اومدم بنویسم من بدترین آدم روی زمینم که دیدم خیلی  کلی گویی هست و اصولاً من همه آدمهای روی زمین رو اونقدر نمیشناسم که بتونم بطور واقعی نتیجه‌گیری کنم که بدترین آدم روی زمین هستم. 


چیزی اتفاق افتاده که یک اتفاق خوب تلقی میشه ولی من خیلی نگرانم. از پریشب همش کابوس میبینم که در یک لحظه اون اتفاق خوب، تموم میشه و خیلی میترسم. انتظار گاهی خیلی کشنده میتونه باشه. اصلا  چرا دارم پرده‌پوشی میکنم. احتیاج دارم این نگرانیم رو با کسی سهیم بشم و چون نمیخوام نزدیکانم رو الان نگران و درگیر کنم بنابراین این جامعه مجازی -شما دوستان نادیده من- میتونه یار من در روزهای سخت باشه.  راستش پریروز تست بارداری گرفتم و مثبت بود. دیروز هم آزمایش خون دادم که نظر رو تایید کرد. حالا فردا باید دوباره آزمایش خون بدم که ببینم شماره اچ-سی-جی خونم  دوبرابر شده یا نه. بعد دیشب و پریشب من مدام خواب میدیدم که ناگهان میبینم لخته‌ها خون از بدنم خارج میشه. راستش امروز دوباره یک بی-بی چک زدم و خطش کمرنگ بود. البته تقریباً مثل دو روز پیش. این موضوع کمی نگرانم میکنه اما راستش این بیبی چک ها رو از آمازون خریدم و هرچند از برند فرست رسپاند هست اما فکر میکنم یک ایرادی  دارند.چون با مقدار اچ سی جی که در بدنم بود دیروز، حتی اگر میزانش به نصف یا یک سوم رسیده باشه امروز، اصولا هنوز باید اونقدر هورمون باشه که هنوز خط پررنگ ظاهر شه. نمیدونم. حالا باید منتظر آزمایش خون فردا بشم و بعد هم منتظر سونوگرافی چند هفته بعد و بعد منتظر تستهای غربالگری و بعد ... یعنی تا این نه ماه بگذره - یا امیدوارم که انتظار به نه ماه برسه. چه میدونم. خیلی نگران هستم ولی در نهایت نشد هم نشد دیگه. اگر این دفعه هم به شکست بخورم، دیگه جدا قرصهای ضد بارداری شروع میکنم و خیال بچه داشتن رو از سرم بیرون میکنم. فکر میکنم از نظر جسمی و روانی هرکاری در توانم بوده انجام دادم و اگر این دفعه هم به شکست بخوره، دیگه در توان من نیست  که به هیچ نوع دیگری درگیر این پروسه بیم و امید بشم. 


امروز برف باریده بود. من و همسر هر دو سرکار نرفتیم. من قرار بود از خونه کار کنم ولی خیلی کار نکردم. هرچند که سرم خیلی شلوغه و نیاز دارم که همه ساعتهای کاری رو در دفتر باشم و جدی کار کنم. اصولاً همیشه ماه ژانویه برای من همینطوری هست. تو خونه کار راحت نیست چون فقط یک لپ‌تاپ کوچیک دارم و اصلاً جای دوتا مانیتور بزرگی که تو شرکت دارم رو پر نمیکنه. با دو تا مانیتور (و حتی گاهی مانیتور سوم) خیلی بهتر میشه کار کرد. ولی حالا بعد از نوشتن این متن شاید برم یکی دوساعتی کار کنم. باید چند تا رپورت آماده کنم برای مشتریهام.امروز عوض کار کردن، کمی برف پارو کردم. خیلی با همخونه‌های دوران دانشگاهم در واتساپ بحث سیاسی فرهنگی کردیم. کمی خوابیدم. کلی هله هوله خوردم (تخمه و پنیر). بعد برای شام هم کباب تاوه و کته درست کردم و با زیتون خوردم. 


چرا اینقدر غمگین هستم؟ نمیدونم. شاید از فردا میترسم. شاید هم چون آدمی که میخوام نیستم. به نظرم باید سعی کنم به تدریج به جایی که میخوام برسم و اون استفاده صحیح از وقتم و اولویت قایل شدن به کارهایی هست که واقعا اهمیت دارن. 


راستی شنبه هفته بعد مصاحبه دارم برای کار داوطلبانه در مرکز جلوگیری از خودکشی. این نکته خوشحالم میکنه. یک گام کوتاه در راستای یک هدف بزرگتر برای آدم مفیدی بودن و تغییر شغل. 



نظرات 5 + ارسال نظر
لاندا یکشنبه 29 دی 1398 ساعت 04:35 http://dailyevents.blogsky.com/

هفته پیش خیلی اتفاقی سر از اینجا درآوردم و نشستم کل آرشیوتونو خوندم. قلمتون خیلی رساست. خوشم اومد. امروز که اومدم دیدم بعد از اون همه تلاش و آرزو، الان یهو خبر بارداری میدید، خیلی خیلی خوشحال شدم. ایشالا که ماناست و به سلامتی به دنیا میاد

مرسی. امیدوارم که مانا باشه.

Zari جمعه 27 دی 1398 ساعت 12:22 http://maneveshteh.Blog.ir

خیلی خوب کاری کردی اینجا نوشتی؛)
خانوم شما چرا برف پارو کردی؟؟!
امیدوارم خبرهای خوبی منتظرت باشه.
میفهمم اون خواب‌های بد دیدن و استرس داشتن، انشاالله زودتر جواب‌های امیدوارکننده ی آزمایش ها را بگیری و روحیه ات هم بهتر بشه

جواب آزمایش دوم خوب بود. حالا باید تا فوریه صبر کنم. نمیدونم چرا برف پارو کردم. اصلاً نمیدونم در این مرحله تاثیری داره کارهای از این قبیل یا نه.

ترانه جمعه 27 دی 1398 ساعت 10:02

مواظب خودت باش. برف هم پارو نکن.
شرایط سختیه. امیدوارم خوب پیش بره همه چیز.

مرسی. کاش فقط برف پارو کردن بود. اصلا نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم.

رها پنج‌شنبه 26 دی 1398 ساعت 03:29 http://golbargesepid.parsiblog.com

سلام بانو
نوشته هاتون رو میخونم و گاهی انگار از زبون خودم نوشته شدن
عجیب اینکه از ارشیوتون هم چند تا پست خوندم و نسبت به اونا هم همین حس رو داشتم
خیلی جالبه
براتون بهترین ها رو آرزو میکنم و امیدوارم در مورد بارداری

ممنونم.

مبینا چهارشنبه 25 دی 1398 ساعت 23:18

عزیزم بسیار واست خوشحالم . دقیقا وقتی که انتظارشو نداری سوپرایز شدی یا شایدم اقداماتی کردی ما خبر نداریم .در هر صورت امیدوارم همه چیزی به خوبی پیش بره واست

والا نه اقداماتی نکردم. اصلاً انتظارش رو نداشتم. امیدوارم که آخرش خوب باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد