Back to Basics

امروز هم سرکار نرفتم. واقعا با این نوعی که کار میکنم، باید خیلی خوشحال باشم که تا بحال اخراج نشدم. امروز حالم بهتره. دیشب تا سه و نیم صبح بیدار بودم و سریال نگاه میکردم. خونه به هم ریخته بود و وسایل نهار حنا هم آماده نبود. همون وقت فکر کردم که به مدیرم ای-میل بزنم و بگم نمیام ولی باز هم فکر کردم که شاید صبح دلم بخواد برم سر کار. صبح ساعت پنج و نیم بیدار شدم. انقدر که استرس داشتم و قلبم تو دهنم بود. سعی کردم هی کش بدم و بخوابم ولی نمیتونستم. یک قسمت از وجودم میگفت خودت رو از تخت بکش بیرون و یک قسمت از وجودم مثل سرب سنگین بود و نمیخواست از جاش تکون بخوره. از اون صبحهای قشنگ نبود که آدم دلش میخواد هنوز گرمای تختخواب بغلش کنه.ساعت هفت و نیم بالاخره به مدیرم ای-میل زدم که نمیرم سر کار.  توی وجودم جنگ بود و تو ذهنم داشتم خودم رو با چاقو میزدم. با خودم فکر کردم که چرا همیشه این تصویر به ذهنم میاد؟ اینکه دارم به سر و صورت خودم چاقو میزنم؟ بعد فکر کردم که شاید با مشاورم صحبت کنم یک سری من رو هیپنوتیزم کنه و ببینه ریشه این تصویر از کجا میاد. بعدش سعی کردم با خودم آشتی کنم. این دو قسمت وجودم رو با هم آشتی بدم. اون قسمتی که سنگینه و نمیخواد از جاش پاشه و اون قسمتی که داد میزنه: احمق، دیوونه، چکار داری میکنی؟ اون قسمتی که دلش میخواد بزنه بیرون. فکر کردم شاید عجیب نیست که این دو قسمت از هم انقدر بدشون میاد. یکیشون اون یک رو مجبور کرده که سالها در موقعیتهایی که دوست نداشته زندگی کنه. همسری که دوست نداشتم، کاری که برام خیلی وقتها زجر آوره...  و اون یکی هم هرجایی که از دستش بربیاد عنان کار رو میگیره دستش. تا فراموش کنه و تا استرس و ترس رو کمتر کنه. بعد حسم بهتر شد (حداقل تا الان که اینها رو نوشتم و دوباره عضلات گردنم منقبض شدند و استرس به سراغم اومد). راستش صبح خیلی خوبی با حنا داشتم. احساس میکنم دلم براش تنگ شده و اونقدر که باید با هم وقت نمیگذرونیم. اینه که رفتم کنارش دراز کشیدم و کمی حرف زدیم. بعد هم بیدارش کردم و با هم رفتیم کافی شاپ. برای حنا شیر داغ و وافل گرفتم و برای خودم کاپوچینو. با هم کتاب خوندیم و بعد حنا کلی با موسیقی تو کافی شاپ رقصید و اصرار کرد که من هم باهاش برقصم. ساعت ده و نیم حنا رو گذاشتم مهد و الان هم اومدم یک کافی شاپ دیگه تا کمی بنویسم. 

یکسری تصمیم گرفتم: 


یک: میخوام همه قرصهایی که میخورم رو کنار بگذارم. هم داروی ضد افسردگی که یک مدت قطعش کرده بودم و دوباره چند روز پیش شروع کردم و هم داروی ADHD که چند هفته قبل شروع کرده بودم و  چند روز قبل قطع کردم. علت این کار هم اینه که احساس میکنم با این داروها نمیدونم کدوم از حسهام واقعیه و کدوم اثر جانبی داروهاست. مثلا نمیدونم ریشه استرس و تپش قلبی که دارم از کجاست. یا ریشه این حس اذیت کننده که انگار پوستم میخواد وجودم کنده بشه. امروز هیچ قرصی نخوردم و بعد از ظهر با دکترم وقت تلفنی دارم. شاید فردا رو هم آف بگیرم تا سم داروها در این چند روز آینده از بدنم خارج شه. دلم میخواد به ریشه بدنم برگردم. به احساسهایی که با دارو تغییر نکرده و بدونم که حس واقعیم چیه. احساس میکنم خودم رو سردرگم کردم. خودم رو گم کردم. وقتی چشمانم رو میبندم حتی نمیتونم تصور کنم که میخوام چی باشم. که میخوام با زندگیم چکار کنم. 

دو: میخوام همه کتابهای سلف هلپ رو بگذارم کنار.و همینطور گوش کردن به پادکستها و نوارهای صوتی در این زمینه رو متوقف کنم.  همشون رو. احساس میکنم فقط به اضطرابم دامن میزنن.

سه: تنها تمرکزم این روزها به این خواهد بود که بهتر بشم. بهتر غذا خوردن و بیشتر تحرک داشتن. و مسلما و مسلما وقت بیشتری با حنا و همسر گذرندون.


-- بهتره برم به مامان و بابا تلفن کنم و بعدش هم کمی کار کنم. شاید هم بعدش برم کمی پیاده روی. بارون خیلی شدیدی میباره ولی فکر کنم  تو ماشین چتر داشته باشم.. 


نظرات 9 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت 21:27 http://Ttab.blogsky.com

سلام .ناراحت بودم که گفتی حس زدن چاقوبه صورتتوداری،خداروشکرامروزاومدم دیدم که بهتری.چه قرص های مزخرفی میسازن وچه چالش هایی داره انسان.
ایشالله همیشه شادباشی

مرسی فاطمه عزیز. کاری نمیشه کرد. حسهایی هست که از نفرت درونی به خود سرچشمه میگیره.

مانی سه‌شنبه 2 آبان 1402 ساعت 06:41

ترنج جان عزیزم
خوشحالم که بهتری

مرسی مانی عزیز. راستی من یک پسردایی دارم که هم اسم شماست :)

رضوان شنبه 29 مهر 1402 ساعت 04:27 http://nachagh.blogsky.com

عحب.مراقبت باشه خدای من.آمین

ممنونم.

شادی شنبه 29 مهر 1402 ساعت 00:37 http://setarehshadi.blogsky.com/

تصمیم های درستی گرفتی عزیزم، به نظرم با کم کردن و قطع داروهات تکلیفت با خودت روشن میشه . خیلی خوبه با دخترت خوش می گذرونی، شاد و سلامت باشید.

درسته. همین چند روزه احساس می‌کنم بهترم

زری.. جمعه 28 مهر 1402 ساعت 07:03 http://maneveshteh.blog.ir

بنظرم تصمیم های بزرگ و یک دفعه ای نگیر. قدمهای کوچیکتر بردار و از همه مهمتر مولتی ویتامین و خواب و پیاده روی را دریاب.

درسته. تصمیمهای کوچک و قدم به قدم.

ماهی پنج‌شنبه 27 مهر 1402 ساعت 22:43 https://redfishi.blogsky.com/

از این دوره های چند هفته ای mother and child Rehabilitation
اونجا نیست که بیمه هزینه می کند و برای کسانی است که از فسردگی شغلی یا افسردگی زنج می برند؟
معمولا خیلی خوب جواب می دهد

تنها راهی که اینجا میتونم انجام بدم اینه که برم استرس لیو و از Short Term Disability استفاده کنم.

صبا پنج‌شنبه 27 مهر 1402 ساعت 20:35 https://gharetanhaei.blog.ir/

شاید دلیل این همه استرس این هست که هیچ علاقه ای به کارت نداری!
غیر از شغل فعلی تو محیط های دیگه ای هم کار کردی؟ اگر بله، میزان بهروری ت اون موقع چطور بوده؟ اون موقع کارت رو دوست داشتی؟

میتونی از این فرصت پارت تایم شدن استفاده کنی و مثلا یه کار داوطلبانه که خودت خیلی بهش علاقه داری رو انجام بدی.
مثلا کارهای حمایتی/اجتماعی، یا کار با حیوانات یا با بچه ها و... منظورم این هست یه چیزی خارج از فضای کاری که تا الان داشتی.
اگر برای اون کار داوطلبانه که دوسش داری هم انگیزه نداشتی خب مساله میشه انگیزه عمومی، اما اگر برای اون کار اشتیاق داشتی خب می تونی جدی تر به عوض کردن فیلد کاریت فکر کنی. چرا باید خودت رو مجبور کنی به کاری که هیچ ذوق و انگیزه ای واسش نداری و فقط هم خودت رو متهم کنی به انواع صفات منفی.
شاید فقط مشکل مکان نادرست باشه و گرنه که تو درست ترینی

درسته. راهنمایی خوبی بود. فکر میکنم در کار فعلی کاملا Burnt Out شدم.

limoo torsh پنج‌شنبه 27 مهر 1402 ساعت 14:28

یه نصیحت ساده: سریال نبین، شب بگیر بخواب- انقدر به دنبال چرا و چی شد نباش، خیلی در صد زیادی از ادامها افسردگی، استرس دارند ، باهاش کنار بیا، من مخالف این جمله هستم که خودتو دوست داشته باش! خودتو بپذیر - مشاور، کتاب، قرص همه‌رو بی‌خیال تو باید بدونی که چه جوری میتونی استاندارد هارو رو تغییر بدی که کمتر حس‌های آزار دهنده داشته باشی! واقعا کی گفته باید ۸ ساعت کار مفید کنی تا بشی کارمند نمونه! به نظرم همهٔ ۳ تا تصمیمت تصمیمهای درست هست امیدوارم بتونی عملیشون کن

ممنونم. درسته. امیدوارم که بتونم عملیشون کنم.

ترانه پنج‌شنبه 27 مهر 1402 ساعت 11:11 http://ترانه

قطع دارو ا‌ونهم دوتا دارو، ناگهانی، عوارض داره. حتما خودت هم میدونی. احساس بدون دارو الزاما احساس واقعی نیست.قبل از قطع کردنشون با پزشکت حرف بزن لطفا:

ترانه جون با دکترم حرف زدم. گفت دوز هر دو دارو در پایین تره حده و اوکی هست متوقفشون کنم. هرچند که معتقد بود که شاید باید دوز داروی ADHD رو بالا ببرم تا نتیجه بگیرم. فعلا که برای یک ماه ترک میکنم تا ببینم چی میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد