-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 بهمن 1399 21:10
دخترکم خوابه. امروز هوای ما نسبتاً سرده (صفر درجه است). شومینه روشنه. یک بسته گوشت چرخکرده رو هم در آوردم گذاشتم کنار شومینه تا یخش باز بشه و برای شام لوبیاپلو درست کنم. گوجهفرنگی نداریم. شاید بعد از اینکه جی از سرکار اومد (امروز رفته اداره) برم یک سری میوه و سبزیجات بخرم. لوبیاپلو بدون سالاد شیرازی نمیشه که. برای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 بهمن 1399 08:57
دخترکم خوابه. این اولین خواب صبحگاهیش هست. روزهایی که خیلی تنبلی میکنم معمولا میارمش تو رختخواب خودم و با رعایت نکات ایمنی با هم میخوابیم. اینجور وقتها کمی بیشتر میخوابه. ولی الان تو جای خودش خوابیده و فکر نکنم بیشتر از چهل و پنج دقیقه بخوابه.بیرون بارون میباره و بنابراین فلفلی هم تو خونه است و حسابی حوصله اش سررفته و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 بهمن 1399 22:33
خیلی وقته که ننوشتم. کورسی که برداشتم شروع شده و سرم به نسبت شلوغتر از قبل هست. بعد هم تا میام بنویسم میگم برم به وبلاگهای دیگه سری بزنم و در نتیجه اغلب میبینم زمان گذشته و دیگه وقت نمیکنم بنویسم. سالهاست که درس نخوندم و تقریبا هیچ ایدهای از اینکه اوضاع چطور داره پیش میره ندارم. حافظه هم که کلا ندارم. تقریباً به آخر...
-
اگر این کووید-19 لعنتی نبود
سهشنبه 25 آذر 1399 23:53
راستش رو بخواهید من تا حدی که بتونم سعی میکنم به قرنطینه و اینکه این روزها چقدر سخت میگذرن فکر نکنم. چون اولاً که فکر کردن بهشون بیفایده است. دوم اینکه بدتر آدم افسرده میشه و سوم اینکه به هر حال این روزها هم خوبیهای خودشون رو دارن. مثلاً اینکه همسر از خونه کار میکنه و گاه گداری میشه که میاد پایین و یا از دخترک نگهداری...
-
روزمره: 15 دسامبر: یک روز نه چندان خوب...
سهشنبه 25 آذر 1399 23:27
روزمره: امروز خیلی خسته بودم.شب خوابم نبرده بود خیلی. یعنی جی بد خواب شده بود و ساعت دو که بیدار شدم به جوجه شیر بدم گفت که خوابش نمیبره و فردا رو مرخصی میگیره. بعد رفت لبتاپش رو آورد که ببینه آخرین بار کی مرخصی بیماری گرفته. خلاصه که بیخوابی اون به من هم سرایت کرد. نشستم آرشیو سال قبل خودم رو خوندم و چقدر فرق بین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 آذر 1399 17:00
نمیدونم چقدر برسم بنویسم. جوجه یک ساعت و ربعی هست که در حال خواب بعد از ظهر هست و امکان داره هر آن بیدار شه. فلفلی هم در بانسر جوجه خوابیده. البته دیگه نباید بنویسیم بانسر جوجه چون فلفلی از قبل از تولد جوجه تصاحبش کرده و ما هم تصمیم گرفتیم که برای جلوگیری از آسیبهای روحی به فلفلی بگذاریم بانسر مال اون باشه که به جوجه...
-
آشفته نوشت
دوشنبه 10 آذر 1399 21:42
فکر میکنم دو-سه هفتهای از آخرین نوشتهام میگذره. نمیتونم بگم سرم شلوغ بوده، چون واقعا اینطور نیست. البته که نمیدونم روزهام چطور میگذرن و از کجا شروع میشن و کی تموم میشن ولی راستش اونقدر سرم شلوغ نیست که نتونم بنویسم و یا خیلی کارهای دیگری که باید انجام بدم رو انجام بدم ولی در نهایت هیچوقت نه مینویسم و نه بقیه کارهایی...
-
شکرگزاری
جمعه 23 آبان 1399 23:36
دخترک داره بزرگتر میشه ولی هنوز برای من خیلی تازه است و هر لحظه و هر ثانیه از خدا/طبیعت/جهان هستی برای وجودش سپاسگزارم. همینطور برای وجود فلفلی. فکر میکنم امکان دوست داشتن و دوست داشته شدن، بهترین هدیهای هست که آدم در زندگیش داره. بعضی شبها که فلفلی میاد تو تختم و سرش میگذاره زیر گردنم و خرخر میکنه، تمام وجودم سرشار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 آبان 1399 21:06
نشستیم و نتیجه انتخابات آمریکا رو نگاه میکنیم. بخاطر سلامت روان جیسون هم که شده امیدوارم بایدن ببره ، هر چند زیاد امیدوار نیستم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 آبان 1399 23:48
جوجه تا یک ربع پیش تو بغلم خوابیده بود. کمی رفلاکس داره و بنابراین بعد از شیردادن یک بیست/سی دقیقهای نگهش میدارم و امروز مثل اینکه از هر روز دیگری بیشتر ناراحته چون همینکه میگذارمش تو گهواره دوباره بیقراری میکنه. البته گریه نیست و بیشتر به غر زدن میمونه. الان هم گذاشتمش تو گهواره شروع کرده به سروصدا کردن. ولی فعلاً...
-
25 اکتبر 2020
یکشنبه 4 آبان 1399 22:15
دلم میخواد هر روز بنویسم اما تا به خودم میام میبینم چند روز گذشته و من ننوشتم. مثلاً مطلب 22 اکتر رو نوشته بودم اما بعدش جوجه گریه کرده بود و من کلاً یادم رفته بود پست کنم و بعدش هم وقت نکردم بنویسم تا الان. این ویکند رو با خانواده گذروندیم. دیروز شنبه من دل رو به دریا زدم و جوجه رو برداشتم و رفتم خونه خالهام....
-
22 اکتبر 2020
جمعه 2 آبان 1399 19:19
دستاوردهای امروز: 1- همونطوری که با خودم قرار گذاشته بودم، بعد از اینک جوجه صبح از خواب بیدار شد و شیرش رو خورد؛ من دیگه نخوابیدم و شروع به مرتب کردن خونه کردم. 2- برای خودم و جیسون شام درست کردم. 3- کمی یخچال رو تمیز کردم و سبزیجات و میوهجات کهنه و فاسد شده رو دور ریختم. 4- ظرف نشسته تو سینک نگذاشتم برای فردا. امروز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهر 1399 21:00
جیسون تو این یکی اتاق داره برای جوجه آهنگ میزنه و میخونه تا جوجه خوابش ببره. جوجه علاوه بر قیافه و وجناتش که به جیسون رفته، مقدار خوابش هم به جیسون رفته و خیلی نمیخوابه. دقیقاً برعکس من که خوشخواب تشریف دارم. نگرانم که کمخوابی رو رشدش تاثیر بگذاره. نگران خیلی چیزهای دیگه هم هستم. اینکه آیا تغذیهاش درست هست و آیا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 مهر 1399 15:57
عصر روز پنجشنبه است. دخترکم شیر خورده و راحت خوابیده، هرچند گاهی یک سر وصدای کمی میکنه که شاید نشانه از این باشه که به زودی بیدار میشه. من هم امروز با خودم عهد کردم که بنویسم. حقیقتش انقدر روزهای خوبی هستند که حیفه که ثبتشون نکنم. اول اینکه دارم از مادری نهایت لذت رو میبرم. فکر نمیکردم انقدر پروسه لذتبخشی باشه و فکر...
-
از مادری
پنجشنبه 27 شهریور 1399 21:52
سلام دوستان عزیز الان که این یادداشت رو مینویسم ،دخترکم "حنا" آروم در تختش خوابیده و یواش یواش وقتشه که برای شیر بیدار شه. من هم مثل گاو شیرده به خودم پمپ شیر بستم تا شاید فرجی بشه و از این سینهها یک کم شیر نصیب حنا بشه. یک هفته نسبتاً خوب رو پشت سرگذاشتیم. روز جمعه ساعت نه صبح در بیمارستان چک این کردیم و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 شهریور 1399 05:32
ساعت ده دقیقه به شش صبحه. از ساعت چهار و ربع مثل اکثر روزهای دوران بارداری بیدارم. بیشتر اوقات بعد از نیم ساعت اینور اونور کردن دوباره خوابم میبره. امروز اما از اون روزهایی که هرچقدر سعی کردم بخوابم و به خودم گفتم که دو شب دیگه حسرت این خواب رو خواهم خورد؛ فایدهای نداشت و دست آخر خوابم نبرد. شاید بچهداری من رو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 شهریور 1399 02:41
امروز خیلی بیدلیل ناراحت شدم. اگریادتون باشه چندین ماه پیش نوشته بودم که میخوام برم روانشناسی بخونم و کارم رو عوض کنم. راستش از اون زمان تا الان نظرم عوض شده. اول که کل پروسه کار دواطلبانه بخاطر کرونا عقب افتاد؛ بعد هم که فکر کردم بخاطر بارداری و بچه داری شاید باید پروسه رو متوقف کنم. بخصوص اینکه حقوقم هم بسیار کم...
-
آهنگهای کودکی
شنبه 15 شهریور 1399 01:39
ساعت تقریباً دو صبحه. خوابم میاد ولی نمیتونم بخوابم. بینیم کیپ کیپ گرفته و شاید معدهام هم زیادی پره. ا لان هم که نشستم دخترک همش داره لگد میزنه. میدونم اینجور مواقع راه رفتن آرومش میکنه. گاهی هم براش آواز میخونم و آروم میشه. مثلاً براش "پرتقال من" مرجان فرساد رو میخونم یا آهنگ "شب یلدا" رو یا...
-
آخرین روز کاری
چهارشنبه 12 شهریور 1399 21:37
امروز آخرین روز کاری بود. عصر کامپیوتر و بقیه وسایل شرکت رو جمع کردم و بردم تحویل همکارم دادم. احساس راحتی و آرامش میکنم الان. چند هفته قبل خیلی پراسترس بود. تقریباً روزها تا ساعت هفت/هشت شب کار میکردم. خیلی وقتها ساعت چهار و پنج صبح از استرس بیدار میشدم و گاهی سعی میکردم که کمی کار کنم و وقتی خسته میشدم دوباره...
-
تولد جیسون - لوس شدن
چهارشنبه 5 شهریور 1399 21:32
تولد جیسون خیلی بهتر از اون چیزی که انتظارش رو داشتم برگذار شد. دیروز رفتم سرکار ولی ساعت دو و نیم اومدم بیرون که به موقع به دکترم برسم از بس که دفعه پیش منشیش تاکید کرده بود که سر موقع بیا چون دکتر ساعت چهار جلسه داره و حتماً سر سه و چهل دقیقه باید تو رو ببینه. خلاصه وقتی رسیدم ساعت سه و ربع بود و دیدم که وقت دارم...
-
خواجه نگهدار مرا...
دوشنبه 3 شهریور 1399 23:24
- خیلی وقته که اینجا ننوشتم. در دفتر یادداشت شخصی بیشتر نوشتم البته. چیز خاصی هم نبوده. همون مطالب روزمره. همون تصمیم های همیشگی برای بهتر بودن. بارداری خوب پیش میره. شاید البته یک چیزی باشه که مورد نگرانی باشه که فردا وضعیتتش مشخص میشه (یکی اینکه شبها پاهام خیلی میخاره که میتونه اختلال کبدی جدیی باشه و دیگری اینکه شش...
-
شنا
سهشنبه 7 مرداد 1399 23:35
امروز رفتم شنا کردم. تو استخر کوچیک خونه برادر جیسون. خیلی مزه داد. گفتم بنویسم که یادم نره که چقدر خوب بود..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 تیر 1399 23:03
حال: ساعت یازده و بیست دقیقه شبه. چندتا کراکر با پنیر خوردم و یک چند قلپ دوغ. همسر بغل دستم خوابیده. فلفلی نزدیک دردراز کشیده و گاه گاهی غرغر میکنه که در رو باز کنم که بره بیرون. بهش کمی قبل کمی تریت دادم و بیشتر میخواد. دیروز (دوشنبه) : بعد از نوشتن تا حدی حالم بهتر بود و نخوابیدم ولی راستش اصلا درست و حسابی هم کار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 تیر 1399 10:57
حال: فوقالعاده خواب آلود هستم هرچند که دیشب واقعا شش ساعتی رو که خوابیدم، خوب خوابیدم و خیلی بیدار نشدم. از وقتی که به اضطرابم درباره زایمان و همینطور تنگی نفس غلبه کردم اوضاع خوابم بهتر شده. گقتم شاید کمی بنویسم روزگارم بهتر بشه. واقعا کاش میشد که برم کافی شاپی بشینم و اسپرسو سفارش بدم و خواب از سرم بپره. قند خونم...
-
هفته وسط ماه جولای
شنبه 28 تیر 1399 00:05
چهارشنبه: به مدیرم ای-میل زدم که مریض هستم و موندم خونه. کار خاصی نکردم . چون شبش اصلاً نخوابیده بودم، کمی خوابیدم. کمی خونه رو جمع و جور کردم (البته نه درست و حسابی) و کمی تو نت فلیکس سریال دیدم که الان اصلاً اسمش یادم نیست. آها، یادم اومد "فاسترز". عصرش چون غذا درست نکرده بودم از یه رستورانی غذا سفارش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 تیر 1399 15:22
مثلا سرکار هستم و هزاران کار انجام نشده دارم که باید انجام بشه. ولی نه دیروز و نه امروز اصلاً خوب کار نکردم. حواسم همه جا هست بغیر از کار و بیشتر از هرزمان دیگری احتیاج دارم که خوب کار کنم ,هم باید کلی کار عقب افتاده رو سر و سامان بدم و هم باید کلی دستورالعمل بنویسم برای کارمند جدیدی که قراره کارهای من رو در طول مرخصی...
-
پای سیب
یکشنبه 22 تیر 1399 22:31
راستش امروز اصلاً رژیم رو رعایت نکردم. بخصوص عصر که دلم یک چیز شیرین و غیر سالم میخواست و کلی بابتش عذاب وجدان داشتم. نزدیکی ما یک رستورانی هست به اسم "جوییز" که پای سیبهای تک نفرهای که داره محشر هست. هیچی دیگه. جیسون رو فرستادم از اونجا برام پای سیب گرفت. همهاش رو تنها خوردم و حتی یک چنگال هم نگذاشتم دهن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 تیر 1399 00:02
- روزها خیلی سریع دارن میگذرن و باورم نمیشه که تو ماه جولای باشیم. دو ماه و یک هفته بیشتر به اومدن دخترک نمونده. من خوبم. کمی خوابم بهم ریخته است و در شبانه روز چهار پنج ساعت بیشتر نمیخوابم. یعنی هر شب حدودهای یک/یک و نیم خوابم میبره و بدون هیچ علتی ساعت حدودهای چهار بیدار میشم. وقتی بیدار میشم کمی استرس دارم. یکی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 تیر 1399 23:26
ساعت دوازده شبه. دوش گرفتم. بدنم رو روغن مالی کردم و بعد از مدتها به صورتم کرم شب زدم. راستش رو بخواهید حال دلم اصلاً خوب نیست. بی نهایت احساس غمگینی میکنم و دلم میخواد که زنده نباشم چون واقعیت اینه که زندگی کردن سخته و من هم آدم تنبلی هستم و حوصله طی کردن چالشهای زندگی رو ندارم. از طرف دیگه روحم هم آروم نمیگیره که...
-
سحرخیزی...
چهارشنبه 4 تیر 1399 05:30
یکی از اثرات بارداری شاید این باشه که بالاخره من رو داره به یک آدم سحرخیز تبدیل میکنه. پیشترها، اصولا من سرم هم میرفت نمیتونستم صبح زود بیدار شم ولی الان مدتیه که هر روز صبح ساعت چهار بیدارم و در رختخواب غلت میزنم. البته ساعتهای شش و نیم دوباره خوابم میبره تا هشت صبح که برای کار بیدار میشم. از دیروز فکر کردم که عوض...