فکرهای منفی - پذیرفتن واقعیت موجود

یک - آیا شما هم مثل من نگرانید؟  من اصولاً آدم نگرانی نیستم ولی الان چند هفته است مدام به آینده فکر میکنم و اینکه سالهای بعد چطور خواهد شد. قیمت بنزین تو شهر ما رسیده به دو دلار و پانزده سنت لیتری. تقریبا همه چیز به طور عجیبی گرون شده و با این قیمتهای بنزین گرونتر هم خواهد شد. نرخ تورم در کانادا به پنج درصد و در آمریکا به هفت و نه دهم درصد رسیده که هر دو جزو بالاترین رکوردها در چهل سال اخیر هستند. با این حساب نرخ بهره‌ بانکی  و به تبع اون نرخ مورتگیج بالا خواهد رفت . دولتها که کلی در دوره کانادا هزینه کردن، باید از یک جایی شروع به پرداختن قرض کنند و احتمالاً نرخ مالیات بر خرید و میزان مالیات بر درآمد هم بالاتر بره. همه این موارد بعلاوه وام بانکی بالایی که ما داریم، من رو نگران آینده میکنه. آیا دو سال و نیم دیگه که باید وام بانکیمون رو تجدید کنیم، از عهده پرداخت قسطها با بهره جدید برخواهیم اومد؟! نکنه نرخ اونقدر بالا بره که خونه رو از دست بدیم؟! مدام در ذهنم برنامه‌ریزی میکنم که چطور میتونیم از هزینه‌ها کم کنیم. مسلما بیشتر باید در خونه آشپزی کنیم. شاید بهتر باشه خانمی که میاد خونه رو تمیز میکنه کنسل کنم و خودمون آخر هفته کارها رو انجام بدیم و پولش رو پس‌انداز کنیم. ولی راستش نمیدونم چطور میتونم از عهده همه کارها بر بیام. به وجود این خانم برای سلامتی روحی و روانی خودم و همسر احتیاج دارم. فکر کنم مهمترین راه اینه که درآمدم رو بیشتر کنم. با مدیرم درباره حقوق صحبت کردم. گفت که تا جون صبر کنم ولی خودم دوباره ماه می موضوع حقوق رو پیش میکشم. من کارمند جدید نیستم که سه ما بخواد صبر کنه برای افزایش حقوقم. 

دو - شش هفته‌ای که بین رفتن حنا به مهدکودک و برگشتنم به کار  وقت داشتم مثل برق و باد گذشت و من تقریباً هیچ کار مفیدی انجام ندادم. تصمیم داشتم که خونه تکونی کنم امسال که نکردم. تنها جایی که تمیز کردم  انباری آشپزخونه (پنتری) و یخچال بود. البته که ناراحت هستم  ولی دیگه به این نتیجه رسیدم که قبول کنم که آدم تنبلی هستم و در بعضی کارها بیشتر از کارهای دیگه. مثلاً  کارهای خونه اصلاً برام لذت بخش نیستند. از تمیزی خونه لذت میبرم البته ولی نه از پروسه‌ای که برای تمیزی لازمه طی بشه. استعداد خاصی برای چیدن و دکوراسیون خونه ندارم و ازش لذت هم نمیبرم. بنابراین شاید بهتر باشه که اینجور کارها رو تا حد امکان بیرون سپاری کنم و تمرکزم رو بگذارم روی کارهایی که بیشتر دوست دارم و ببینم چطوری میتونم اون فعالیتها رو  به پول تبدیل کنم. جالبه که دارم به یک جور دوستی با خودم میرسم. اینکه محدودیتهای خودم رو میبینم و سعی میکنم عوض سرزنش کردن و عصبانی شدن، قبولشون کنم. این روزها خیلی زیاد هم گریه میکنم. فکر میکنم بخاطر اضطراب و ترسی هست که از برگشت به سرکار دارم. دوشنبه کار تمام‌وقت من شروع میشه و بدترینش اینه که تاریخ شروع کارم با تاریخ تغییر ساعت مقارن شده و این کارها رو سختتر میکنه. حنا این روزها هشت صبح بیدار میشه و این یعنی روز دوشنبه باید دو ساعت زودتر از وقت نرمالش بیدار بشه. حتی یک حس درونی (به قول ما ترکها بیر دلی شیطان - یک شیطون دیوونه)  بهم میگه که به کار ای-میل بزنم و بگم از هفته آینده یعنی بیست و یک مارچ کارم رو شروع میکنم. اینطوری حداقل ساعت بدنی حنا کمی با تغییر ساعت هماهنگ شده.  

سه - دکتر زنگ زد و گفت کمبود شدید ویتامین  B12 دارم و همینطور مقدار ویتامین دی هم ناکافی هست. قرار شد که شروع کنه به تزریق ویتامین B12. ویتامین D   هم که باید بخورم. از اونجایی که من ممارست کافی در هیچ کاری ندارم؛ فکر کنم دو بار در هفته ده-هزار آی یو بخورم بهتر باشه. البته دکترم گفت هر هفته ده هزار آی-یو ولی به نظر خودم کافی نیست. کلسترولم هم بالا بود که فکر میکنم بخاطر نوع رژیم غذاییم هست. از اونجایی که به غذا بیشتر کره و پنیر و ... میزنم بخاطر حنا، فکر کنم  رو رژیم ما اثر گذاشته.