خانه عناوین مطالب تماس با من

از کیمیای مهر تو

از کیمیای مهر تو

پیوندها

  • بدون ویرایش
  • پرژین
  • یک مامان که نمیخواد فقط مامان باشه - زری
  • ماهی قرمز

دسته‌ها

  • حنا 3
  • درون کاوی 5
  • جملات جالب 1
  • نصایح خودمانی 2

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • به دور از این جهان..
  • بیکار!!!
  • [ بدون عنوان ]
  • ای مغز آشفته، چه چیزی تو رو آرام خواهد کرد؟
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • بر سر دو راهی زندگی:

بایگانی

  • آذر 1404 7
  • آبان 1404 10
  • مهر 1404 6
  • شهریور 1404 5
  • مرداد 1404 3
  • تیر 1404 2
  • خرداد 1404 4
  • اردیبهشت 1404 4
  • فروردین 1404 5
  • اردیبهشت 1403 1
  • اسفند 1402 1
  • بهمن 1402 1
  • دی 1402 2
  • آذر 1402 4
  • آبان 1402 5
  • مهر 1402 6
  • شهریور 1402 5
  • مرداد 1402 5
  • تیر 1402 4
  • خرداد 1402 3
  • اردیبهشت 1402 5
  • فروردین 1402 3
  • اسفند 1401 5
  • بهمن 1401 11
  • دی 1401 5
  • آذر 1401 4
  • آبان 1401 4
  • مهر 1401 7
  • فروردین 1401 2
  • اسفند 1400 1
  • بهمن 1400 5
  • دی 1400 8
  • مهر 1400 3
  • تیر 1400 4
  • خرداد 1400 2
  • اردیبهشت 1400 2
  • فروردین 1400 2
  • اسفند 1399 3
  • بهمن 1399 3
  • آذر 1399 4
  • آبان 1399 5
  • مهر 1399 2
  • شهریور 1399 7
  • مرداد 1399 1
  • تیر 1399 8
  • خرداد 1399 5
  • اردیبهشت 1399 9
  • فروردین 1399 10
  • اسفند 1398 4
  • بهمن 1398 8
  • دی 1398 7
  • آذر 1398 8
  • آبان 1398 6
  • مهر 1398 4
  • شهریور 1398 3
  • اسفند 1397 1
  • مهر 1397 1
  • شهریور 1397 5
  • مرداد 1397 2
  • فروردین 1397 2
  • دی 1396 2

جستجو


آمار : 320787 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • بخشش جمعه 3 مرداد 1404 10:34
    نوشتن کلمه های زیر سخته و مصنوعی به نظر میاد. ولی بگذار تلاشمون رو بکنیم: - تو را می بخشم. تو را بخاطر همه فرصتهایی که از دست دادی میبخشم. - تو را برای همه پتانسیلهایی که هیچوقت بالفعل نشدند؛ میبخشم. - تو را برای همه رنجهایی که به تو تحمیل کردم، میبخشم. - تو را برای همه تحقیرهایی که بر من روا میداری؛ میبخشم. - تو را...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 26 تیر 1404 09:14
    ساعت هشت و چهل دقیقه صبحه. امروز روز دورکاری منه و خونه هستم. حنا هنوز خوابه چون یک ربع دیگه یک میتینگ دارم و ترجیح دادم که بعد از میتینگ بیدارش کنم. و اما؛ هر چقدر فکر میکنم سطح خواسته ها و توقعات من از جهان هستی اونقدر زیاد نیست. من آدم زیاده خواهی نیستم. آدمهایی رو میشناسم که ثروت روی ثروت انباشته میکنند و باز هم...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 24 تیر 1404 10:51
    - دوره جنگ که بود، من خیلی محکم داشتم ادامه میدادم و وقتی دیگران در حال گریه و نگرانی بودند سعی میکردم سنگ صبور باشم. جنگ که تموم شد من فرو ریختم. انگار که خستگی همه عالم رو دوشم بود. نه میتونستم فکر کنم؛ نه میتونستم تصمیم بگیرم- حتی تصمیمهای ساده که مثلا برای استخر بردن حنا چه چیزهایی باید براش مهیا کنم. این وضع من...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 23 خرداد 1404 09:24
    آیا نگران مامان و اقوام و دوستان و بقیه مردم ایران هستم؟! بله. آیا کنترلی بر اوضاع دارم؟ نه. فقط میدونم من -مثل بقیه آدمها- برای زنده موندن طراحی شدیم. شرایط ممکنه سخت، غیر قابل تحمل، و غیر قابل پیش بینی باشه ولی ما از عهده اش برمیاییم. نگرانی و ترس از چیزهایی که اتفاق نیفتاده و میتونه اتفاق بیفته کمکی بهمون نمیکنه....
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 20 خرداد 1404 22:52
    1- چطوریه که وقتی آدم سر کار هست و نمیتون وبلاگ بنویسه، هزار و یک مورد ریز و درشت به ذهنش میاد ولی همینکه شب میشه و میخواد چند خطی بنویسی مطلقا چیزی به ذهنش نمیاد؟! 2- بابا با من قهره. این رو در ته وجودم حس میکنم. یک سال و اندی هست که رفته و در این مدت به خوابم سری نزده. درک میکنم و بهش حق میدم که از دستم ناراحت باشه....
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 19 خرداد 1404 19:01
    پدر حنا با نارضایتی کامل و تقریبا با اصرارمن حنا رو برده کلاس اسکیت. البته بهش گفتم که من میبرمش ولی دیگه قول داده بود که امروز اون ببره و در نهایت رفتند. من هم با اینکه هنوز میز شام جمع نشده و بدتر از اون همه جا بهم ریخته است گفتم از این فرصت استفاده کرده و کمی بنویسم. این روزها دارم با استفاده از چت جی بی تی دارم...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 3 خرداد 1404 14:22
    آرایشگاه هستم و بیست دقیقه ای هست که منتظرم آرایشگرم بیاد و موهام رو رنگ کنه و کمی کوتاه کنه. بعدش هم میخوام برم لاک ناخنهام رو بدم پاک کنند. فکر کنم آرایشگرم یادش رفته که با من قرار داره چون در تاریخ چهارده سالی که همدیگر رو میشناسیم اولین بار هست که دیر کرده و بنابراین میشه چشم پوشی کرد فقط بهش تسکت زدم که اینجا...
  • کسی هست که قضا رو تغییر بده؟! پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1404 11:14
    حنا رو بهانه دروغ کردم و امروز رو آف گرفتم. همونطور که دو هفته پیش خودم با افسردگی دست و پا میزدم و چهار روز آف گرفتم. امروز چرا آف گرفتم؟ حقیقتش قصد دارم کار کنم. اما احساس گناه میکردم راجع به کل کارهای عقب مانده و احساس میکردم که به شرکت بدهکارم بابت اینقدر کم کاری. امسال که سال اول پیش دبستانی حناست، به مرخصی ها...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404 11:50
    وقتی که باید کار کنی و کلی کار عقب مونده داری. ولی سرما خوردی و موندی خونه و همسر هم داره از خونه کار میکنه بنابراین فقط تو یک اسکرین کوچک لپ تاپ و روی مبل باید کارها رو پیش ببری و اینطوری اصلاً دل و دماغت هم به کار نمیره. دلت میخواد که الان آفیس باشی و در کنار گل و گیاههای قشنگت، جلوی مانیتورهای بزرگ راحت کار کنی....
  • چیزهایی که به من کمک میکنند بهتر عمل کنم: سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1404 16:45
    - پیاده روی: سرعت بالا - بدون گوش دادن به هیچگونه موسیقی، یا حرف زدن با کسی - لیست نوشتن و از روی لیست کار کردن. - استفاده از تیله ها برای ایجاد انگیزه و انجام کارهای سخت - قبول کردن وضعیتی که هستم و نجنگیدن با خود - دوش آب سرد اول صبح - پاک کردن اینستاگرام، فیس بوک، نت فلیکس و ... از صفحه موبایل - فیلم نگاه کردن بجای...
  • Brain Dump سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1404 15:57
    چیزهایی که تو ذهنمه (چه منفی و چه مثبت): - نباید خرید کنم و خرید میکنم - کلی از آمازون دوباره سفارش دادم .سر ظهر تو فروشگاه کره ای هم الکی چرخ زدم و کلی هله هوله خریدم. - کار خیلی زیاده و امروز خیلی وقتی تلف کردم. باید کارها رو به یک انجامی برسونم. اینکه فکر میکنم وقت زیاده، یک توهمه. کاری که میشه در این لحظه انجام...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 25 فروردین 1404 10:13
    امروز دوشنبه است. خیلی دیر سرکار حاضر شدم و خیلی عصبانی بودم. عصبانی از دست خودم که نمیتونم زود از خواب بیدار شم و حجم کارهایی که مدام روی هم انباشته میشه. صد و چهار تا ای-میل نخونده و کلی کار از قبل تلنبار شده. الان بهترم. میخوام بهتر و مفیدتر کار کنم. این روزی که بسیار بد شروع شده رو میخوام تبدیل به یک روز خوب و...
  • پیری دوشنبه 18 فروردین 1404 22:45
    1- دیروز تولد نود سالگی دایی بود. دایی خوش سخن و خوش تیپی که دست زمونه پیرش کرده. هرچند که هنوز میشه تصور کرد که چقدر در جوانی جذاب و خوش تیپ بوده، اما دیگه خبری از اون چشمهای نافذ و خندان و خنده های بلند و داستانهای جذابی که برامون تعریف میکرد نیست. هرچند که وقتی براش تولدت مبارک خوندیم هنوز هم با تنی نحیف و آب رفته...
  • تصمیم گیری و چیزهایی از این قبیل پنج‌شنبه 14 فروردین 1404 13:49
    من از کسانی هستم که تصمیم گیری برام آسون نیست و همین بار روانی زیادی روم وارد میکنه که خیلی هاشون بیدلیل هستند. دیروز یک گفتگوی کوتاهی دیدم که به نظرم میتونه در گرفتن تصمیمات مناسب به ما کمک کنه: - آیا این کاری که انجام میدم روحیه ام رو بهتر خواهد کرد و یا بدتر؟ - انجام کدوم از وظایف-کارها بیشترین تاثیر رو در پیشرفت...
  • خشونت! سه‌شنبه 12 فروردین 1404 10:22
    سرکار هستم. فقط چند خطی مینویسم که برم به کارم برسم. امروز اول صبح که داشتم حمام میکردم؛ به این فکر میکردم چطوری میتونم حنا رو تربیت کنم. بعد یاد تربیتهای خودمون افتادم. نمیدونم در خانواده و اطراف شما هم همینطور بود یا نه. ولی مامان من وقتی میخواست تهدیدمون کنه میگفت: "میبرمت سر حوض و سرت رو میبرم. " مدیر...
  • سلامی دوباره ... جمعه 8 فروردین 1404 10:53
    یک سالی هست که ننوشتم. هروقت که به نوشتن فکر کردم، همه احساسهای گناه به من هجوم آوردند که نمیتونم ادامه بدم و این کار رو هم مثل اغلب کارهای دیگر نیمه کاره رها خواهم کرد. ولی امروز بالاخره نوشتن را شروع کردم. چرا؟ چون تصمیم گرفتم که خودم رو دوست داشته باشم و کارهایی که خودم رو خوشحال میکنه انجام بدم هرچند که باب طبع...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 10:19
    پیش زمینه: واقعیت اینه که من آدم مزخرفی هستم. افکار: موضوع اینه که با علم به این موضوع، چرا خودم رو انقدر اذیت میکنم؟ به خودم انقدر گیر میدم؟ زندگی رو به کام خودم تلخ میکنم؟ پنهان کردن چیزی که هستم چه کمکی بهم میکنه؟ چرا چیزی که هستم رو قبول نمیکنم؟ چرا قبول نمیکنم که نمیتونم تغییر کنم. که همیشه همین آدم باقی خواهم...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 21 اسفند 1402 10:39
    این مدتی که نبودم، پدرم مرد و خاطراتش بجا موند. حنا رو گذاشتم پیش همسر و ده روزی رفتم ایران. قلبم دو تکه شد. کلی از فامیل رو دیدم که بیست سالی میشد ندیده بودمشون. بعضی ها رو شناختم و بعضی ها رو نه. زندگی میگذره و گاهی یادم میفته که در دنیایی زندگی میکنم که پدرم درش دیگه نفس نمیکشه. قدر زنده ها رو باید دونست. لباسهای...
  • I am doing Ok. دوشنبه 9 بهمن 1402 10:47
    واقعیت اینه که این روزها در مود تمیزکاریی هستم که نگو. هر چی هم دم دستم هست و استفاده نمیکنم رو هم دیگه میدم میره. با خودم تکرار میکنم بار روانی نگه داشتن این چیزها و انرزیی که برای مرتب نگه داشتنشون صرف میشه خیلی بیشتر از ارزش پولی هست که براشون صرف شده. تا حد امکان سعی میکنم که چیزهایی رو که میخوام واگذار کنم ولی...
  • باید بنویسم پنج‌شنبه 28 دی 1402 14:20
    دیروز برف باریده یک خروار. مهد حنا دیروز تعطیل بود و امروز هم. ما هم در خانه یک کمی کار میکنیم و یک مقدار بیشتری کار نمیکنیم. الان حنا رفته خونه همسایه با بچه‌های همسایه بازی. من هم "مثلا" در حال کار کردن هستم. صبح که بیدار شدم انقدر بی‌انگیزه بودم که فکر کردم مرخصی بگیرم امروز رو. ولی صبح زود میتینگ داشتم و...
  • هفته آخر سال- روز نوشت شنبه 9 دی 1402 11:43
    شنبه - سی دسامبر: امروز: بعد از چند هفته حالم خوبه. روزهای کریسمس واقعا حالم خوب نبود و همه چیز به نظرم سخت و تار میومد. وقتی میگم همه چیز، یعنی حتی جواب تبریکهای کریسمس دیگران رو دادن. هرچند مهمونی ها رو رفتم و رقصیدم و گفتم و خندیدم؛ اما تو خونه، در رخوت بودم بیشتر. همسر البته خیلی همراهی و کمک کرد. در نهایت دوباره...
  • چه فرقی میکنه چه راهی رو بری؟ دوشنبه 27 آذر 1402 16:32
    دیروز مامان بهم گفت که خواهرشوهر سابق بسیار مریضه . ام اس بسیار پیشرونده ای داره و گویا حتی دیگه نمیتونه آب دهنش رو قورت بده. و راستش من خیلی غصه‌دار شدم چون خواهر شوهر سابق رو خیلی دوست داشتم/دارم و هنوز هم دلم براش تنگ میشه. و با اینکه میدونم دنیا جای عادلانه‌‌ای نیست، اما باز هم ته دلم فکر میکنم که ایشون یکی از...
  • تا چه قبول افتد و چه در نظر آید... دوشنبه 27 آذر 1402 15:28
    آدم فقط میتونه کارهایی که از دستش برمیاد رو انجام بده و اینکه در نهایت چی میشه و به کجا ختم میشه، دیگه از اختیار آدم خارجه. ترس از انجام کارهایی که خارج از حاشیه امن آدمی هستند، طبیعی هست. ترس از انجام کارهایی که فکر میکنیم آمادگی انجامش رو نداریم یا فکر میکنیم خارج از توانایی ما هستند هم طبیعی هست. و این محدوده برای...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 22 آذر 1402 18:41
    - بالاخره امروز - در سه روز آخری که نیمه وقت کار میکنم- اومدم کافی شاپ. اون هم نه بلافاصله بعد از کار. بلکه الان که ساعت تقریبا شش عصره و همسر مراقب حناست تا من کمی وقت تنهایی داشته باشم. یک ساعتی وقت دارم که بنویسم. امروز بعد از کار رفتم خرید و بعد هم جابجا کردن خریدها. لباسهایی رو هم که دیشب همسر شسته بود و تا کرده...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 19 آذر 1402 14:20
    روز یکشنبه است. من و حنا خونه هستیم و همسر رفته اورژانس چون انگشتش باد کرده. حنا داره بازی میکنه و هر چند دقیقه من رو از جام بلند میکنه چون مثلا تو گل گیر افتادن و من باید برم نجاتش بدم. این مدتی که ننوشتم، کار خاصی نکردم. تنها کار مفیدی که انجام دادن فایل کردن مالیتهاست و خریدهای کریسمس. توی سرم یک خالی بزرگ هست که...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 17 آبان 1402 00:20
    ساعت یازده و نیم شبه. باید برم بخوابم ولی هیجان‌زده هستم و خوابم نمیاد. امروز دومین روز از نصفه روز کار کردنم هست. امروز همکارم ازم میپرسه چطور بود نصف روز کار کردن؟ بهش میگم میدونی، به نظر میاد که آدم نصف روز کار میکنه ولی تا به خودت میجنبی میبنی اون چهار ساعت گذشته و تو به هیچ کدوم از برنامه هات نرسیدی. میگه: نه...
  • وقتی که وقت نیست... جمعه 12 آبان 1402 10:15
    امروز یک روز جمعه نسبتا سرد و ابری است. من از خونه کار میکنم.یک موزیک ملایم مکزیکی گذاشتم. منظره روبروم یک کوچه بارون خورده است و گلهای رز همسایه که با وجود اینکه برگهاشون خشک شده، هنوز صورتی و قرمز و زرد به این روز خاکستری رنگ دادن. بغل دستم یک گل "برگ انجیری/مانسترا" هست که تازگیها به یمن کوددهی مرتب حسابی...
  • از کفر من تا دین تو ... یکشنبه 7 آبان 1402 22:07
    پر از حرف هستم. عجالتا کمی روزمره نویسی میکنم و بعد شاید در موقع مناسب بیشتر بنویسم: 1- کلی برای نصفه وقت کار کردن هیجان دارم. اصولا باید از فردا شروع بشه ولی مطمئن نیستم از فردا شروع میشه. فردا ساعت یک هم میتینگ داریم و بنابراین کمی سردرگم هستم. حالا فردا مدیرم رو میبینم و مشخص میشه که چطوره. میخوام برای این وقتهای...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 4 آبان 1402 10:46
    - امروز خونه هستم. دیشب دوباره خیلی دیر خوابیدم. یعنی وقتی رفتم تو رختخواب ساعت حدود یک و نیم صبح بود (چون باز هم داشتم طبق معمول سریال نگاه میکردم). بعد همسر بیدار بود و شروع کرد به حرف زدن درباره رابطه مون که چرا انقدر سرده و اصلا همدیگر رو نمی بینیم. بعد کمی درباره کار شخصی که شروع کرده و هنوز پا نرفته و اینکه چرا...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 2 آبان 1402 09:13
    سرکار هستم. امروز بسیار دیر (ساعت نه و سی دقیقه) کار رو شروع کردم. کلی کار دارم و فکر میکنم امروز انگیزه بهتری برای کار کردن دارم تا روزهای قبل. اینه که ندای درونم بهم میگه الان که اینجا هستی سعی کن خوب کار کنی. گفتم یک چند خطی بنویسم و بعد کار رو شروع کنم: - فکر کنم یک ماهی میشه که مرتب روتین پوستم رو انجام میدم....
  • 266
  • 1
  • صفحه 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 9