- خیلی وقته که اینجا ننوشتم. در دفتر یادداشت شخصی بیشتر نوشتم البته. چیز خاصی هم نبوده. همون مطالب روزمره. همون تصمیم های همیشگی برای بهتر بودن. بارداری خوب پیش میره. شاید البته یک چیزی باشه که مورد نگرانی باشه که فردا وضعیتتش مشخص میشه (یکی اینکه شبها پاهام خیلی میخاره که میتونه اختلال کبدی جدیی باشه و دیگری اینکه شش هفته ای هست که اصلاً وزن اضافه نکردم) ولی دخترکم هنوز حسابی تکون میخوره و امیدوارم که چیز جدیی نباشه. تاریخ تولد دخترک هم مشخص شده و چیز چندانی باقی نمونده. البته اگر فردا تصمیم نگیرن که همه چیز رو جلو بندازن.
- فلفلها و خیار باغچه حسابی میوه دادن. گوجهفرنگیها هم تا این اواخر خوب بودن تا اینکه من تصمیم گرفتم که کمی بهشون برسم و فکر کنم که کلاً خرابشون کردم. حالا باید دید که قرمز میشن یا اینکه کشتمشون. خیاری که کاشتیم از این نوعی هست که بیشتر برای خیارشور استفاده میکنن ( از اونهایی که دونه دونه دارن روش). فکر کنم سال بعد فقط یک گوجه فرنگی و یک فلفل بکارم و در کنارش کدو و .. اضافه کنم.
- فردا تولد جیسون هست و من هیچ کاری براش نکردم. نه کادو گرفتم و نه تولدی در کاره. هیچی. راستش خیلی احساس بدی دارم که هیچ کاری برای تولدش نکردم. شاید اگر فردا برسم بعد از وقت دکتر برم براش کادو و کیک بخرم.
- اتاق دخترک هم تموم شده. البته یک پرده از آمازون سفارش دادم که امروز رسیده و خوبه. حالا باید بار مناسب هم سفارش بدم و آخر هفته نصبش کنیم. صندلی بچه ماشین جیسون رو هم هنوز نصب نکردیم ولی مال ماشین من آماده است. یک سری لباس بچه هست که باید اتو کنم ولی کوچک هستند و فکر نکنم وقت زیادی ببرن.
- کار کمی کند پیش میره. از اونجا که جایگزینم سه سال سابقه کار در شرکت ما در یک بخش دیگه رو داشت، انتظار داشتم جایگزینم تجربه بیشتری داشته باشه. ولی خیلی جوونه و کلی کار پیش رو داره. حجم کار ما هم خیلی زیاد هست و با توجه به تمام کارهایی که باید یاد بگیره احساس میکنم یک ماه کارآموزی براش کافی نخواهد بود. ولی چاره دیگری نیست. من هفت روز دیگر کاری پیش رو دارم و بعدش مرخصیم شروع میشه.
- چند تا موضوع هست که نگرانم میکنه و احساس میکنم کسی درکم نمیکنه. یکی ترس احمقانهای که تازگیها پیدا کردم به اینکه نتونم نفس بکشم. مثلاً میترسم طی عمل احیانا تو اون کماهایی برم که همه چیز رو میشنون و میبینن ولی صداشون به بیرون نمیرسه. میترسم در درون خودم اسیر بشم. ترس دیگه که شاید مشترک تر باشه از سلامتی دختر هست. آخرین اولترا ساند بیست و دو هفتگی انجام شده و من همش نگرانم که نکنه دخترک در این مدت خوب رشد نکرده باشه یا مشکلی داشته باشه. ترس دیگر هم که شاید بین همه مادرها مشترک باشه، ترس از مراقبت کردن از موجودی هست که به دنیا آوردی. ترس از اینکه مادر خوبی نباشی و نتونی فرزندت رو اونطور که باید تربیت کنی. بیشتر از اینکه نتونی فرزندت رو از تمام تلخی ها و ناکامی هایی که دنیا داره محافظت کنی. ترسهای بعدی خیلی جدی نیستند. مثلا نگرانی از وضعیت مالی در دوران مرخصی زایمان و اینکه هنوز برای واحددوخوابه مستاجر پیدا نکردیم... ولی خوب اینجور چیزها رو میشه هندل کرد. نهایتش آدم خونه رو میفروشه و میره جایی رو اجاره میکنه. ترسهای اول قویتر و ترسناکتر هستند.
- راستش مراقبه هم اصلاً نمیتونم بکنم. همیکنه حرف نفس کشیدن و تنظیم اون میشه، فوبیای نفستنگی من عود میکنه. شاید بهتره یک ذکری، یک کلامی پیدا کنم که تکرارش کنم. یک زمانی همیشه شعر مولانا رو میخوندم. یار تویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا... شاید همین رو باید تکرار کنم...
خدا کنه همه چیز فردا خوب پیش بره و نگرانیهات برطرف بشه.

همه مادرها از این نگرانیها دارن... کاری نمیشه کرد.
تولدجیسون هم مبارک. توی این شرایط فکر نمیکنم کسی از تو انتظار مهمونی داشته باشه. میتونی یک کیک بگیری و اگر حوصله داشتی پدرش رو هم دعوت کنی.
و راستی خیلی خوبه که مینویسی.
برای آروم شدن میتونی با خودت با مهربونی حرف بزنی. مثلا بگی که خودت رو دوست داری. یا بگی که سیف هستی و از خودت مواظبت میکنی.