-
جایی با درخت و گل و آسمونی آبی
سهشنبه 20 شهریور 1397 21:38
- همسر اون یکی اتاقه و سرش رو با موسیقی کم کرده. من اتاق خوابم و احساس شدید تنهایی میکنم. از اونجایی که تاریخ کردیت کارتی که برای نت فلیکس داده بودم منقضی شده، امروز نتونستم به اکانت نت فلیکس برم که البته یک جورهایی خیلی خوبه. ولی بهرحال نمیتونم خودم رو در یکی از سریالهای بی سر و ته گم کنم و به تنهایی و غصه و زندگی و...
-
یک ماه بی آشوب
پنجشنبه 15 شهریور 1397 22:52
امروز حالم بهتر از دیروزه و خیلی بهتر از پریروز و خیلی خیلی بهتر از روز دوشنبه است. چند روز گذشته بسیار اشک ریختم و گریه کردم. بخاطر همه اتفاقاتی که افتاده و همه سختی هایی که کشیدیم و بی نتیجه موند. در ضمن بالاخره به مادرم هم راجع به آی وی اف و نتیجه منفی گفتم. مادرم البته خیلی منطقی برخورد کرد و هرچند هر از چند وقتی...
-
شور و شوق زندگی
پنجشنبه 8 شهریور 1397 20:05
امروز تا ساعت 4 عصر خیلی دلم گرفته بود و کلی تو دستشویی شرکت گریه کردم. الان خیلی بهترم. دلم میخواد کارهای بهتری با زندگیم بکنم. چیز جدیدی یاد بگیرم. نمیدونم این حس تا کی دوام خواهد داشت. ولی تا وقتی که هست بودنش غنیمته. فردا هم مهمونی دوستم خواهم رفت. اگر کسی بخوادحرف بارداری و بچه رو پیش بیاره، فقط خواهم گفت که دلم...
-
از نا امیدی
چهارشنبه 7 شهریور 1397 20:37
امروز 29 آگوست 2018: جواب آزمایش بارداری منفی اومد. نمیدونم که چه حسی باید داشته باشم. البته که ناراحت هستم و گریه کردم. از طرفی هم از دلسوزی اطرافیان و حتی همسر هم یک جورهایی دلخورم. جوری که همه با ترحم بهم میگن اشکالی نداره. بیشتر از اون حرف دوستانی رو مخم هست که میگن ما مطمئن هستیم تو طبیعی باردار میشوی و یا حتی...
-
روز شماری
سهشنبه 30 مرداد 1397 20:18
28 جولای تا 14 آگوست: یک دوره سخت درمان گذروندم. هر شب تززیق دارو و هر صبح رفتن به مطب دکتر برای آزمایش خون و اولترا ساند. دست چپم و شکمم کبود شده بود از جای تزریقها و همینطور محل خونگیری. فشار روانی زیادی هم روم بود. هر روز میرفتیم دکتر و اینکه تخمکها کم رشد کرده بودند و یا عدد استرادیول که پایین بود مثل یک پتک روی...
-
تاملات - 1
یکشنبه 14 مرداد 1397 23:12
برای کار پدر و مادرم اقدام کردم که اسپانسرشون بشم برای اومدن به کانادا. توی فرمهایی که پر باید بکنیم قسمتی هست که باید خلاصه کارهایی که کردند و سالهای اونها رو بنویسیم. پدر من 75 سال داره و خیلی از تاریخچه های زندگیش یادش نیست. مثلاً کارت پایان خدمتش رو گم کرده و نمیدونه تقریباً چه زمانی سربازی رفته. طبیعی هم هست....
-
از فکرهای این روزها
یکشنبه 19 فروردین 1397 21:21
این هفته انرژی بهتری دارم. هفته قبل البته خیلی کار نکردم که شاید دلیل انرژی بیشتر این روزهام باشه. شاید هم دلیلش اینه که دارم سعی میکنم کارها رو آسون بگیرم و در حد توانم از خودم توقع داشته باشم. شاید هم دلیلش همین طب سوزنی باشه و این تکه های کوچیک آهنی که دکتر طب چینی چسبونده توی گوشم. هر چی باشه حالم این روزها بهتره...
-
باور باروری
چهارشنبه 15 فروردین 1397 15:54
امروز دو یادداشت قبل رو خوندم. به نظر مصنوعی و غیر قابل بارور بودند. چیزی ک سعی میکردم نشون بدم بدون اینکه باشم. حالا میخوام از زندگی واقعیم بنویسم هرچند که هنوز کمی دو دل هستم که در دنیای مجازی رو به روی بزرگترین مشکلاتم باز کنم. روز عید برای من روز خیلی بدی بود. با یک دکتر متخصص نازایی قرار داشتیم و نتیجه خیلی نا...
-
دیروز جو فرنک مرد
سهشنبه 26 دی 1396 23:30
دیروز "جو فرنک" مرد. من تا امروز نمیشناختمش. اما امروز در برنامه محبوب من "در حالیکه اتفاق میفتد" 1 درباره اش صحبت کردند: یک هنرمند رادیویی که مونولوگ مینوشته. مونولوگهایی گاهی تیره با طنزی تلخ و گاهی نامعقول بوده. بعد با جانتان گلد اشتاین محبوب من مصاحبه کردند که جو فرنک به نوعی الهام بخش اون بوده...
-
اولین یادداشت
یکشنبه 17 دی 1396 18:27
در یک یکشنبه بارانی و دلمرده ماه ژانویه، این وبلاگ چشمهاش رو به دنیا باز کرده. هنوز خالیه و هیچ چیزی غیر از یک نام و یک قالب نداره. هنوز معلوم نیست که آیا تبدیل به یک وبلاگ بالنده و شاد بشه و یا پر از غصه و روزمرگی. حتی هنوز معلوم نیست که چقدر زندگی کنه. ممکنه زود بمیره و ممکنه بتونه سالهای سال یک زندگی پررنگ و شاد رو...