم خیلی جالبه و هم یک آگاهی خوبی از تاریخ معاصر ایران به آدم میده. یک خوبی هم که داره اینه که حتی وقتی کار خونه تموم میشه و میخوام کمی استراحت کنم بجای...
-
You don't own me, don't try to change me any way..
دوشنبه 23 مرداد 1402 11:04
امروز دوشنبه یازده اگوست سر کار نرفتم. بجاش صبح حنا رو بردم مهد و بعدش رفتم پیاده روی. تو مسیر سبز قدم زدم و به زندگیم فکر کردم. به اینکه این پارک همون پارکی هست که بعد از جدایی از همسر سابق همیشه میرفتم پیاده روی. راستش برای همسر سابق همسر خوبی نبودم. هیچوقت اونطور که باید و شاید دوستش نداشتم. خوشحالم ازش جدا شدم. حق...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 مرداد 1402 09:05
میانه های صبحه. همسر و حنا خوابیدن. من مدتی هست که بیدار شدم. کمی وبلاگ خوندم بعد تصمیم گرفتم بنویسم. امروزها مودم پایینه ولی تصمیم ندارم که بگذارم امروز هم مود پایینم تمام روزم رو دیکته کنه. امشب پسر دایی هم میاد کانادا. دیگه طوری شده از خانواده مادری، تعداد بیشتری خارج از ایران هستندتا داخل ایران. شب خونه خاله...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 مرداد 1402 10:08
امروز جمعه است و از خونه کار میکنم. البته کار نکردم خیلی. نشستم فیلم دیدن و چیپس خوردن. مدتی هست که اصلا کنترلی روی نفس اماره ندارم و داره هرچی دلش خواست جولان میده. از همین تلویزیون تماشا کردن امروز بگیر تا ... البته ده روزی بود که خیلی خوب کار میکردم ولی از پریروز ورق برگشته و دوباره تو مه غوطهور هستم. چی میشه که...
-
صبح روز شنبه
شنبه 31 تیر 1402 09:00
صبح روز شنبه است. من نسبتا زود از خواب بیدار شدم. البته یک کمی هم فلفلی به دست و پام پیچید و دیگه مجبورم کرد که از تختخواب بیام بیرون. بعد از بیدار شدن کشوی لوازم آرایشم رو تمیز کردم. دو سه تایی از سایه ها که شکسته بودند و یا خیلی کم ازشون مونده بود رو ریختم دور. بعد پلت سایه جدیدم رو که پر از رنگهای بسیار شاد هست رو...
-
به دوش کشیدن بار زندگی..
چهارشنبه 14 تیر 1402 00:21
خب، راستش رو بخواهید من امروز جز چند تا جلسهای که با مشتری و مدیر و همکارهام داشتم، هیچ کار مفیدی انجام ندادم. نه تنها هیچ کار مفیدی انجام ندادم بلکه کلی هم غذا و هله هوله خوردم و به وجودم ضرر زدم. این حالتی که انگار توی مه غوطهور هستم و تو ذهنم هیچی جا نمیشه هم از بین نمیره. همه سعیم رو میکنم که تمرکز کنم ولی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 تیر 1402 11:07
راستش رو بخواهید خیلی ناراحتم. چند وقتی هست که متوجه شدیم حنا موقع حرف زدن لکنت زبان داره. من بخصوص وقتی از ترکیه برگشتیم بیشتر متوجه شدم ولی همسر گفت قبلتر هم بوده ولی نه به این شدت. هفته اول به خودم گفتم شاید بخاطر سفر و تغییرات مبنی بر اونه. راستش رو بخواهید کلی هم خودم رو سرزنش کردم. چون فکر کردم شاید علت لکنت...
-
من میتونم روی خودم حساب کنم...
پنجشنبه 8 تیر 1402 11:18
حالم بهتره. حالم از کی بهتره؟ از همین نیم ساعت قبل که با سه ساعت و نیم تاخیر اومدم دفتر و تو ماشین به این فکر میکردم که چطوری با این ذهن آشفته برم سرکار. ولی الان حسم بهتره. تو ماشین فکر میکردم که وقتی من به خودم و کاراییم اطمینان ندارم، چطوری شرکت میتونه به من اطمینان کنه. بعد به ذهنم اومد که من میتونم به خودم...
-
نخود نخود هر که رود خانه خود...
پنجشنبه 25 خرداد 1402 11:54
ما برگشتیم کانادا. مامان و بابا هم به همراه برادر رفتند ایران. بابا حالش بهتره. هنوز کم خونی داره ولی به شدت قبل نیست و انرژیش بهتره. ممنون از همه دوستان عزیزم بابت محبتهای صادقانه تون. خیلی خوبه که توی زندگیم هستید و با شما میتونم درددلهایی رو بیان کنم که با نزدیکترین آدمهای دور و برم هم نمیتونم بیان کنم.
-
گلبول قرمز و باقی قضایا
پنجشنبه 11 خرداد 1402 23:22
این یادداشت رو از بیمارستانی در آنکارا مینویسم. بابا دوباره بیماریش عود کرده. یعنی از اول هفته کم انرژی بود و میگفت خستهام. بعد هم دست درد بهش اضافه شد. شب تولد من قرار بود بریم شام بیرون و جشن بگیریم ولی دیگه حال بابا خوب نبود. بردیم بیمارستان و آزمایش خون گرفتند و باز هم گلبولهای قرمز خونش به شدت افت کرده. دیگه...
-
در هم و برهمهای یک ذهن جت لگ زده..
پنجشنبه 4 خرداد 1402 22:52
ترکیه هستیم و مهمون خونه برادر. مامان و بابا هم از ایران اومدن و دور هم هستیم که خیلی خوبه. چون میخواستم صرفه جویی کنم، بلیط ارزون خریدم و سفر بسیار طولانی بود و سی و پنج ساعتی در راه بودیم که البته شانزده ساعتش توقف در تورنتو بود که همون نزدیک فرودگاه هتل گرفته بودیم و خوابیدیم ولی به هر حال خیلی خسته شدیم و هنوز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اردیبهشت 1402 22:18
یکی از قشنگترین چیزهای دنیا، لیست کارهایی هست که انجام شدند و روشون خط کشیدیم. من امروز یکی از این لیستها داشتم. هرچند که در پایان روز هنوز یکصد و نود تا ای-میل نخونده داشتم اما خیلی از کارهای مهم رو انجام دادم. فردا روی پروژه فلسطین کار میکنم. فکر میکنم نصف روزی وقتم رو بگیره و بعدش هم روی پرونده امارات. یک سری هم...
-
یک غروب زیبا - آدمهای کافی
جمعه 15 اردیبهشت 1402 09:10
خوب. من اومده بودم اینجا که غرغر کنم و یک کم از حال بدم شکایت کنم. بعد صفحه اول وبلاگستان باز شد و من روی هر پستی که کلیک کردم پر از نوشته ها از آدمهایی بود که مثل من از خودشون و اون چیزی که هستند خسته اند. همه کسانی که میخواهند بهتر باشند و مثل من شکست میخورن. همه کسانی که خودشون رو به هر دلیلی دوست ندارن. بعد فکر...
-
پست ثابت: افکار مشعشعانه! برای خودم
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1402 09:31
- بین بالغ درون و والد درون فرق هست. بالغ درون عاقل و آگاه هست. راهنمایی میکنه ولی شخصیتت رو تخریب نمیکنه. ارزیابی میکنه ولی قضاوتت نمیکنه. ب ه صداهای درونت با کنجکاوی و بدون قضاوت گوش کن و ببین کدوم حرف میزنه و چرا اونجاست . - تو یک آدم با مسوولیتهای زیاد و کار پراسترس هستی. سعی کن تا حد امکان زمانت رو خوب مدیریت...
-
دو ماه آینده..
سهشنبه 12 اردیبهشت 1402 22:38
از دو هفته پیش که یادداشت قبلی رو نوشتم تغییری که به وجود اومده اینه که همسر از جمعه مرخصی استعلاجی گرفته و یکی-دو ماهی سرکار نخواهد رفت. راستش من هم پشتیبان این امر بودم شاید در این مدت بتونه از استرس و تنشی که داره کم کنه. فعلا که هنوز کلی استرس داره و عصبانیتهاش ادامه داره. من خوبم ولی خیلی خسته و دلگیرم. من یک کم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اردیبهشت 1402 08:29
فکر میکنم که باید به همسر یک اولتیماتوم بدم که یا رفتارش رو درست کنه وگرنه ازش جدا میشم. امروز صبح الکی کلی داد و بیداد کرد و درها رو بهم کوبید؟ چرا؟ چون امروز رو مرخصی گرفته بود که تنها باشه. قرار هم بود که کارگرم بیاد برای تمیزکاری ولی خونه ریخت و پاش بود و همسر عصبانی از این بود که باید خونه رو جمع و جور کنه که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 فروردین 1402 10:16
دو روز سر کار نرفتم. بزرگترین مشکل من این روزها کاره. مشکل من البته نوع کار نیست، همکارها و مدیرم هم نیست. مشکل من عدم تمرکز هست. طوری که حتی نمیتونم یک ای-میل رو تا ته بخونم. البته حجم کار هم هست که خیلی بالاست و باعث میشه هر روز هزاران کار نکرده باشه که بهم استرس وارد کنه. ولی فکر میکنم اگر کسی به طور متمرکز روزی...
-
چرا؟
سهشنبه 22 فروردین 1402 10:25
چرا من این آدمی هستم که هستم؟ چرا اصلا تمرکز ندارم؟ چرا در کارم اینقدر بد و عقب هستم و هیچ انگیزهای هم براش ندارم؟ چرا فقط در وجودم اضطراب و ترس هست ولی این ترس اصلا کافی نیست که کاری انجام بدم؟ چرا دلم میخواد مدام بخوابم؟ چرا مدام گرسنه ام؟ چرا همش تپش قلب دارم؟ چرا مدام تصمیم میگرم و اجرا نمیکنم؟ چرا کافی نیستم؟...