هفته وسط ماه جولای

چهارشنبه: به مدیرم ای-میل زدم که مریض هستم و موندم خونه. کار خاصی نکردم . چون شبش اصلاً نخوابیده بودم، کمی خوابیدم. کمی خونه رو جمع و جور کردم (البته نه درست و حسابی) و کمی تو نت فلیکس سریال دیدم که الان اصلاً اسمش یادم نیست. آها، یادم اومد "فاسترز". عصرش  چون غذا درست نکرده بودم از یه رستورانی غذا سفارش دادیم. بعد غذامون رو گرفتیم و با ماشین رفتیم یکی از تپه‌ها اطراف که منظره خیلی خوبی داره. ماشین رو پارک کردیم و توی ماشین شاممون رو خوردیم. البته من سالاد کیل با سینه مرغ کبابی سفارش دادم که سالادش خیلی کهنه بود و اصلاً  مزه نداد. بعد هم رفتیم یکی از تریلهای اطراف برای پیاده‌روی. اینجایی که رفتیم جای خیلی قشنگیه ولی یک زمانی همه اون مرکز آسایشگاه و بیمارستان روانی بوده. یک قسمتش پر از کلبه‌های قشنگه که یک زمانی دکترها در اون قسمت زندگی میکردن و الان هم به نظر میومد که کسانی در اونجا زندگی میکنند ولی نمیدونم چکاره هستند. شاید مسوولین رسیدگی و بازسازی ساختمونهای رها شده باشند. قسمت دیگه پر از ساختمانهای بزرگ با پنجره‌های متعدده که مریضها اونجا زندگی میکردند. دقیقاً یک چیزی مثل فیلمهاست (مثل فیلم شترد آیلند).همه این مراکز سالهاست که تعطیل هستند و من هیچ ایده ای از اینکه قراره بعدا چه استفاده ای ازشون بشه ندارم.  البته هنوز اونور رودخونه یک مرکز وجود داره که مخصوص بیماران روانی خطرناک مثل قاتلین زنجیره‌ای و ... هست و هنوز برپا و فعاله و البته قابل دسترس عموم هم نیست. خلاصه که کمی راه رفتیم ولی چون داشت تاریک میشد خیلی نموندیم. 


پنجشنبه:  دیر رسیدم سر کار و تا کامپیوترم رو دوباره نصب کنم کمی طول کشید. کار نسبتاً بد نبود هرچند که بخاطر چند روز کار نکردن خیلی عقب هستم و کلی پروژه هست که باید تموم کنم. بعد از ظهر وقت دکتر داشتم و ساعت چهار از شرکت زدم بیرون. در مطب دکتر همه  چیز اوکی بود و دکترم از شرایط جسمانی و همینطور رشد بچه راضی هست. فرمهای مخصوص سزارین رو امضا کردم که بفرستند به بیمارستان و وقت عمل بگیرند برام. عصر اومدم خونه و استیر فرای که جیسون درست کرده بود رو برای شام خوردیم. بعد من پیشنهاد دادم که بریم آیکیا که تخت و کمد بچه رو بگیریم.

جمعه: از نظر کاری روز خوبی بود. صبح رفتم استارباکس و برای خودم لاته سویا خریدم. عصر دلم پیتزا میخواست. جیسون پیتزا گرفت و با هم فیلم "Wonderful Day in Neighborhood" رو دیدیدم که بر اساس داستان واقعی ساخته شده و تام هنکس نقش مستر راجرز رو بازی میکنه. قشنگ بود.شب تلفنی با دوستم حرف زدم و بعد هم با مامانم. جیسون هم داره روی موزیک کار میکنه و هنوز نیومده بالا بخوابه. فردا کلی کار داریم. خونه تمیز کنیم و باید بگردم کمد بچه انتخاب کنم و همینطور برای واحد دیگه تبلیغ بگذارم. 

نظرات 2 + ارسال نظر
ترانه دوشنبه 30 تیر 1399 ساعت 12:37 http://taraaaneh.blogsky.com

راه رفتن توی این تریلی که میگی حس و حال خاصی داره. همینکه میدونی قبلا توی اون ساختمونها بیماران روانی بستری بودن.. شاید خیلی هاشون هم از پشت پنجره جنگل رو نگاه کرده باشن و دلشون خواسته باشه بیان پیاده روی.. و بعد هر کدوم حتما داستانی داشته زندگیشون که به اونجا رسیدن.
خوشحالم که هم خودت و هم بچه سالم هستین. سزارین بنظر کن خیلی راحت تره و کمتر هم ترسناکه البته من زایمان طبیعی رو تجربه نکردم .
تام هنکس رو دوست دارم. دنبال فیلم میگشتم خوب شد که تو این فیلم رو معرفی کردی میبینمش.

زری دوشنبه 30 تیر 1399 ساعت 04:36 http://maneveshteh.blog.ir

خدا را شکر خوبی خودت و نی نی :)
ترنج جان چرا فرم سزارین؟ یعنی سزارین دلبخواهی؟

مرسی زری جون. راستش چند تا عامل هست که باعث شد که تصمیم بگیرم سزارین کنم. یکی بخاطر سنم و پیشینه خانوادگیم احتمال سزارین شدن در کل بالاست. دیگه اینکه من یک شرایطی دارم که هرچند برای من خطرناک نیست ولی در موقع زایمان طبیعی ممکنه برای بچه خیلی خطرناک باشه. البته احتمالش کمه و میشه با دارو کنترلش کرد ولی نمیخوام ریسک کنم و بچه رو در خطر قرار بدم. هر چند اینجا کلاً روی زایمان طبیعی تاکید میشه ولی هر دو دکترم هم هیچ سعی نکردن که من رو تشویق به زایمان طبیعی کنن و خیلی راحت فقط گفتن حق انتخاب با خودت هست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد