-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 فروردین 1399 23:12
امروز یک شنبه بارونی و گرفته بود. و البته روز خوب و مفیدی بود. صبح اول یک نیم ساعتی یوگا کار کردم. بعد جیسون صبحانه درست کرد که تقریباً برانچ مانند ساعت یازده و نیم خوردیم. ساعت یک بعد ازظهر با دوستانم مهمونی مجازی داشتیم از طریق اپلیکیشن زوم. تقریباً دوازده نفری آن لاین بودیم و غیر از سلام و احوالپرسی معمول، هرکسی یک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 فروردین 1399 08:45
خوب یک روز از نوشته قبلم میگذره. دیروزصبح اول کمی نرمش کردم.بالاخره بعد از مدتها کمی آرایش کردم و برای اولین بار شلوار تازه حاملگی رو که خریده ام با یک بلوز خوشگل پوشیدم. کار هم خیلی خوب بود و با تمرکز خیلی بهتری تونستم کار کنم. هر یک ساعت یکبار دویست و پنجاه قدمم رو رفتم. شب هم دوباره قبل از خواب نرمش کردم. کلا از...
-
از آشفتگی و غرهای بی دلیل
سهشنبه 5 فروردین 1399 20:56
ذهن و روح و خونه و کارم همه به نوعی آشفته است و آرامش نداره. سینوس سمت چپم چرک کرده و اذیت میکنه. البته شاید هم آلرژی باشه ولی فکر کنم چون فقط سمت چپ اذیت میکنه بیشتر همون سینوزیت هست. مدام عطسه میکنم و با توجه به دستورهای دولتی باید چهارده روز قرنطینه بمونم. پیادهروی که تقریبا تنها نیمه ورزشی بود که میکردم متوقف...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 اسفند 1398 22:32
خوب. ما این هفته ساعتهامون رو کشیدیم جلو- سلام به روزهای بلند که میشه از سرکار اومد و هنوز وقت برای رفتن به پارک و پیادهروی توی جنگل داشت. یک کم خستهام. دیشب یک ترس کورناویروسی داشتیم چون همسر خیلی سرفه میکرد و کمی تب داشت. رفت بیمارستان و ازش آزمایش خون و نوار قلبی و سی-تی اسکن گرفتند. خوشبختانه مشکلی نبود و همون...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 اسفند 1398 10:21
سر کار هستم. تقریباً چهل دقیقهای هست که رسیدم و هنوز هیچ کاری انجام ندادم. پریروز صبح خم شدم چیزی رو از زمین بردارم و زانوی چپم یک صدایی کرد و کمی درد گرفت. از دیروز عصر دردش بیشتر شده و اصلا خمش نمیتونم بکنم. سوار ماشین شدن و دستشویی رفتن و ... خیلی سخت شده و به سختی میتونم از جام پاشم. موقع خواب هم حتی اذیت میکنه....
-
ساعت 8- همه جا امن و امان است.
چهارشنبه 14 اسفند 1398 20:32
اول از همه اینکه نتیجه آزمایش ژنتیک اومد و ریسک پایین بودم. خیلی خوشحالم. ولی ته دلم هم میترسم. چرا واقعاً حتی با بررسی دی-ان-ای نمیتونن صددرصد بگن که مثلاً ریسک داون سیندروم نیست؟ چرا همش احتمالات میدن. احتمالاً از شکایت و ... میترسن. مثلاً به یکی بگن که همه چیز خوبه و در نهایت بچه سندروم داون داشته باشه. ولی واقعا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اسفند 1398 20:51
تقریبا هیچ عذر و بهانهای برای نوشتن ندارم جز اینکه حسش نبود. همه چیز طبق قرار معمول داره پیش میره. هفته پیش دکتر زنانم رو دیدم که خیلی دوستش دارم. یک خانم حدود پنجاه ساله خیلی خوشگل و خوشهیکله با موهای بور نسبتا کوتاه. یک چیزهایی مشابه کلیر آندروود در فیلم خانه پوشالی آمریکایی. البته با صورت گردتر و مهربونتر. از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 بهمن 1398 00:04
امروز تا حدی غمگین هستم اما نمیدونم چرا. کلاً شاید از شنبه شب میدیدم که سایه غمگینی داره میاد. یکشنبه خوب بودم ولی امروز هم سراغم رو گرفت. شنبه تو کنسرت وسط اونهمه صدا و رقص، فکر کردم که الان اگر یک نفر پیدا بشه که شروع به شلیک به همه آدمها بکنه چکار باید بکنم؟ ما سر میز نشسته بودیم و اول به ذهنم رسید که میریم زیر میز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 بهمن 1398 16:17
خوب. دیروز شکر خدا به خوبی و خوشی سپری شد. دیگه رفته رفته داره باورم میشه که باردارم و حالاتی که دارم تصور و خیال نیست. باید شروع کنم جدی جدی مواظب خودم و این کوچولو باشم. الان که این یادداشت رو مینویسم یک روز آفتابی خوبه. هوا کمی سرده. من و جیسون رفتیم کمی پیادهروی کردیم و الان هم اومدیم استارباکس. جیسون داره مقاله...
-
و قلبش تند تند میزد
شنبه 19 بهمن 1398 11:01
فقط اومدم بگم که ما الان هشت هفته و یک روز داریم و قلب هم تند تند میزد.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 بهمن 1398 23:26
چند وقتی هست که ننوشتم. سه روز بیشتر تا هشت فوریه و سونوگرافی نمونده. در این فاصله البته من طاقت نیاوردم و از دکترم خواستم که چند آزمایش بتای متوالی بنویسه که مطمئن بشم اچ-سی-جی خونم بالا میره. البته از پنج تا آزمایش فقط دو تاش رو انجام دادم. امروز خواستم برم بتای سوم رو انجام بدم که آزمایشگاه خیلی شلوغ بود و منصرف...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 بهمن 1398 00:14
شنبه هفته آینده، یعنی هشت فوریه روز خیلی مهمیه و بابتش خیلی استرس دارم. اولین و مهمترین چیز این هست که سونوگرافی دارم و امیدوارم که تجربه تلخ دفعه قبل تکرار نشه و این دفعه بتونم ضربان قلب قوی و تند بچه رو بشنوم. خیلی میترسم این روزها. حس میکنم درد سینه و تیرگی دور سینههام کمرنگتر شده و این میترسونه من رو. نکنه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 بهمن 1398 22:04
امروز هر کارکردم حالم خوب نشد که خوب نشد. البته کمی بازی با فلفل بهترم کرد و در خونه هم بهتر هستم. رسما کاش میتونستم سرکار نرم. فکر میکنم شاید صحبت دیروزم با مدیرم حالم رو بد کرده. نه اینکه چیزی گفته باشه. فقط گفت ظرف شش تا نه ماه آینده سعی خواهد کرد که روی من فشار کاری نیاره. موضوع اصلاً فشار کاری نیست. موضوع...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 بهمن 1398 14:48
سرکار هستم و کلی کار ریخته رو سرم. اما خیلی رو مود نیستم و دلم میخواد بشینم هایهای گریه کنم. علت خاصی هم نداره. شاید هورمونها بهم ریخته و شاید هم افسردگیه. آهنگهای شاد ایرانی گذاشتم که حالم رو خوب کنه. آستانه تحملم به شدت پایینه و دلم میخواد با مدیرم و یکی دو تا از همکارهای بخش دیگه که میخوان کارشون رو بندازن گردن من...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 بهمن 1398 23:14
روز یکشنبه است. امروز بعد از ظهر رو با فامیل مادر گذروندم که خیلی خوب بود. بعضی قسمتهای"ممیزی شعر و ترانه" رو گذاشتیم و کلی خندیدیم. قبلش با دوستم رفتیم برانچ و بعد رسوندمش فرودگاه. دیروز مصاحبه کار دواطلبانه مرکز جلوگیری از خودکشی بود که خوب پیش رفت. از پانزدهم مارچ کلاسها شروع میشه و از اواسط ماه می هم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 دی 1398 22:22
امروز به یمن بارون همه برفهای چند روز گذشته آب شدند. چند روز قبل آزمایش دوم بتا هم دادم و نتیجه خوب بود و از این بابت خیلی خوشحالم. البته دیروز و امروز خیلی کار کردم و الان کمی در پایین شکمم درد دارم. امیدوارم که مورد جدیی نباشه. همش به خودم میگم چرا با توجه به شرایطیم هنوز کارهایی میکنم که ممکنه کمی خطرناک باشند مثل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 دی 1398 20:16
اومدم بنویسم من بدترین آدم روی زمینم که دیدم خیلی کلی گویی هست و اصولاً من همه آدمهای روی زمین رو اونقدر نمیشناسم که بتونم بطور واقعی نتیجهگیری کنم که بدترین آدم روی زمین هستم. چیزی اتفاق افتاده که یک اتفاق خوب تلقی میشه ولی من خیلی نگرانم. از پریشب همش کابوس میبینم که در یک لحظه اون اتفاق خوب، تموم میشه و خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 دی 1398 20:24
این چند وقت حالم خوب نبوده و بخصوص چند روز اخیر. سقوط هواپیما هم یک غصه بزرگ بود روی همه نگرانی های این چند روز اخیر. دیروز و امروز خیلی حالم بد بود. امروز صبح سرکار، همش بغض داشتم و دلم میخواست هایهای گریه کنم. بعدش یک قرص آرامبخش خوردم و کمی آروم شدم و تونستم بقیه روز رو بهتر کار کنم. باید چند روزی از اخبار کناره...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 دی 1398 16:55
اول از همه سال نو میلادی به همه مبارک باشه. امیدوارم که سال خوبی برای همه باشه. دوم اینکه در سال جدید صاحب یک توپ مخملی سیاه شدیم. این توپ مخملی سیاه در واقع یک گربه هشت هفتهای هست که قد کف دسته و اسمش رو گذاشتیم "فلفل". سوم اینکه سال جدید رو خیلی خوب شروع نکردم. فکر میکنم از اثر قطع کردن قرصهای ضد افسردگی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 دی 1398 21:12
ساعت سه روز یکشنبه است. همسر با داییش رفتن پیادهروی. من اما خسته بودم و موندم خونه که کمی استراحت کنم و بنویسم. چند روز گذشته سرم خیلی شلوغ بود. روز سهشنبه بخاطر کریسمس دو ساعت زودتر از کار اومدم بیرون. کمی خرید کردم، خونه رو مرتب کردم و چون شب دایی همسر از فلوریدا میومد، برای شام لوبیاپلو و سوپ درست کردم. یک کیک هم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 دی 1398 00:14
امروز خیلی کم انرژی و خسته بودم سرکار. یک قسمتش حتماً بخاطر سرماخوردگی بود و چند شب گذشتهای که خوب نخوابیده بودم. هرچند تقریباً دیشب قرص سرماخوردگی مخصوص شب کاملاً بیهوشم کرده بود و تا صبح یکراست خوابیدم. سرکار خوب بود. صورتم خیلی قرمز بود اما همکارانم تقریباً هیچی درباره قرمزی صورتم و اینکه چرا اینطور شدم نپرسید....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 دی 1398 23:13
چند روزی میشه که ننوشتم. این ویکند هزار و یک کار گذاشته بودم که انجام بدم که هیچکدوم انجام نشد اما در عوض کلی ارتباط با دوستان و فامیل داشتیم. البته حسابی هم سرما خوردم و حالم هم چندان خوب نبوده. البته علیرغم همه سرماخوردگی باز هم به یوگا ادامه دادم خیلی جالبه که در ضمیر ناخودآگاه من یک چیزی هست که هر وقت ورزش شروع...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آذر 1398 22:52
دیروز برگشتم سرکار. همه چیز تقریباً خوب بود. کمی چیدمان کیوبیکالهامون رو عوض کردند. کیوبیکال من کمی بزرگتر شده و جاش هم بهتر شده. قبلاً یکی از همکارام کنارم مینشست و بینمون فاصلهای نبود اما الان وسطمون یک دیوارک هست. نفر بعدی هم با یک ستون از هم جدا میشه بنابراین الان یک گوشه دنج و آروم برای خودم دارم. هنوز مدیرم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 آذر 1398 19:11
امروز مهمونی کریسمس محل کار همسره و قراره دیر بیاد. من درخت کریسمس رو نصفه و نیمه تزیین کردم و منتظرم که همسر برگرده و با هم بریم بیرون. فردا هم مهمونی کریسمس دوستم دعوت هستیم و هنوز کادو نخریدم. البته امروز همت کردم و برای همسر کادو بلیط یکی از بندهای مورد علاقهاش رو خریدم که تو آوریل با هم بریم. از دیروز دوباره...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آذر 1398 00:32
در این چند روزی که ننوشتم، حالم چندان خوب نبوده. بیشتر اوقاتم به خواب یا در تماشای نتفلیکس گذشته. شنبه برای شام خونه دوستان ایرانیم مهمونی بودیم. این گروه از قدیمیترین دوستان من هستند که از زمان همسر سابق میشناسمشون. تقریباً همگی ازدواج کردن و حداقل یک یا دو بچه دارن. از وقت گذشتن باهاشون لذت میبرم هر چند احساس...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 آذر 1398 12:11
بیرون داره بارون شدیدی میباره. صدای خوردن قطرات بارون به سقف و جریان آب توی ناودون رو میشه در سکوت خونه به راحتی شنید. من رو مبل راحتی که تو اتاقخوابمون گذاشتیم نشستم که بنویسم. روبروم یک منظره قشنگ از رودخونه، آسمونخراشهای اونور آب و پلی هست که دوقسمت شهر رو به هم وصل میکنه. روزهای آفتابی میشه "مانت بیکر"...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آذر 1398 13:51
ساعت 1 بعد از ظهره. کنار شومینه نشستم که کمی بنویسم. یک ساعت و خردهای هست که بیدار شدم. دیشب تا پنجونیم صبح نشسته بودم و در نتفلیکس سریال "The Sinner" رو نگاه میکردم. اگر طرفدار سریالهای با تم جنایت و روانشناسی باشید، سریال خوبیه.دیروز از اون روزهایی بود که جز نتفلیکس نگاه کردن کار دیگهای در زندگیم...
-
درسهایی از مشاوره
چهارشنبه 6 آذر 1398 12:40
استارباکس هستم. اومده بودم یک سری چیزهایی که خریده بودم رو پس بدم، برم به ماشین بنزین بزنم و بعد بیام استارباکس. ولی وقتی رسیدم به مغازه، دیدم کردیت کارتی که باهاش خرید کرده بودم رو جا گذاشتم خونه. البته مغازه نزدیک خونه بود و میتونستم برگردم و کارت رو برگردونم. اما تصمیم گرفتم که فردا اینکار رو انجام بدم و به جاش یک...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آذر 1398 13:55
دومین روز از مرخصی هاست که تنها هستم و چندان هم بد نبوده. دیروز ساعت 8 بیدار شدم و روتین روزانه ام رو انجام دادم. حتی کمی ورزش هم کردم. برای صبحانه املت تخممرغ و پنیر خوردم بدون نون. بعد هم کمی فایلهام رو مرتب کردم و رسیدهای دکترها رو به شرکت بیمه فرستادم. بعد هم رفتم دنبال دخترخالهام و نوزاد چهارماههاش و با هم...
-
مرا پناه دهید ای زنان ساده کامل...
یکشنبه 3 آذر 1398 14:39
صدای موسیقی جاز پیچیده توی خونه. من نشستم کنار شومینه و دارم مینویسم. همسر دراز کشیده روی مبل و داره توی موبایل چیزی میخونه. مامان و بابا دیروز ظهر رفتند. من بعد ازظهر کمی خونه رو تمیز کردم. شب با جیسون فیلم نگاه کردیم. راستش تقریبا تا جمعه شب خوشحال بودم که بالاخره تمام تنشها تموم میشه و یک کم به آرامش میرسم. آخرهای...