آخر هفته

خلاصه خبرها: 

اول خبر خوب که خدا رو شکر بابا از بیمارستان مرخص شد. بعد از تزریق چندین واحد خون و بعد شیمی درمانی حالش خدا رو شکر خیلی بهتره و هرچند هنوز اشتهای چندانی نداره ولی درد بدنش رفته و حالت تهوع هم رفع شده. روز یک یا دو بار باهاشون حرف میزنم.


پنجشنبه برای شام رفتم خونه خاله. جیسون خسته بود و نیومد. شب با هم "حکم" بازی کردیم. یادم نیست آخرین باری که حکم بازی کرده بودم کی بود. خیلی مزه داد و کلی خندیدیم. البته حافظه بارداری من افتضاحه. یک بار حکم خاج بود و من تو ذهنم فکر میکردم خشته. خلاصه که حساب گند زدم. هرچند در آخر بردیم ولی کلا خیلی حواس‌پرت بودم.  


چند روز قبل کارهای مالیاتم رو مرتب کردم که برم پیش حسابدار برای پرکردنش. از اون چیزی که ذهنم ساخته بودم خیلی آسونتر بود و هرچند متاسفانه فهمیدم که اگر آپارتمانم رو همون موقع که با جیسون ازدواج کردم فروخته بودم، یک هشتاد هزار دلاری به نفعمون بود. ولی خوب آدم از کجا میدونه که کی چی پیش میاد. فردا با حسابدار قرار دارم که کارهای مالیتامون رو انجام بده. البته دو تا چیز کم دارم. یکی فیش یک قسمت عمده از هزینه‌هایی که در ایران برای لاپراسکوپی و .. انجام دادم رو نمیدونم چکار کردم و یکی هم اون زمانی که مرخصی استرس گرفته بودم، فرم مالیتای که بیمه برام فرستاده ناقص هست. یعنی فقط نوشتن که در این مدت چقدر از من مالیات کم شده ولی در آمدم رو  اظهار نکردن. حالا فردا باید با بخش حسابداریشون صحبت کنم ببینم چطوره. 

 

این آخر هفته به نسبت خوب بود. بخصوص دیروز که با جیسون خونه رو تمیزکردیم  و خونه حسابی مرتب شد. امروز هم من یک لیست طولانی از تلفن زدنها و  مرتب کردن اوضاع مالی ... داشتم ولی بابای جیسون ظهر اومد پیش ما و بعد پازل روی میز رو دید و دیگه با هم نشستیم به پازل درست کردن. دیگه تا ساعت هشت و نیم اینجا بود و بعدش من زیادی خسته بودم و هنوز در مود پازل. 


بعد از ظهر فلفلی با گربه همسایه دعواش شد و نمیدونم چقدر با هم دعوا کرده بودن ولی سر تا پاش کثیف بود و بوی بدی میداد. این بود که آوردیمش تو و حمومش کردیم. مثل هر گربه دیگه‌ای از حموم کردن چندان خوشش نمیاد ولی خیلی هم بد نیست و میشه مدیریتش کرد. حالا بیشتر از همیشه نگران بیرون رفتنش هستم و کاش میشد عادتش بدیم خونه بمونه و فقط وقتی خودمون بیرون هستیم، بره بیرون. از طرفی هم دلم خیلی براش  میسوزه که از شب تا صبح اسیر باشه تو خونه. البته جمعه هم من و هم جیسون سرکار بودیم و بالطبع فلفلی تا عصر که ما از سرکار برگشتیم تو خونه بود. البته گربه‌ها اغلب خونگی هستند فقط و به این موضوع عادت میکنند ولی مشکل اینه که فلفلی مزه آزادی  و هوای تازه و دنبال پروانه‌ها رفتن رو چشیده و دیگه خیلی سخته از این حق محرومش کنیم. 


تاملات: اینکه کار مالیات رو امسال انقدر عقب انداختم دلیلش این بود که فکر میکردم خیلی پیچیده باشه و ازش میترسیدم. وقتی که بالاخره از سرناچاری بخاطر رسیدن آخرین موعد اظهارنامه مالیاتی دست به کار شدم، دیدم که چندان هم سخت نبود. در نهایت فکر کنم شش یا هفت ساعت وقت گرفت که رسیدها رو مرتب کنم و همه هزینه‎ها و در آمدها رو به صورت فایل اکسل در بیارم. ولی واقعاً خیلی کار شاقی نبود. همیشه باید یادم باشه که  کارها ا زدور شاق و طاقت‌فرسا به نظر میان ولی وقتی توی  کاری هستی؛ سختیش از بین میره و انجامش در نهایت لذت‌بخشه. 


کارهای فردا: 

زنگ زدن به حسابداری شرکت بیمه

تماس با چند تا از دوستانم 

نون پختن با خاله و دختر خاله 


هدف هفته آینده: خونه رو در همین حالی که هست، تمیز و مرتب نگه داریم. 

نظرات 3 + ارسال نظر
ترانه چهارشنبه 7 خرداد 1399 ساعت 19:39 http://taraaaneh.blogsky.com

خیلی خوشحالم که پدرت از بیمارستان مرخص شدن و نگرانی تو کمتر شده.
ترنج جان بنظر من که تو فلفلی رو خیلی لوس کردی. گربه یک حیوان خونگیه تا اونجا که من میدونم و قرار نیست بره بیرون مگه نه؟ یعنی یا باید بیرون بمونه یا توی خونه. این اومدن و رفتنه که رعایت بهداشت رو سخت میکنه.
بنظر من که مرتب نگه داشتن خونه از مرتب کردنش مهم تره. کلی طول میکشه خونه تمیز و مرتب بشه اما بهم ریختنش خیلی راحته.
مواظب خودت باش.

مرسی ترانه جون. درباره پپر هم گربه میتونه قسمتی در بیرون باشه و قسمتی در تو ولی رعایت بهداشت رو واقعاً سخت میکنه. حالا زمستون که بیاد چاره‌ای جز خونه موندن نداره.

زری دوشنبه 5 خرداد 1399 ساعت 06:49 http://maneveshte.blog.ir

من عاشق هدف هفته آینده ات شدم:))
خدا روشکر بابات بهتره
اره من همیشه کاری را که به نظرم سخته هی عقب مباندازم و خلاصه تا گند قضیه را در نیارم نمیرم انجامش بدهم
وااای حافظه ی داغون دوران بارداری

اگر بدونی خونه ما که فقط دو نفر توش زندگی میکنن چقدر ریخت و پاش میشه و کثیف..

سهیلا دوشنبه 5 خرداد 1399 ساعت 04:17 http://Nanehadi.blogsky.com

خدا رو شکر که حال پدر بهتر هست.

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد