وقتی که فکر میکنی عجب غلطی کردم...

امروز رو مرخصی گرفتم و موندم خونه. البته این یک اصطلاح دوران ماقبل کرونایی هست. چون الان دیگه همش خونه هستیم. جیسون هم مثل من مرخصی گرفت. راستش دیروز هم اصلاً درست و حسابی کار نکردم. اصلاً حالش رو نداشتم. شب فیلم برباد رفته رو تو نت فلیکس تماشا کردم که تا دیروقت طول کشید. بعد آخرش کلی گریه کردم و جیسون بیچاره رو که خواب بود بیدار کردم که من خیلی دوستت دارم، هیچوقت من رو تنها نگذار. فکر کنم حال و روز هورمونهام خیلی بهم ریخته است. ساعت سه-چهار صبح خوابم برد و ساعت هفت از درد گرفتگی عضله ساق پام بیدار شدم. این هم یکی دیگر از عوارض بارداریه. راستی دیروز در گروه بارداری نصایح مادران دیگر رو به زنانی که اولین باره دارن بچه دار میشن میخوندم. مثلاً اینکه نوزاد دختر ممکنه خونریزی پریود مانند داشته باشه بخاطر هورمونهای مادر یا اینکه نوزاد چه دختر و چه پسر ممکنه تو سینه‌هاشون شیر داشته باشند. خلاصه که انقدر خوندم که کلاً از بچه‌دار شدن پشیمون شدم و فکر کردم عجب غلطی کردم و خودم رو تو چه مخمصه‌ای انداختم. من عمراً از عهده زایمان و مراقبتهای بعد از اون و بیخوابی و ... بربیام. 

همسر یک فصل از کتاب "What to Expect when you'r expecting" رو که مخصوص همسران هست رو خونده و پریشب کلی ازم عذرخواهی کرد که برداشت درستی از بارداری نداشته. مثلاً گفت که نمیدونسته در مقابل یک کار یکسان مثل شستن دستشویی من چند برابر خسته میشم چون بدنم در هر حال الان کارخانه بچه‌سازی هست و بخودی خود خسته است. خلاصه که از پریشب توجه بیشتری میکنه و وقتی چیزی هوس میکنم مثل قبل نمیگه که خوب دو هفته بعد میریم خرید و اون رو هم میخرم. فکر میکنم که خیلی تغییر خوبی بود ولی در عین حال هم دیشب خیلی احساس گناه میکردم که همه کارها رو داره انجام میده. 

از کار داوطلبانه زنگ زدن و گفتن بقیه کورس رو میتونم آن لاین بگذرونم ولی بعدش برای کار باید بیام مرکزشون. مرکز تلفنشون هم پر از داوطلبان رنگ و وارنگ هست که با برنامه‌های متفاوت میان و میروند و یک جورهایی نمیشه کنترل کرد که با چه کسانی کار میکنی و قبل از تو چه کسانی اونجا بودند. اینه که بعد از مشورت با جیسون، تصمیم گرفتم که کلاً قضیه رو عقب بندازم تا وقتی که اوضاع به حالت نرمال برگرده. راستش دیگه چندان راجع به دانشگاه رفتن و ... مطمئن نیستم. اصلاً نمیدونم از عهده بچه درست و حسابی برمیام یا نه که حالا بخواهم درس و کار دواطلبانه و ... شروع کنم. 

دارم فکر میکنم که باید همه این گروههای ساپورت رو بگذارم کنار و اصلاً بهش فکر نکنم. یه جورهایی مثل زمانی هست که میخواستیم بچه‌دار بشیم. هی در گروههای مختلف ناباروری عضو بودم مثلاً آی-وی-اف و ... هی میخوندم و میدیدم چه مشکلات مختلفی هست و چقدر همه چیز ممکنه بد پیش بره. بعد دیگه به جایی رسیدم که توان ادامه دادن نداشتم. همه شون رو کنار گذاشتم. حتی خوردن مشت مشت قرصهای تقویتی رو کنار گذاشتم و وقتی انتظارش رو نداشتم، این فندق تو شکمم لونه کرد. انگار هر چی بیشتر بدونی، بیشتر نمیشه. بنابراین فکر کنم سعی کنم نخونم. تنها منبع همین کتاب که دوستم داده رو میخونم و شاید کتابی راجع به وسایلی که بچه نیاز داره و بزرگ کردنش بگیرم. همین. گاهی اوقات دونستن زیاد هم به درد نمیخوره. حالا اگر همه چیز طبق انتظار پیش نرفت اون وقت فکرش رو میکنم. چرا به خودم از الان انقدر استرس و عذاب میدم نمیدونم. 

فکر کنم مهمترین چیزها در حال حاضر اینه که درست غذا بخورم (که متاسفانه این کار رو نمیکنم و خیلی فاصله بین غذا خوردنهام طولانی هست)؛ مرتب ورزش کنم، سعی کنم استرس نداشته باشم و یک برنامه بریزم برای چیزهایی که باید برای خودم و بچه بخرم. آها، یکی از همکارانم که خیلی دوستش دارم گفت تنها نصیحتی که میتونم بکنم اینه که این زمان تو و جیسون برای هم وقت بگذارید و سعی کنید رابطه‌تون رو تا حد امکان تقویت کنید. چون بعد از اینکه بچه به دنیا اومد، توجه به سمت بچه معطوف میشه و مهمه که رابطه بین شما دو تا بنیان محکمی داشته باشه. بنابراین، یکی از کارهایی که باید انجام بدم اینه که دیت نایت بگذاریم و با هم وقت بیشتری بگذرونیم. 


نظرات 2 + ارسال نظر
Zari چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399 ساعت 02:06 http://maneveshteh.Blog.ir

ترنج‌جان من هم موافقم باهات که اون گروهها را بذاری کنار، من هم اصلا تو بارداری هام تو این گروهها عضو نشدم آخه بنظرم میرسه بعضی ها انگار بخواهند کاری را که میکنند بزرگ نشون بدهند تا مثلا خودشون را مهم جلوه بدهند! اونوقت هی از سختی ها و مشقات و ... میگویند. ناخودآگاه به من هم استرس و حس ناتوانی منتقل میشد.
ترنج جان کار خوبی کردی تو این شرایط کار داوطلبانه و ریسک ارتباط با مردم را گذاشتی کنار اما در مورد اینکه بعد از زایمان همه چیز را بگذاری کنار و فکرمیکنی از پسش برنمیآیی باهات مخالفم.
چقدر خوب که جیسون اینقدر همراهت هست:) خوشحالم برات

ترانه سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1399 ساعت 13:34 http://taraaaneh.blogsky.com

واقعا اصطلاح خونه موندن این روزها مترادف با مرخصی گرفتن نیست. این روزها دیگه آدم نمیتونه خودش رو هم به مریضی بزنه یا به بهانه های مختلف کار نکنه. همه میدونن که همیشه خونه هستی و بنابراین هر برنامه یا جلسه ای رو هم که هست باید حاضر بشی.
کار خوبی میکنی که توی اون جلسات زیاد شرکت نمیکنی. اطلاعات زیاد گاهی بیشتر آدم رو دچار نگرانی میکنن تازه تو ممکنه هیچکدوم از اون شرایطی که میگن برات پیش نیاد برای چی از حالا خودت رو نگرانشون کنی.
مواظب خودت باش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد