گلبول قرمز و باقی قضایا

این یادداشت رو از بیمارستانی در آنکارا مینویسم. بابا دوباره بیماریش عود کرده. یعنی از اول هفته کم انرژی بود و میگفت خسته‌ام. بعد هم دست درد بهش اضافه شد. شب تولد من قرار بود بریم شام بیرون و جشن بگیریم ولی دیگه حال بابا خوب نبود. بردیم بیمارستان و آزمایش خون گرفتند و باز هم گلبولهای قرمز خونش به شدت افت کرده. دیگه بلافاصله دستور بستری دادند. الان چند روز هست که منتظر خون هستیم. البته خون که میگم منظورم گلبول قرمز غنی شده است که باید چهل و چند فاکتورش با خون بابا بخونه تا بتونند تزریق کنند و تا بحال پیدا نشده. هر چقدر هم من میگم از ما که بچه‌هاش هستیم خون بگیرید که احتمال تطبیق بیشتری داره؛ میگن تا خون شما آماده بشه چند روزی طول میکشه. اینه که فعلا منتظریم. دیروز هم سعی کردند شیمی درمانی رو شروع کنند که بدن بابا طاقت نیاورد و تشنج کرد و قطع کردن. الان هم منتظریم تا دکتر بیاد  ببینیم آیا شیمی درمانی رو ادامه میدن یا نه. همسر این مدت همش مراقب حنا بوده که من کنار بابا باشم. طفلی کل سفرش شد بچه داری. امشب هم برمیگرده و واقعا نمیدونم روزهای آینده چطور میتونم  حنا و  بیمارداری رو در کنار هم انجام بدم. البته خدا رو شکر داداشی هست و اونه که همش کنار باباست. من بیشتر در رفت و آمد هستم. مشکل زبان هم که هست. یعنی همسر هم برای جایی رفتن به مترجم احتیاج داره و مامان هم و .. خلاصه که اینطوری داریم سر میکنیم. 

من غیر از روز اول که احساسی شدم و اشکم در اومد، تا الان خوب تونستم خودم رو مدیریت کنم. یعنی راستش رو بخواهید فهمیدم ذهن من خیلی حیله‌گر هست برای مراقبت خودش از رنج و این شاید چیز چندان بدی نیست. یعنی خوبه که یک نفر تو خانواده باشه که کنترل بهتری رو احساسش داشته باشه و خیلی خودش رو نبازه. اما اگر بدونید ذهنم چه خلاقیتهایی از خودش نشون میده برای فرار از درد و ترس از دست دادن احتمالی بابا؟ ذهنم داستان عشقی میسازه تو بیمارستان. به کار فکر میکنه. فیلم شنا نگاه میکنه، به ترانه و دیوید فکر میکنه، در واقع هزار و یک چیز به جز بیماری بابا. بنابراین هر کس من رو میبینه، با خیال راحت نشستم و دارم پست میگذارم یا کتاب میخونم و یا خوابیدم. خلاصه که من برعکس مامان و داداشی که بیست و چهار ساعت در نگرانی به سر میبرن و اینکه چی میشه، حتی کمتر از قبل به بابا و شرایط سختش فکر میکنم. بالا نوشتم چیز چندان بدی نیست ولی در عین حال، از این احساس خودم شرمنده‌ام. از اینکه یک آدم  Caring  نیستم شرمنده ام. نمیدونم. ولی انگار این بابای من نیست که مریضه. یک چیزی تو دلم هست که میگه بابا خوب زندگی کرده و خب همه آدمها یک روزی میمیرن. یعنی در حال حاضر همینقدر منطقی به قضیه فکر میکنم. شاید این همون ِDissociation باشه. انگار که شخص ثالثی در وجودم داره به این قضیه نگاه میکنه. 

فعلا همین. اگر میتونید فقط دعا کنید که حداقل چند واحد خون واجد شرایط پیدا بشه که از درد بابا کم بشه... 

نظرات 9 + ارسال نظر
شادی سه‌شنبه 23 خرداد 1402 ساعت 22:40 http://setarehshadi.blogsky.com/

آففرین بر تو، توی این مواقع خیلی خوبه که الکی جو نمی‌دی و داستان رو تراژیک نمی‌کنی، برای اطرافیانت هم خیلی خوبه این نوع برخورد. امیدوارم بابا بهتر بشن هر چه زودتر.

ممنون از لطفت شادی عزیز.

صحرا یکشنبه 21 خرداد 1402 ساعت 17:10

ترنج جان به یادت هستم، برای بهتر شدن حال پدرت دعا می کنم، امیدوارم خون پیدا شده باشه واسشون

ممنون صحرای عزیز. بله. قضیه اش مفصله. ولی حالا دیگه بابا اینها برگشتند ایران و بابا هم خدا رو شکر حالش بهتره.

رضوان شنبه 20 خرداد 1402 ساعت 01:23 https://nachagh.blogsky.com/

سلام ترنج!
سلامتی پدرت آرزوی من است.
خدا را به معصومیت حنا قسم میدم سلامت پدر بزرگش را هدیه دهد.
خدایا شفای پدر ترنج را از تو خواهانم
سفر تان به خیر باشد انش الله
خدا را شکر که کنترل احساس ات را داری
خدا کمک تان کند عزیزم

سهیلا شنبه 13 خرداد 1402 ساعت 06:02 http://Nanehadi.blogsky.com

ان شاءالله این روزای سخت زودتر بگذره.منتظر خبرای خوب هستیم.

ممنون سهیلای عزیز. فعلا که هیچ خبر خوبی نیست. .

ترانه جمعه 12 خرداد 1402 ساعت 09:02

آخ عزیزم.. کی میگه که تو caring نیستی؟ مهم اینه که با آرامش کارهایی رو که لازمه انجام بدی. دعا میکنم که خون زودتر گیر بیاد.
منهم به تو و جیسون و حنا کوچولو فکر میکنم. مواظب خودت باش عزیزم.

ممنون ترانه جون. دیگه دارم کم کم از پیدا شدن خون نا امید میشم.

limoo torsh جمعه 12 خرداد 1402 ساعت 06:15

امیدوارم حالشون و شرایط همتون بهتر بشه - کار خوبی میکنی - ری اکشن احساسی رو داره منطقت کنترل میکنه

ممنونم لیمو عزیز

ارغوان جمعه 12 خرداد 1402 ساعت 05:43

سلام ترنج عزیزم، بهترین کار رو میکنی با شرایط تو اگر خودتو ببازی و مشغول ناراحتی و … بشی تاثیر مستقیم رو روابطت با بچه و بعدش که برمیگردی خونه رو کار و تمام زندگیت داره، تازه هر چی ناراحت هر باشی نه تنها کمکی به پدرت و بقیه نمیکنی بلکه یکی هم باید تو این اوضاع به داد خودت برسه. من سال گذشته پدرم رو از دست دادم بر اثر بیماری درسته از دست دادن عزیز سخته تو هر شرایط و سنی باشه ولی منم خودم رو سعی کردم با منطق متقاعد کنم که اینم بخشی از زندگی و ما باید بپذیریم. اتفاقا منم هی با خودم فکر میکردم اگر گریه زاری نکنم بقیه فکر میکنن زیاد ناراحت نیستم ولی همه میدونیم عمیقا این نیست تازه حال خوبه ما به مریض امیدواری میده.امیدوارم پدرت سلامتیشونو به دست بیارن و باقی سفر بهت خیلی خوش بگذره.

ممنونم عزیزم. در این مرحله فقط دلم میخواد بتونه کمی راحت تر بگذرونه زندگی رو.

صحرا جمعه 12 خرداد 1402 ساعت 05:16

ترنج عزیزم دعا میکنم هرچه زودتر خون موردنظر پیدا بشه. عزیزم caring بودن هرکس فرق میکنه و برای تو اتفاقا توی این شرایط مفیدتر هست چون میتونی پیگیر کارها باشی و به بقیه هم روحیه بدی. روند منطقی که ذهنت در مورد بابا هم داره برای من چیز عجیبی نیس، چون ذهن منم توی شرایط مشابه احساسات رو بلاک میکنه تا بتونم به کارها رسیدگی کنم. مراقب خودت باش ترنج جان

مرسی صحرای عزیز. درسته. بد نیست که احساسات رو مهار کرد

زری.. پنج‌شنبه 11 خرداد 1402 ساعت 23:32 https://maneveshteh.blog.ir

عزیزم ایکاش خون را از شما میگرفتند مگه چند روز آماده شدن خون شما طول میکشه؟ اینطوری نشه آخرش بگند بیایید از خودتون خون بگیریم؟ بعد یه بخشی از زمان را هم از دست داده باشید.

کار خوبی میکنی این یه مهارته که تونستی خودت را کنترل کنی، واقعا نشان دادن استرس و نگرانی تو این شرایط چه کمکی میتونه بکنه؟
انشالله بابات زودتر خون میگیره و حالش رو به بهبود میره، خبر سلامتی بابات را بهمون بده.

مرسی زری جون. کلا بهمون گفتند خون ما هیچ تاثیری نداره. دلیل اینکه خون بابا خونهای دیگه رو قبول نمیکنه اینه که قبلا هم چندتا ترنسفیوژن داشته و بنابراین الان آنتی بادیهای خونش بالاست. پیدا کردن اون خونی که بهش واکنش نشون نده خیلی سخته. هرچند که الان با شیمی درمانی و کورتون مقاومت بدنش رو پایین بیارن که به خون واکنش نده ولی در نهایت باز هم یک انتقال خون دیگه (هرچند که چاره ای هم جز انجامش نیست) کار رو برای دفعه بعد سخت تر میکنه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد