-
شنا
سهشنبه 7 مرداد 1399 23:35
امروز رفتم شنا کردم. تو استخر کوچیک خونه برادر جیسون. خیلی مزه داد. گفتم بنویسم که یادم نره که چقدر خوب بود..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 تیر 1399 23:03
حال: ساعت یازده و بیست دقیقه شبه. چندتا کراکر با پنیر خوردم و یک چند قلپ دوغ. همسر بغل دستم خوابیده. فلفلی نزدیک دردراز کشیده و گاه گاهی غرغر میکنه که در رو باز کنم که بره بیرون. بهش کمی قبل کمی تریت دادم و بیشتر میخواد. دیروز (دوشنبه) : بعد از نوشتن تا حدی حالم بهتر بود و نخوابیدم ولی راستش اصلا درست و حسابی هم کار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 تیر 1399 10:57
حال: فوقالعاده خواب آلود هستم هرچند که دیشب واقعا شش ساعتی رو که خوابیدم، خوب خوابیدم و خیلی بیدار نشدم. از وقتی که به اضطرابم درباره زایمان و همینطور تنگی نفس غلبه کردم اوضاع خوابم بهتر شده. گقتم شاید کمی بنویسم روزگارم بهتر بشه. واقعا کاش میشد که برم کافی شاپی بشینم و اسپرسو سفارش بدم و خواب از سرم بپره. قند خونم...
-
هفته وسط ماه جولای
شنبه 28 تیر 1399 00:05
چهارشنبه: به مدیرم ای-میل زدم که مریض هستم و موندم خونه. کار خاصی نکردم . چون شبش اصلاً نخوابیده بودم، کمی خوابیدم. کمی خونه رو جمع و جور کردم (البته نه درست و حسابی) و کمی تو نت فلیکس سریال دیدم که الان اصلاً اسمش یادم نیست. آها، یادم اومد "فاسترز". عصرش چون غذا درست نکرده بودم از یه رستورانی غذا سفارش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 تیر 1399 15:22
مثلا سرکار هستم و هزاران کار انجام نشده دارم که باید انجام بشه. ولی نه دیروز و نه امروز اصلاً خوب کار نکردم. حواسم همه جا هست بغیر از کار و بیشتر از هرزمان دیگری احتیاج دارم که خوب کار کنم ,هم باید کلی کار عقب افتاده رو سر و سامان بدم و هم باید کلی دستورالعمل بنویسم برای کارمند جدیدی که قراره کارهای من رو در طول مرخصی...
-
پای سیب
یکشنبه 22 تیر 1399 22:31
راستش امروز اصلاً رژیم رو رعایت نکردم. بخصوص عصر که دلم یک چیز شیرین و غیر سالم میخواست و کلی بابتش عذاب وجدان داشتم. نزدیکی ما یک رستورانی هست به اسم "جوییز" که پای سیبهای تک نفرهای که داره محشر هست. هیچی دیگه. جیسون رو فرستادم از اونجا برام پای سیب گرفت. همهاش رو تنها خوردم و حتی یک چنگال هم نگذاشتم دهن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 تیر 1399 00:02
- روزها خیلی سریع دارن میگذرن و باورم نمیشه که تو ماه جولای باشیم. دو ماه و یک هفته بیشتر به اومدن دخترک نمونده. من خوبم. کمی خوابم بهم ریخته است و در شبانه روز چهار پنج ساعت بیشتر نمیخوابم. یعنی هر شب حدودهای یک/یک و نیم خوابم میبره و بدون هیچ علتی ساعت حدودهای چهار بیدار میشم. وقتی بیدار میشم کمی استرس دارم. یکی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 تیر 1399 23:26
ساعت دوازده شبه. دوش گرفتم. بدنم رو روغن مالی کردم و بعد از مدتها به صورتم کرم شب زدم. راستش رو بخواهید حال دلم اصلاً خوب نیست. بی نهایت احساس غمگینی میکنم و دلم میخواد که زنده نباشم چون واقعیت اینه که زندگی کردن سخته و من هم آدم تنبلی هستم و حوصله طی کردن چالشهای زندگی رو ندارم. از طرف دیگه روحم هم آروم نمیگیره که...
-
سحرخیزی...
چهارشنبه 4 تیر 1399 05:30
یکی از اثرات بارداری شاید این باشه که بالاخره من رو داره به یک آدم سحرخیز تبدیل میکنه. پیشترها، اصولا من سرم هم میرفت نمیتونستم صبح زود بیدار شم ولی الان مدتیه که هر روز صبح ساعت چهار بیدارم و در رختخواب غلت میزنم. البته ساعتهای شش و نیم دوباره خوابم میبره تا هشت صبح که برای کار بیدار میشم. از دیروز فکر کردم که عوض...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 خرداد 1399 16:54
هفته گذشته، هفته بدی نبود. بسیار معمولی بود و بعضی روزها خوب کار کردم و بعضی روزها نه. نمیدونم چرا نمیتونم برنامه منظمی برای زندگیم داشته باشم و بازدهیم رو نرمال نگه دارم. یک سری از لباسهایی که آن لاین از H&M سفارش داده بودم رسید و همه بزرگ بودند. نمیدونم چرا فکر میکردم با بارداری سایزم باید عوض میشد و همه چیز رو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 خرداد 1399 20:59
اولا که دیروز عصر جواب آزمایش رو گرفتم و همه چیز مرتبه. خلاصه که خیالم راحت شد. دیروز کلاً روز مفیدی نبود. شبش خیلی کم خوابیده بودم، نگران بودم و کار زیادی انجام دادم. هیچکدوم از کارهایی که قرار بود انجام بدم رو هم انجام ندادم، نه پیادهروی رفتم و نه خوب کار کردم و غذای سالم هم نخوردم. تقریباً تمام شب سریال "مدرن...
-
تولد
یکشنبه 11 خرداد 1399 22:54
امروز تولدم بود. خاله و دخترخالهها اومدن و در یک جمع کوچیک تولد گرفتیم. خیلی از کارها رو جیسون کرد مثل تمیز کردن و خرید و ... ولی من غذا پختم هرچند اصرار جیسون این بود که از بیرون غذا بگیریم ولی حسم این بود که شاید مهمونها نخوان در دوران کورونا غذای بیرون بخورند. خلاصه که روز خوبی بود و خوش گذشت. فکر میکنم هفته گذشته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 خرداد 1399 23:08
از کجا بنویسم. یکی اینکه بالاخره کارهای مالیات انجام شد و شنبه قراره برم از حسابدار بگیرم. خوشبختانه چون امسال پول خوبی به حساب بازنشستگی واریز کردیم، هر دو یک مقدار از مالیاتهای پرداختی رو پس میگیریم. البته حسابدار محترم هشتصد و پنجاه دلار ناقابل بابت پرکردن فرمهای مالیات شارژ کرد که البته چون امسال خیلی مورد مالیاتی...
-
آخر هفته
یکشنبه 4 خرداد 1399 22:10
خلاصه خبرها: اول خبر خوب که خدا رو شکر بابا از بیمارستان مرخص شد. بعد از تزریق چندین واحد خون و بعد شیمی درمانی حالش خدا رو شکر خیلی بهتره و هرچند هنوز اشتهای چندانی نداره ولی درد بدنش رفته و حالت تهوع هم رفع شده. روز یک یا دو بار باهاشون حرف میزنم. پنجشنبه برای شام رفتم خونه خاله. جیسون خسته بود و نیومد. شب با هم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 اردیبهشت 1399 17:17
هنوز هم در سیکل معیوب تنبلی و کاری نکردن دست و پا میزنم که معمولاً باعث میشه حس بدی نسبت به خودم داشته باشم و حس بدی که نسبت به خودم دارم هم حس کاری نکردن و در قعر فرو رفتن رو بیشتر میکنه. بهتره که بیشتر از این چرخه معیوب حرف نزنم که حالم بدتر نشه. بابا بیمارستان بستری شده از دیروز و من خیلی نگرانش هستم. یک ده روزی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اردیبهشت 1399 13:13
روز شنبه - روز اول از سه روز تعطیلی- که قراره همش بارونی باشه. شدیداً احساس غمگینی میکنم و میدونم تنها علاجش اینه که باسن مبارک رو از جا بلند کنم و شروع به مرتب کردن خونه بکنم که انگار توش بمب منفجر شده. این همه تکنولوژی پیشرفت کرده و متاسفانه ما هنوز چیزی نداریم که بطور کامل جایگزین کار خستهکنندهای مثل تمیزکردن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 22:30
خوب دیروز خیلی غر زدم. آخر شب هم کلی الکی گریه کردم. با جیسون درباره خونه حرف زدیم و نتیجه گرفتیم که چند وقت دیگه صبر میکنیم و اگر واقعاً هنوز دردسرهای خونه ادامه داشت، میفروشیم و میریم آپارتمان یا تاون هاوس میخریم. هرچند در کل این پروسه ضرر میکنیم (بابت مالیات و جریمه وام بانکی و حق بنگاه معاملات و ...) اما بالاخره...
-
دلایل نارضایتی
سهشنبه 23 اردیبهشت 1399 14:26
دلایل نارضایتی من: 1- از اینکه خونمون جای نسبتاً شلوغی هست ناراحتم. محله مورد علاقه من جای دیگری بود که خیلی خلوتتر هست و به نوعی بالای کوهه. اینجا بیشتر باب طبع جیسون بود و البته دلیلش هم منطقی بود که نزدیکتر هست به بزرگراهها و به همه جا دسترسی داره. بخصوص که جیسون برای رفتن به محل کارش باید رانندگی کنه که با احتساب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 اردیبهشت 1399 22:44
صبح کمی نوشتم که گذاشتم به صورت همون پیشنویس باقی بمونه.الان ساعت یازده و بیست دقیقه شبه و من قسمتی تا کلی بیحا ل و عصبانی و مستاصل هستم. نه امروز خوب کار کردم و نه قسمت اعظم هفته گذشته رو. کلا نه انگیزه دارم. نه پیادهروی میرم. نه هیچ کار مفید دیگری میکنم. الان هم وزنم رسیده به شصتونه کیلوگرم. یعنی در بیست ماه اولیه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399 23:50
امروز رو ز بهتری از دیروز بود. به نسبت خوب کار کردم هرچند بیشتر وقتم به درست کردن اشتباه یکی دیگه گذشت. عصر پپر رو بردیم دکتر و بخیههاش رو برداشتند. البته از اونجا که نا آرومی میکنه، دوباره بیهوشش کرده بودن. برادرم میگه بیهوشی بد نیست چون اینطوری کمتر بهش استرس وارد میشه. کاش میشد ازش یه جوری مراقبت کرد که هیچوقت به...
-
وقتی که فکر میکنی عجب غلطی کردم...
سهشنبه 9 اردیبهشت 1399 12:59
امروز رو مرخصی گرفتم و موندم خونه. البته این یک اصطلاح دوران ماقبل کرونایی هست. چون الان دیگه همش خونه هستیم. جیسون هم مثل من مرخصی گرفت. راستش دیروز هم اصلاً درست و حسابی کار نکردم. اصلاً حالش رو نداشتم. شب فیلم برباد رفته رو تو نت فلیکس تماشا کردم که تا دیروقت طول کشید. بعد آخرش کلی گریه کردم و جیسون بیچاره رو که...
-
آدمهای گذشته
دوشنبه 8 اردیبهشت 1399 13:59
چند روز پیش پدر همسر سابقم فوت کردن. روز قبل اینکه خبر رو بشنوم، همش یاد خواهر همسر سابق بودم و اینکه چکار میکنه و در چه حالی هست. راستش من اعضای خانواده همسر سابقم رو دوست داشتم و هنوز هم دوست دارم. حتی خود همسر سابق رو هم یه جورایی دوست دارم. اینکه ما شاید زوج مناسبی برای هم نبودیم به کنار. همسر سابق کلاً آدم خیلی...
-
روزمرگی آخرین هفته آوریل
یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 19:57
گمونم خیلی وقته ننوشتم. یک قسمتش شاید بخاطر کار زیاده و خستگی بعد از اون، یک قسمتش بیحوصلگی و یک قسمتش هم تنبلی. الان عصر روز یکشنبه است. هوا هنوز تاریک تاریک نشده ولی من پردهها رو کشیدم و الان پشیمون هستم. من معمولاً تا هوا تاریک تاریک نشه و حتی بعضی وقتها فقط موقع خواب پردهها رو میکشم. پنجره باز و دیدن مناظر...
-
یک روز غمگین - عمل فلفلی
چهارشنبه 27 فروردین 1399 22:48
امروز روز خیلی سختی بود. قرار بود یازده صبح فلفل رو ببریم کلینیک و نباید چیزی میخورد. حیوونی گرسنه بود و همش میومد سراغ من و جیسون که بهش غذا بدیم که نمیشد. طوریکه خودم هم با وجود گرسنگی تصمیم گرفتم جلوی فلفلی صبحانه نخورم. بعد منشی دکترم زنگ زد و گفت دکتر بعد از ظهر میخواد تلفنی صحبت کنه و بین سه تا چهار بعد از ظهر...
-
فلفلی من هیچوقت مادر نخواهد شد.
سهشنبه 26 فروردین 1399 22:36
فردا وقت داریم که ببریم فلفل خانم رو برای عقیمکردن. دلم براش کبابه ولی وقتی سود و زیانهای این کار رو بررسی میکنم فایدهاش بیشتر از ضررش هست و بنابراین با دلی خونین و چشمانی اشکبار فردا این کار رو خواهیم کرد.از این جهت ناراحتم که احساس میکنم که حق طبیعی یک موجود رو برای تولیدمثل کردن و مادر شدن ازش میگیرم. از طرفی...
-
وقتی زندگی پره
شنبه 23 فروردین 1399 20:32
از روز چهارشنبه بازدهی من کلاً خوب بوده. چهارشنبه و پنجشنبه حسابی کار کردم. جمعه -دیروز- تعطیل بودیم برای عید پاک. به استثنای اینکه جیسون شب خیلی دیر خوابید و روز هم دیر بیدار شد که باعث شد تقریباً نصف روز هدر بشه، بقیه روز خوب بود. اول از همه تصمیم گرفتیم تاب بیرون در که در یک وضعیت اسفباری سرشار از چرک و کثافت بود...
-
خونه ...
جمعه 22 فروردین 1399 20:12
تو این چند روز برای پیادهروی میرم کوچه پس کوچههای نزدیک خونه. تا یه آدمی از دور میاد راهم رو عوض میکنم و میپیچم یه کوچه دیگه یا میرم طرف دیگر خیابون. محلهای که ما توش هستیم یک محله نسبتاً قدیمیه که اولین بار مهاجرهای فرانسوی اوایل قرن نوزده (حدودهای سال 1910) بنیان نهادن. بنابراین تو این منطقه میشه کم و بیش آثاری...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 فروردین 1399 22:55
ساعت یازده و نیم شبه. حدود یک ساعت قبل یک پرتقال، یک خرمالو و یک چهارم گلابی چینی (طعمش یک چیزی در مایه های گلابیه ولی شکلش مثل سیبه و خیلی آبدار و ترده) خوردم. الان باز هم گرسنه هستم ولی نمیدونم چی بخورم. یک سیب کنار تختم هست ولی دلم یک چیز جامدتر میخواد که نمیدونم چیه. ماست هم میتونم بخورم ولی باز هم ماست سرده و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 فروردین 1399 09:52
این ویکندی که گذشت، چندان ویکند جالبی نبود. از این جهت که من تقریباً هیچ کار مفید و یا نیمه مفیدی انجام ندادم و کلی هم با جیسون الکی حرفم شد بیشتر سر موضوعات الکی. از دیشب هم به نحو اسفناکی غمگین هستم که احتمالاً تقصیر هورمونها باشه. از طرفی نگران وزن گرفتنم یا بهتر بگم وزن نگرفتنم هستم که از چند هفته قبل ثابت باقی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 فروردین 1399 22:14
یکشنبه هم روز خوبی بود و من و همسر کلی کار انجام دادیم. از خرید و جابجا کردن وسایل که این روزها خودش یک نصف روز کار هست تا تمیز کردن خونه و شستن و خشک کردن لباسها. عصر هم کتلکت و کمی سالاداولویه درست کردم که برای ناهارها بخوریم. آخر شب اونقدر خسته بودم که از خستگی کمرم رو صاف نمیتونستم نگه دارم. به اتفاق با همسر تصمیم...