هفته گذشته، هفته بدی نبود. بسیار معمولی بود و بعضی روزها خوب کار کردم و بعضی روزها نه. نمیدونم چرا نمیتونم برنامه منظمی برای زندگیم داشته باشم و بازدهیم رو نرمال نگه دارم. یک سری از لباسهایی که آن لاین از H&M سفارش داده بودم رسید و همه بزرگ بودند. نمیدونم چرا فکر میکردم با بارداری سایزم باید عوض میشد و همه چیز رو لارج یا ایکس لارج سفارش داده بودم. شنبه دل رو به دریا زدم و رفتم مال. به نسبت بد نبود. همه مغازه‌ها محدودیت تعداد آدمها رو دارن و جلوشون به فاصله‌های دو متری خط‌کشی شده برای صف ایستادن (البته اگر مردم رعایت کنند). مغازه‌های کوچکتر محدودیت 2 یا 4 نفره دارن. اول از همه رفتم H&M  که لباسها رو پس بدم که گفتند چون آن لاین خریدی باید با پست برگردونی. البته هزینه پست پرداخت شده ولی یک 5 دلاری هزینه برگشت حساب میکنند که برای اولین باره که من به چنین چیزی برخوردم. از اونجا شلوار استرچی پنبه‌ای خریدم و یک بلوز بارداری. بعد  از اونجایی که عینکهای آفتابیم رو  گم کرده بودم، رفتم یک سر عینک‌فروشی. قبلش به صورت آن لاین چند تا رو انتخاب کرده بودم که امتحان کنم. خوبیش این بود که هرچی رو امتحان میکردی، دوباره نمیگذاشتی سرجاش بلکه تو یک سبد میگذاشتی که فروشنده دوباره ضدعفونی میکرد و بعد بر میگردوند به ویترین. یک عینک انتخاب کردم و فرستادم به دوستم که برام بخره (دوستم چون کارمند اونجاست تخفیف پنجاه درصدی داره). عینکی که انتخاب کردم نسبتاً گرون شد و خیلی دودل بودم که بخرم یا نه. بخصوص که هفته قبل دوباره ماشین لباسشویی مستاجرها دوباره خراب شد و دیگه تصمیم گرفتیم که یک دونه جدیدش رو بخریم که هزار دلاری هزینه برداشت. درنهایت فکر کردم با تخفیف دوستم زمان مناسبی هست که یک عینک با کیفیت بالا بخرم. فقط باید ازش خوب مراقبت کنم چون اصولاً من سابقه خوبی در نگهداری از عینک ندارم و سالی چند تا گم میکنم یا خط میفته روش و ... بعد هم رفتم از  یک کرم صورت خریدم چون کرم روزم تموم شده بود. راستش از اینکه کرم صورت رو اینطوری خریدم کمی احساس عذاب وجدان دارم. یکی از دوستانم یک ماهی هست که در یکی از این سایتهای چند لایه مارکتینگ که در زمینه محصولات زیباییه هست مشغول شده و مدام برام از کرمها و پروموشنها و ... حرف میزنه. اگر بخواهم دوست خوبی باشم، اصولاً باید ازش خرید کنم که یک سودی هم اون بکنه و میزان فروشش بره بالا. اما واقعیتش قیمت کرمهایی که دوستم میفروشه اغلب خیلی زیاده و با توجه به اطلاعاتی که من اینجور شرکتها دارم همچین دلیلی بر کیفیت بالا نیست. دوم اینکه این شرکت آمریکایی هست و با توجه به اینکه قوانین مربوط به محصولات آرایشی و بهداشتی در آمریکا خیلی ریلکس هست و تقریباً هیچ کنترلی روی مواد بکار رفته در فرمول محصول ندارن. بنابراین من اغلب سعی میکنم محصولات اروپایی بخرم یا از محصولاتی خرید کنم که "Clean" هستند. سوم اینکه ریویوهای مربوط به اون شرکت رو که خوندم دیدم اغلب شکایت کرده بودند که علی‌رغم اینکه فقط برای یکبار خرید کردن، ولی شرکت اغلب دوباره شارژشون میکنه و محصول میفرسته و خیلی هم امور مشتریان خوبی نداره و خیلیهاشون علیرغم تماسها مکرر نتونستن  پول خریدهایی که بدون اجازه شون شارژ شده رو پس بگیرن. با توجه به همه اینها، حس کردم بهتره از دوستم خرید نکنم ولی خوب هنوز عذاب وجدان دارم که چرا حمایتش نکردم. بعد هم یک سر رفتم "بیبیز آر اس". دخترخاله ام هم اومد و کالسکه و صندلی ماشین بچه نگاه کردیم. فکر کنم در نهایت Chicco Bravo Trio بخرم که ریتینگ خوبی در اغلب وبسایتها داره. به نسبت جمع و جوره. احساس کردم وزنش کمی زیاد هست ولی خیلی آسون جمع میشه که خودش یک حسنه. راستی چرا واقعاً وسایل بچه اینقدر گرون هستند؟ مثلاً ست لحاف و ملافه و دور تختی برای نوزاد زیر هشتاد دلار نبود و قشنگترهاش تا دویست و هفتاد دلار و ... بودن که راستش من برای تخت کینگ سایز  خودم از اون خیلی ارزونتر خریدم. 

یکشنبه با جیسون رفتیم رانندگی. جیسون گفت بریم طرفهای شرق. تصمیم گرفتیم بریم یکی از دریاچه‌ها ولی از شانس ما شرق حسابی بارونی بود و کلی خندیدیم که هوای آفتابی رو گذاشتیم کنار و اومدیم زیر شرشر بارون. متاسفانه اصلاً پیاده‌روی نکردیم و تقریباً اغلب در ماشین بودیم بجز یک فروشگاه که پیاده شدیم و یک شیرینی خریدیم و دوباره اومدیم تو ماشین. وقتی اومدیم خونه من حسابی سردرد داشتم و هرچند ساعت پنج بعد از ظهر بود فکر کردم بخوابم که سردردم خوب بشه. یک ساعتی واقعاً خوابم برد ولی وقتی بیدار شدم هنوز سردرد داشتم این بود که کمی شام خوردیم (سالاد و کوکو سبزی که البته جیسون بالاخره اعتراف کرد که دوست نداره) و بعد یک استامینوفن خوردم. بعد برای نهار خورش کرفس درست کردم. بقیه شب ادامه سریال "سیزده دلیل که چرا" رو نگاه کردم. به نظرم این بخش آخرش خیلی چرت بود. کلاً نمیتونم بگم سریال مورد علاقه‌ام بود ولی حداقل فصل اولش منطقی و باورپذیر بود ولی دیگه آخری یک جورهایی به نظرم با زندگی یک نوجوان جور در نمیومد. یا من خیلی ساده هستم و نوجوانها و مدرسه نسبت به زمان ما خیلی فرق کرده یا اینکه واقعاً مدارس آمریکا (یا شاید کانادا) واقعاً اینطور هستند و نوجوانها کلی درگیری و مساله در زندگیشون دارند که شاید ما که در ایران بزرگ شدیم تجربه نکردیم. این مساله یک جورهایی خیلی من رو درگیر کرده بخصوص  حالا که قراره بچه داشته باشم و نمیدونم که چطور میشه یک فرزند سالم و قوی و شاد تربیت کرد که بتونه با چنین شرایطی کنار بیاد. مثلاً همین مساله سکس و ... که انقدر در فیلمها و سریالهای آمریکایی بهش پرداخته میشه، آیا واقعاً به همین پررنگی مشکل نوجوونهای اینجاست؟ خیلی خوب میشه اگر دوستانی که در غرب بچه بزرگ کردن درباره تجارب خودشون بنویسند که چه مشکلاتی داشتند و چطور حل کردند و فکر میکنند درست پیش رفتند یا نه. ما خوشبختانه یا بدبختانه در ایران از بعضی از این چیزها در امان بودیم. البته نمیگم در دوارن دبیرستان پسرها مرکز توجه و فکر و ذکر ما نبودند ولی نهایت کاری که در دوران ما میشد  این بود که پسره زنگ میزد و فوت میکرد و یا اگر خیلی شجاع بودیم دوست پسر تلفنی داشتیم. شجاعتر از ماها هم خلافشون این بود که ممکن بود باهم سوار تاکسی بشن و یا دست همدیگه رو در خیابون بگیرن. حالا من با چنین تجربه‌ای نمیدونم چطور میتونم با فرهنگی تعامل درست داشته باشم که یک جورهایی برعکسه. البته تنها کاری که میشه کرد اینه که آدم بچه اش رو بتونه طوری تربیت کنه که کاری که واقعاً دوست داره رو انجام بده. مثلا اگر واقعاً  کسی رو دوست داره باهاش ارتباط جنسی داشته باشه، نه از روی فشار جمع یا حتی فشار از دوست پسرش و ... البته امیدوارم که تا اونوقت من درک بهتری از مسائل پیدا کنم و واقعاً بفهمم چی به چیه. 

خوب، فکر کنم به اندازه کافی امروز روده‌درازی کردم. کمی گرسنه‌ام و در حال حاضر تنها گزینه موجود دوباره کوکوسبزی و ماست هست. البته نون سنگک هم تموم شده. شاید بهتر باشه برم فروشگاه ایرانی و نون سنگک بخرم ازشون هرچند که راستش رو بخواهید اصلاً حوصله رانندگی کردن ندارم ولی اگر امروز برم نانوایی سنگک سبوس دار پخته که روزهای دیگه پیدا نمیشه.

نظرات 1 + ارسال نظر
ترانه سه‌شنبه 20 خرداد 1399 ساعت 20:33 http://taraaaneh.blogsky.com

مبارکت باشه عینک آفتابی. چه روش پرددرسری دارن برای پس گرفتن لباس .
من هم فکر میکنم وقت زیادی داری تا در مورد اون مسایل فکر کنی حالا کو تا دوران تین ایجری و ...
مواظب خودت باش وقتی میری مال. من که هنوز جرات نمیکنم برم.

مرسی ترانه جون. آره. خیلی دردسر داره ولی دیگه باید ببرم اداره پست.. بریتیش کلمبیا کلاً خیلی خوب مدیریت کرده تا الان اوضاع رو...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد