شغل - کار فعلی

فکر میکنم اگر من مشکل کارم رو حل کنم و پیدا کنم که دوست دارم چه کاری در زندگی انجام بدم، یکی از بزرگترین بارهای زندگیم از روی دوشم برداشته مییشه. دقیقا یک ماه و نیم به برگشتم سرکار باقی مونده و این روزها شدید به فکر این هستم که چه کاری باید برای زندگیم انجام بدم. اینها گزینه موجود هستند: 

- برگردم شرکت خودمون و سرکار خودم

- در همین شاخه‌ای که هستم بگردم و در یک شرکت دیگه کار پیدا کنم. 

- برگردم شرکت خودمون ولی سعی کنم برم یک قسمت دیگه.

- کلاً تغییر شغل بدم و برم محیطی که بیشتر با روحیه و استعدادهای من همخونی داره. 


هر کدوم از این گزینه‌ها معایب و محاسن خودشون رو دارن. دلایل نارضایتیم از کار الانم  به ترتیب اهمیت موارد زیر هستند. 


- عدم وجود پیشرفت شغلی: من الان ده سال هست که در یک پوزیشن باقی موندم. به صورت سنتی دپارتمان ما طوری طراحی شده که هیچ مرحله بالاتری برای شغل من در نظر گرفته نشده. مثلاً من به طور مستقیم به وی-پی بخشمون گزارش میدم و بین ما و اون هیچ پوزیشن مدیریتی و حتی سوپروایزری وجود نداره. 

- وعده‌‌های فراوان و تحقق نیافته مدیرم که باعث شده بهش اصلاً اطمینان نداشته باشم. احساسم اینه که برخلاف اون چیزی که اظهار میکنه، اصلا پیشرفت و "ول-بینگ" من براش مهم نیست. بیشتر براش مهمه که ما رو با کمترین چیزها راضی نگه داره. از اینکه یکبار جلوی تغییر پوزیشن من از دپارتمان خودمون به دپارتمان دیگر رو گرفت، بسیار ناراحتم. مثلا بارها به من گفته که من دست راستش هستم و وقتهایی که نیست، مدیریت بخش و بعضی کارهای مهم مثل قیمت‌گزاری و... به عهده من هست. ولی در عمل؛ وقتی صبحت از ارتقا پست یا افزایش حقوق میشه، همیشه یک عذری داره که اینکار رو انجام نده. یکبار بازار بین المللی رو بهانه میکنه، یکبار کووید رو (هرچند که در دوره کووید شرکت ما نه تنها ضرر ندیده، بلکه به خاطر نوع محصولاتمون فروش چنیدن و چند برابر بیشتر شده.) اینکه بعد از دوازده سال کار حتی سمت "سینیور-ارشد" جلوی اسمم نگذاشته ناراحتم. 

- حقوق کم نسبت به نوع کار و استرسی که رومون هست و حتی در مقایسه با همکاران دیگرم در پستهای مشابه دیگه. مثلاً میدونم که یک همکار جدید که هنوز مدرک دیپلماش رو در نوع کارش نگرفته و هنوز دانشجو هست؛ با حقوقی معادل حقوق الان من استخدام شده. 

- نوع کارم به صورت ذاتی طوری هست که پروژه ها بسیار زمانبر هستند و اغلب هم امکان نتیجه‌گیری درشون بسیار کمه. یعنی ممکنه که سالها روی یک پروژه کار کنیم و در نهایت همه اون فعالیتها دود بشه و بره هوا. گاهی وجود صدها پروژه که در مراحل متفاوت هستند و هیچوقت تموم نمیشن آدم رو واقعا خسته میکنه. کاری رو تصور کنید که هیچوقت نمیتونید تمومش کنید و همیشه در لیست کارهاتو هست. مثلا ما یک محصول ساده داریم که الان حدود هفت ساله سعی میکنیم در یک کشور دیگر ثبتش کنیم و اجازه وارداتش رو بگیریم. 

- وجود بعضی مشتریهایی که رابطه خوب باهاشون داشتن سخته ولی در نهایت این درصد خیلی کمی از نارضایتی من هست و به یک درصد هم نمیرسه


محاسن برگشت به کار الانم اینها هستند: 

- وجود همکارهای خوب: اگر مدیرم رو بگذاریم کنار، بقیه همکاران من خیلی خوب هستند. حتی مدیرم هم خوبی‌هایی داره.

- محیط و کار برام آشناست و لازم نیست چیزهای جدید یاد بگیرم و استرس بکشم. یک جورهایی بودن در نقطه راحتی.

- داشتن  چهار هفته  مرخصی و یک هفته مرخصی استعلاجی . اگر برم سر کار جدید؛ خیلی شرکتها با دو هفته و حداکثر سه هفته مرخصی شروع میکنند.

- بخاطر سابقه زیادی که دارم؛ ساعات کاریم میتونه خیلی انعطاف‌پذیر باشه. مثلا اگر لازم باشه خیلی راحت میتونم یک روز دو ساعت زودتر برگردم  خونه و شب از خونه کار کنم. 

- شرکت به خونه ما و البته مهدکودک حنا خیلی نزدیکه. یعنی من حدود پنج دقیقه رانندگی بین این سه نقطه دارم. 


محاسن بالا بخصوص با وجود حنا؛ اهمیت بیشتری پیدا میکنند. گاهی فکر میکنم دردسرهای داشتن بچه کوچک و اضافه کردن استرس جدید شاید خوب نباشه. ولی یک نکته هم هست. در طول این چند سال گذشته که برای بارداری اقدام میکردم و بخصوص در دوران آی-وی-اف برام امکان رفتن به یک کار دیگه پیش اومد که اون زمان چون فکر کردم استرس در نتیجه آی-وی-اف میتونه تاثیر منفی داشته باشه؛ نرفتم سر اون کار. الان فکر میکنم اشتباه بوده و باید ریسک میکردم. فکر میکنم شاید بهانه کردن حنا، یک جورایی از ذهنم ناخودآگاه و ترسی که از تغییر شغل دارم ناشی میشه.



نظرات 5 + ارسال نظر
لاندا شنبه 16 بهمن 1400 ساعت 08:39

خیلی خوبه که اینجوری نکات مثبت و منفی رو دسته بندی کردی، به نتیجه بهتری میرسی. من اگه جات بودم احتمالا به همین کار ادامه میدادم تا بچه م از آب و گل دربیاد، ولی خب چون جای مامانای بچه بزرگتر نیستم نمیدونم که واقعا از آب و گل درمیاد بعد از سه سال یا نه.

ممنون از پاسخت لاندا جون. فکر میکنم بزرگتر که میشن یک سری کارها راحتتر میشه و آدم هم عادت میکنه.

افق سه‌شنبه 12 بهمن 1400 ساعت 09:18 http://ofogh1395.blogsky.com

آه از این قصه ی بی انتهای مادران شاغل
هیچ کس نمیدونه آیده ی شغلی تو چطور پیش میره در شرکتهای دیگه یا دپارتمانهای دیگه .ولی مطمئنا دخترت خیلی تو این سنین به تو و آرامشت احتیاج داره.

ممنون از نظرتون. خوبه که آدم بتونه افقهای دیگر رو ببینه

مرجان دوشنبه 11 بهمن 1400 ساعت 11:27

من دخترم که به دنیا اومد کارم رو که از همه نظر خوب بود رو گذاشتم کنار چون نیاز مادی نداشتم و ۱۰ سال کار کرده بودم و هدفم این بود که وقتی بچه دار شدم بتونم خودم ازش نگهداری کنم و از هر لحظه بزرگ شدنش لذت ببرم، ۴ سال موندم و همه جوره به دخترم رسیدم لذت بردم. اما دچار روزمرگی شدید هم شدم. بعدش خیلی طول کشید که کاری که مناسب باشه رو پیدا کنم چون گپ زیاد افتاده بود، اما چند تا project گرفتم تو چند ماه گرفتم و همون باعث شد کاری که میخوام رو پیدا کنم و الان چندین ماهه سر کارم. حساب که کردم دیدم اگه اون موقع میرفتم سر کار قبلیم الان افزایش حقوق و تایتلم همین میبود! من جای تو باشم اگه مجبوری بری کار قبلیت برو که زمان و ریلکسی بیشتری داره بذار بچه ۳ سالش بشه و تو این مدت یه چند تا مدرک مرتبط هم بگیر و بعد کارتو عوض کن.

فکر میکنم از نظر مالی نیاز به کار دارم. همینطور موندن در خونه و بیست و چهار ساعت وقت با بچه گذروندن خیلی برام آسون نیست. اینکه در این مدت چند تا مدرک بگیرم فکر خوبیه.

ترانه دوشنبه 11 بهمن 1400 ساعت 08:38 http://Taraaaneh.blogsky.com

چه کار خوبی کردی که نوشتی. اینطوی آدم بهتر میتونه تصمیم بگیره.
مطمئنم که بزودی بهترین تصمیم ممکن رومیگیری

مرسی ترانه جون. مثل روانپزشکها جواب دادی :)

زری.. دوشنبه 11 بهمن 1400 ساعت 06:28 http://maneveshteh.blog.ir

بنظر من هم بهونه ی حنا را بذار کنار، خب بله نزدیک خونه و مهد حنا هست اما واقعا 12 سال در یکجا موندن و الان هم حقوقت با یک نیروی تازه کار برابری کنه، خیلی بی انصافی هست و من فکر میکنم تو نباید به این وضعیت رضایت بدهی.

دقیقا. یک سری چیزها هست که باید تغییر کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد