- امروز خونه هستم. دیشب دوباره خیلی دیر خوابیدم. یعنی وقتی رفتم تو رختخواب ساعت حدود یک و نیم صبح بود (چون باز هم داشتم طبق معمول سریال نگاه میکردم). بعد همسر بیدار بود و شروع کرد به حرف زدن درباره رابطه مون که چرا انقدر سرده و اصلا همدیگر رو نمی بینیم. بعد کمی درباره کار شخصی که شروع کرده و هنوز پا نرفته و اینکه چرا جلو نمیره و بعد هم درباره  تمدید وام خونه که هفت/هشت ماه دیگه باید انجام بدیم و نرخ بهره که تقریبا دوبرابر نرخی هست که الان داریم. خلاصه انقدر گفت که دیگه سطح اضطراب من که قبل از شروع مکالمات هم همینطوری بالا بود رسید به صد. دیگه حدود سه و نیم صبح یک قرص کلونازپام خوردم و به مدیرم هم پیام دادم که صبح رو آف میگیرم و بعدش هم از خونه کار میکنم. 


- سریالی که این روزها دارم نگاه میکنم اسمش هست Black Mirror. انگلیسی هست و دنباله دار نیست. یعنی هر قسمت برای خودش مستقله و تموم میشه. بسیار بسیار سریال فاکد آپی هست که به یک نوع رو مخت میمونه و باعث میشه که تا چند روز راجع به موضوعاتش فکر کنی. کمی تا قسمتی علمی/تخیلی هست و بیشتر درباره تلویزیون، هوش مصنوعی و این حرفها و دیلماهایی که در این باره وجود داره. مجموعه جالبیه و البته بعضیهاش بهتر و تفکر برانگیزتر  از بعضی دیگرند. 


- دیشب از همسر خواستم که شبها نقش پلیس اینترنت رو بازی کنه و نگذاره که فیلم و سریال نگاه کنم. یعنی همیشه اینطور شروع میشه که حنا رو میخوابونم و بعد که میرم آشپزخونه برای تمیز کردن و آماده کردن غذای روز بعد، یک سریال میگذارم که موقع کار کردن حواسم رو پرت کنه. متاسفانه با تموم شدن کارها، سریال نگاه کردن من تموم نمیشه. تازه میشینم و  کلی خوراکی میخورم و تا یک/دو صبح سریال نگاه میکنم. یعنی از هر دو طرف خسران هست. هم اتلاف وقت و هم خوردن و چاق شدن. خلاصه که با همسر قرار گذاشتیم که مواظب همدیگر باشیم و نگذاریم طرف دیگه در اینترنت غرق بشه. 


- غرضم از امروز خونه موندن این بود که کمی بشینم برنامه‌ریزی کنم که چطور خودم رو از این شتی که دچارش هستم نجات بدم. یک ربع به نه بیدار شدم. روتین پوستم رو انجام دادم. برای حنا پنکیک درست کردم و بیدارش کردم. دیگه تا حنا رو گذاشتم مهدکودک شده بود ساعت ده و نیم. میخواستم برم کافی شاپ بشینم ولی بعدش فکر کردم که صبحانه که خوردم و قهوه هم که دارم. این بود که برگشتم خونه. از وقتی برگشتم خونه ولی دارم مدام برنامه‌ریزی رو عقب میندازم. وبلاگ خوندم. حتی کمی کار کردم ولی برنامه‌ریزی نکردم. 


- ساعت الان یازده‌ و چهل و پنج دقیقه صبحه. برم دیگه سراغ برنامه ریزی و بعد هم کار. 


- یک نفر در درونم میپرسه که چرا این ها رو مینویسی؟ 

نظرات 3 + ارسال نظر
ماهی جمعه 5 آبان 1402 ساعت 05:42 https://redfishi.blogsky.com/

ترنج جان، چطوری باید همسرت تو رو کنترل کنه، و آیا این رابطه تون را از یک حالت بالغ بالغ خارج نمیکنه؟

راستی من وقتهایی که کتابخانه میرم خیلی کارهام را پیش میبرم .چون حواس‌پرتی ندارم البته هدفون هم میزارم و موزیک تمرکز گوش میدم .

ماهی عزیز، بیشتر از کنترل منظورم یادآوریه یا شاید مراقبت. ما هر دو به چنین چیزی نیاز داریم. چون هم همسر در این زمینه بده و هم من. مثلا دیشب همسر تا دیروقت مشغول موبایل بودتا وقتی که من بهش گفتم که بگذاره کنار و بخوابه. حتی وقتی گفت کمی دیگه نگاه میکنه تا خوابش بگیره، گفتم نه. بیا با هم مدیتیشن خواب گوش بدیم. دیگه تا اینکار رو انجام دادیم خوابش برد...
البته فکر میکنم شاید یک جورهایی به چالشهای ما اضافه کنه... باید با همسر حرف بزنم که چطوری مدیریت کنیم که احساس کنترل نباشه ...

زری.. جمعه 5 آبان 1402 ساعت 00:17

لایک به کامنت مانی:)

چه قرار خوبی با همسر گذاشتید! آفرین به هر دو

مرسی.

مانی پنج‌شنبه 4 آبان 1402 ساعت 12:41

عزیزم
چه قرار خوبی گذاشتین.

و
به اون نفر درون بگو

Journaling, and self-inquiry
.are tools for mental health

چه پیام خوبی به اون یک نفر. ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد