روزمرگی آخرین هفته آوریل

گمونم خیلی وقته ننوشتم. یک قسمتش شاید بخاطر کار زیاده و خستگی بعد از اون، یک قسمتش بی‌حوصلگی و یک قسمتش هم تنبلی. الان عصر روز یکشنبه است. هوا هنوز تاریک تاریک نشده ولی من پرده‌ها رو کشیدم و الان پشیمون هستم. من معمولاً تا هوا تاریک تاریک نشه و حتی بعضی وقتها فقط موقع خواب پرده‌ها رو میکشم. پنجره باز و دیدن مناظر بیرون بهم آرامش میده. خیلی  هم برام مهم نیست اگر تک و توک رهگذری که از خیابون پشتی عبور میکنن بتونن توی خونه رو دید بزنن. 

فلفل حالش خوبه. چند روز قبل مخروط دور گردنش رو کشید بیرون و چون دیدم که دیگه کاری به جای زخمش نداره و لیس نمیزنه من هم دیگه براش دوباره نبستم. هنوز روزها میره بیرون که البته درستش اینه که نذارم ولی دلم نمیاد. دیگه فشبها کمتر میاد پیش ما و در خونه‌اش میخوابه. فقط صبحها حدود شش هفت بیدار میشه و میاد سراغ ما. اول یک کم میخوابه ولی بعد بازی کردنش گل میکنه و میخواد که بازی کنه و گازهای یواشکی میگیره که من چون تصمیم دارم جلوی گاز گرفتنش رو بگیرم، اینجور مواقع از تخت بیرونش میکنم. چهارشبنه باید ببریم بخیه‌اش رو بکشن که چون خیلی هم اهل همکاری با دامپزشک نیست، احتمالاً یک بیهوشی مختصر بهش بدن. البته فردا به مطب دامپزشک زنگ میزنم ببینم میشه داروی خوراکی داد که موقع عمل آروم باشه. بهرحال استرسش کمتر از آمپول زدن براش خواهد بود. 

خودم خوبم این روزها. دیروز خیلی تنبلی کردم. صبحانه خوردم و بعدش خیلی خسته بودم و دوباره خوابیدم. ساعت یک و نیم با دوستان جیسون زوم پارتی داشتیم. بعدش هم رفتیم دیدن پدر جیسون. تو حیاطشون ایستادیم و از  فاصله دو متری با هم حرف زدیم. قبل از اینکه راه بیفتیم بریم خونه پدر جیسون من خیلی گرسنه ام بودم. به جیسون گفتم سمبوسه بخریم و برای اونها هم ببریم. خلاصه که از یک رستوران هندی که نزدیک خونه ما هست سمبوسه سفارش دادیم و گفتیم برای هر خانواده جدا بگذارن. تو راه من دیگه حالم خیلی بد شد. یک ضعفی کردم که نگو و عرق شرشر از سر و صورتم میریخت. دیگه جیسون ماشین رو کنار اتوبان نگه داشت و یک بسته از سمبوسه‌ها رو از پشت ماشین آورد و من کمی خوردم و حالم بهتر.شد. عصر که اومدیم خونه جیسون برای شام پستا درست کرد که من خیلی دوست نداشتم. کمی خوردم و بعدش یک پاپایا آوردم. اول نصفش رو خوردم ولی بعد طاقت نیاوردم و تمومش کردم. البته پاپایاش خیلی بزرگ نبود. بعدش با جیسون سریال "بی‌شرم" رو نگاه کردیم. ترانه جون اگر میخونی بدون که من اشتباه کردم که گفتم تموم شده سریال. هنوز ادامه داره ولی دیگه فیونا توش نیست. بعد هم دیدم نت فیلکس فصل دوم "After Life" رو آورده. سریال خنده‌دار و در عین حال بسیار غمگینیه. اگر طرفدار ریکی جووی و نوع طنزش هستید، نگاه کنید ولی بشخصه من خیلی گریه هم میکنم باهاش. 


امروز یکشنبه اغلب به کار گذشت. اولاً که چند روز قبل خاله‌ام گفت که میتونم موهام رو با قهوه رنگ کنم. به جیسون هم که گفتم خیلی خندید بهم و گفت که کم کم دارم مثل طرفدارهای ترامپ میشم که هر چیزی که در اینترنت میخونم باور میکنم. خلاصه که علیرغم خنده‌های جیسون گفتم امتحان کنم. خلاصه اول شروع کردم به رنگ کردن موهام با قهوه که خیلی کثیف کاری داشت و همه دستشویی پر شده بود از دونه‌های قهوه. در نهایت بعد از یک ساعت هم موهام رو شستم که شستن دونه‌های ریز قهوه از لابه‌لای موهام خودش مصیبتی بود و در نهایت هم دریغ از اینکه رنگ یک دونه از موههای سفید قهوه‌ای شده باشه. بعدش باید خونه رو تمیز میکردیم. نمیدونم همه همسران اینطوری هستن یا فقط جیسون اینطوریه. خونه کلاً بازار شام بود چون هفته قبل هم تمیز نکرده بودیمش. حالا جیسون عوض اینکه به فکر شستن دستشویی یا جارو کشیدن و ... باشه، یادش افتاده بود که میخواد پنجره اتاق لاندری رو تمیز کنه و استکیرهای اون رو بکنه. بعد هم رسید به پنجره های اتاق خواب و تمیز کردن اونها. البته دستش درد نکنه تمیز شد ولی من کلی خون خونم رو خورد که اینهمه کار مهمتر هست و وقتی کف آشپزخونه پر از آت و آشغاله و یا دستشویی شستن میخواد کی اهمیت میده که پنجره اتاق لاندری که ما هر هفته ممکنه یکبار درش رو باز کنیم کثیف باشه. در نهایت خودم رو آروم کردم که غر نزنم. دو تا از دستشوییها رو شستم. هال و آشپزخونه رو گردگیری کردم، روی گاز و ... رو تمیز کردم و واقعاً در نهایت خیلی خسته بودم. جاروی طبقه بالا که اتاق خوابها هستند رو که روبات زحمتش رو کشید. من دیگه جون نداشتم که پایین رو جارو کنم. کمی با جارو دستی آشپزخونه و هر جاییی که آشغل دیدم رو تمیز کردم. بعد هم سالاد درست کردم که ماکارونیی که جیسون از دیروز درست کرده بود، خوردیم. در ضمن تو فر کدو حلوایی گذاشتم که الان باید بیارم بیرون و خالیش کنم. من اینطوری دسر درست میکنه که به نسبت سالمه. یعنی کدو حلوایی رو با پوست از وسط نصف میکنم، تو فویل میپیچم و میگذارم تو فر. وقتی پخت، توش رو خالی میکنم بهش کمی عسل یا شیره درخت افرا و کمی دارچین میزنم و هم میزنم. روش هم کمی پودر نارگیل میریزم و گرم یا سرد میخورم. 


هیچی دیگه. الان از خستگی دارم میمیرم. چیسون برام چای ریخته و خودش در اتاق موزیکش هست. پپر هم رو اون یکی مبل خوابیده. برم دسرم رو آماده کنم که خیلی هوس کردم الان بخورم کمی. مثل اینکه طبع بچه داره عوض میشه و یواش یواش از چیزهای شیرین خوشش میاد. البته خدا رو شکر هوسهام سالم هستند مثل طالبی، پاپایا، آووکادو و .... وقتی هم خیلی شیرین هوس میکنم همین دسر کدو میخورم یا اینطور چیزی. 

نظرات 2 + ارسال نظر
Zari دوشنبه 8 اردیبهشت 1399 ساعت 21:58 http://maneveshteh.Blog.ir

ترنج جان حواست باشه تا وقتی فعالیت کنی که احساس خستگی و‌کمردرد نداشته باشی.
من هم تو بارداری سوم خیلی رقیق القلب شده بودم همیشه یه پرده اشک رو چشمم بود:( همه اش کار هورمون هاست.
آفرین خیلی خوبه مراقب تغذیه ات هستی.
در مورد رنگ مو، من امتحان نکردم اما دیدم تو اون دستور یکسری مواد دیگه بغیر از قهوه هم هست. خخخ ترامپیست:))

سعی خودم رو خواهم کرد از این به بعد.

ترانه دوشنبه 8 اردیبهشت 1399 ساعت 13:43 http://taraaaneh.blogsky.com

سریال بیشرم رو کجا میبنی؟ قبلا توی نتفلیکس بود اما سری جدیدش رو باید از امازن خرید. من دیگه ندیدم.
منهم دسرهای اینطوی درست میکنم زیاد. مثلا هویج رنده شده با شیر رو میگذارم یخ میبنده بعد روش دارچین میپاشم خیلی خوب میشه
مواظب خودت باش. زیاد خودت رو خسته نکن.

من HBO دارم و از اونجا نگاه کردم. اون هویج رنده شده رو باید امتحان کنم. هویج رو میپزی با شیر و یا خام میگذاری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد