شنبه هفته آینده، یعنی هشت فوریه روز خیلی مهمیه و بابتش خیلی استرس دارم. اولین و مهمترین چیز این هست که سونوگرافی دارم و امیدوارم که تجربه تلخ دفعه قبل تکرار نشه و این دفعه بتونم ضربان قلب قوی و تند بچه‌ رو بشنوم. خیلی میترسم این روزها. حس میکنم درد سینه و تیرگی دور سینه‌هام کمرنگتر شده و این میترسونه من رو. نکنه فعالیت بچه متوقف شده باشه؟  همسر میگه مثبت فکر کن و من میخوام مثبت فکر کنم ولی دو تجربه تلخ گذشته خیلی میترسونه من رو. هرچند این بار آزمایش بتا نسبت به دو دفعه دیگه خیلی رقمهای بهتری داشته و شاید همین نشانه خوبی باشه. 


بعد از سونوگرافی، وقت آرایشگاه دارم. یعنی این وقت رو یک ماه قبل گرفتم برای رنگ کردن موهام. وقتی که هنوز خبر نداشتم. شاید بهتر باشه زنگ بزنم کنسل کنم وقتم رو. شما در دوره بارداری موهاتون رو رنگ کردین؟ جانب احتیاط رو از دست نباید داد فکر کنم. نمیدونم. 


بعد از ظهر همون شنبه یک مهمونی دعوتیم که یک آقایی اونجاست که یک زمانی با هاش دیت میکردم. نمیتونم مهمونی رو نرم و از طرفی هم دلم میخواست این آدم رو تحت شرایط دیگری ملاقات میکردم. مثلاً وقتی که اینقدر چاق نبودم یا وقتی که میتونستم حداقل موهام رو رنگ کنم و خیلی هپلی به نظر نرسم. چرا برام مهمه؟ نمیدونم. شاید میخوام بهش نشون بدم که چقدر زندگی بهتری دارم. البته واقعاً زندگی بهتری دارم. یکبار خودش به من گفت که آدم خوبی نیست و من اون زمان گذاشتم به پای همه ترسها و شکهایی که ما آدمها به خودمون داریم. بعدترها فهمیدم که واقعاً آدم خوبی نیست و البته بدیی که به من کرد، در مقایسه با بلایی که بعد از من، سر کس دیگری آورد اصلاً قابل مقایسه نیست. یعنی میدونم که اگر برگردم به عقب هرگز وارد هیچ رابطه‌ای باهاش نمیشم. ولی در عین حال دلم میخواد که حداقل شکمم برآمده بود و میتونستم به رخش بکشم. اون هم برمیگرده به کامنتی که اون سالها درباره سن و سالم گفت و اینکه میترسه اگر ما ازدواج کنیم بخاطر سن من نتونیم بچه‌دار بشیم. بگذریم. فقط دلم میخواد خوشبختیم رو به رخش بکشم و میدونم چقدر این امر بچگانه است. 


بعد از مهونی هم قراره بریم کنسرت با دوستان جیسون. یعنی از اون روزهایی هست که میتونه خوب باشه. میتونه خیلی خوب باشه. اگر بریم سونوگرافی و صدای قلب و همه چیز درست باشه. بقیه روز میتونه یک روز عالی و پر از شادی باشه. اما اگر ...  نمیخوام اصلاً فکرش رو بکنم. میخوام فکر کنم هشت فوریه قراره یک روز شاد برای من جیسون باشه. 

نظرات 7 + ارسال نظر
مبینا شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 09:27

چی شد عزیزم با یه خبر توب خوب بیا دیگه

لاندا شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 04:03

در مورد رنگ کردن که تجربه ای ندارم. ولی یادمه سر خواهرم میگفتن به خاطر آمونیاک رنگ مو ها، نباید تا ماه آخر رنگ کنه.
در مورد آقاهه هم کاملا درکت می کنم. ایرانی بود احیانا؟ اگه نه که اصلا نگران نباش چی در موردت فکر میکنه، اگه اره هم که باز نگران نباش کلا مهم نیست دیگه.

ترانه جمعه 11 بهمن 1398 ساعت 12:20 http://taraaaneh.blogsky.com

میفهمم چی میگی. منهم اگر قرار باشه کسی رو که زمانی دیت میکردم دوباره ببینم دوست دارم که خوب بنظر برسم.
رنگهای گیاهی و ارگانیک چی؟ ممکنه ضرری نداشته باشن؟
مهمونی خوش بگذره. امیدوارم بقیه چیزها هم خوب پیش بره

رهآ جمعه 11 بهمن 1398 ساعت 04:04 http://Ra-ha.blog.ir

سلام.
الهی خبر خوش بشنوی و بقیه روزت و ماهدهای بعدش از شنیدن خبر خوشت، هی ذوق کنی. برای ما هم از خبر خوشت و ذوقت بنویسی.

راجع به رنگ کردن، من خودم تا ماه آخر رنگ نکردم. نظرها تو این زمینه متفاوت. ی سری میگن برای جنین ضرر داره و ی سری هم میگن هیچ مشکلی نیست.

مبینا پنج‌شنبه 10 بهمن 1398 ساعت 22:52

امیدوارم همه چی خوب پیش بره .منم موهامو با رنگ بدون امونیاک رنگ کردم چون منم خیلی سفید دارم و اینجا زیر روسری خیلی بد شده بود موهام . البته چون رنگ با نبودن امونیاک ضعیف میشه سفیدا خیلی خوب رنگ نگرفت ولی یکم از حالت سفیدی در اومد و بهتر شد . بعد۳ ماه هم با رنگ کم امونیاک که با بدون امونیاک قاطی کردم رنگ گذاشتم که خوب شد .

Zari پنج‌شنبه 10 بهمن 1398 ساعت 13:14 http://maneveshteh.Blog.ir

خوش خبر باشی عزیزم
در مورد رنگ مو، من حقیقتش خیلی رنگ کردن نیستم همین الان هم‌که یکساله تقریبا زایمان کردم هنوز موهام را رنگ نکردم؛) بنابراین برای من خیلی راحت بود رنگ نذارم اما یادمه اون‌موقع خوندم‌ که امکان داره رنگ گذاشتن در ماههای اول بر سیستم تنفسی بچه اثر بذاره و فقط ماه آخر مجاز بود.
در مورد اون آقا، بنظرم برا خودت هدف را بگذار که فقط میخواهی به خودتون مهمونی خوش بگذرد، اینکه بخواهی به ایشون چیزی را ثابت کنی ازت خیلی انرژی میگیره و بی فایده است

من خیلی موی سفید دارم. یعنی اگر رنگ نکنم تقریباً موهام جو گندمی خواهد بود. در مورد اون فرد هم باهات موافق هستم. کلاً اینکه گذشته دیگه. این که اون چه فکری راجع به من و شرایط من و خوشبختی و بهتر شدن یا بدتر شدن من میکنه؛ ربطی به من نداره.

اعظم 46 پنج‌شنبه 10 بهمن 1398 ساعت 03:27

سلام منتظر خبرهای خوش متل شنیدن صدای قلب بچه هستم

ممنونم. امیدوارم که بتونم خبرهای خوب باهاتون شریک بشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد