بسته پستی

پستچی  محله ما یک آقای سفید پوست و یک کانادایی واقعی هست. این رو به این علت میگم که حتی وقتی برف رو زمینه شلوارک تنشه! نمید ونم همیشه اینطور بوده یا اینکه میدونه الان من مرخصی زایمان هستم و ممکنه خونه باشم ، وقتی بسته میاره حتما زنگ در رو میزنه. چقدر هم من دوست ندارم اینکار رو. چون اغلب  وقتی میاد که حنا خوابه و صدای زنگ حنا رو بیدار میکنه. چند روز قبل،  پستچی اومد و زنگ زد، چون اخیرا سفارشی نداده بودم و منتظر بسته نبودم حدس زدم که بسته متعلق به مستاجر ماست و  فکر کردم بیخود واسه چی برم دم در. اما پستچی به یک زنگ قناعت نکرد و دوباره زنگ زد و بعد هم چندبار به در کوبید. با خودم فکر کردم که شاید پستچی نیست و یکی باهامون کار داره. دم در که رفتم پستچی بود که بسته رو داد دستم و خداحافظی کرد.یک جعبه متوسط سفید رنگ بود برای مستاجرمون آلیا جونز. 


آلیا جونز مستاجر ما، یک دختر بیست و نه ساله است که پرستاره و در بیمارستانی که نزدیک ماست زندگی میکنه. دختر خیلی خوبیه و اصالتا از مناطق شمالی بریتیش کلمبیا و متعلق به یکی از اقوام بومی کانادا (در فارسی بهشون میگیم سرخپوست که البته یک اصطلاح نژادپرستانه است و شاید باید اصلاحش کنیم). یک پارتنر هم داره که یک دختر سفید پوسته و فکر میکنم که اون هم نرس باشه. تابستونها که هوا گرمتره و روزها درازتز، گاهی آلیا رو میبینم که رو تاب حیاط جلویی نشسته و داره درس میخونه.  کلا خیلی آروم و بی آزاره و ما از اینکه خونه ما رو برای زندگی انتخاب کرده خوشحالیم.اگر شما با استریوتایپهایی که برای بومیان این نواحی ساخته شده آشنا باشید که سرخپوستها رو افراد لاابالی نشون میدن که همیشه در اثر الکل یا مواد مخدر های هستند و بیکار و مستمری بگیر دولت، میفهمید که آلیا دقیقا برعکس این هست. یک دختر فعال و با هدف. شاید به همین خاطره که من یک جورهای خاصی دوستش دارم و حواسم بهش هست که راحت باشه.


برگردیم به بسته آلیا. روی بسته با ماژیک درشت و خیلی واضح نوشته شده بود: "تست دی-ان-ای که ثابت میکنه تو فرزند واقعی پدر و مادرت نیستی" دیدن این بسته و پیامش من رو کاملاً شوکه کرد. یعنی چی؟! نگاه کردم و بسته از طرف یک نفر به اسم پال جونز(هم فامیلی آلیا). چرا کسی باید چنین بسته‌ای بفرسته و روش هم اینطوری واضح بنویسه بسته برای چیه؟ فرستنده چه هدفی دنبال میکنه از چنین کاری؟ تو ذهنم یک مهمونی تصور کردم که آلیا و پسر عمویی (فرضا) با هم بودن. بعد پسر عمو بهش میگه تو آداپت شدی و آلیا فوراً جبهه میگیره که نه. تو دروغ میگی. تصور کردم که بینشون دعوا میشه و آلیا با عصبانیت مهمونی رو ترک میکنه و پسرعمو تصمیم میگیره نمونه موی آلیا رو گیر بیاره و برای تست دی-ان-ای بفرسته که اثبات کنه فرزند واقعی پدر و مادرش نیست. پسرعموی خبیثی رو تصور کردم که بسته رو برده اداره پست و انقدر بدجنس هست که حتی روی بسته پستی مینویسه که محتوای جعبه چیه. خلاصه که چه سناریوها که به مغزم خطور نکرد. بعد فکر کردم راه چاره چیه؟ شاید بهتر باشه بسته هیچوقت به آلیا نرسه؟ شاید بهتر باشه که مثلاً من قایمش کنم و اصلا به روم نیارم که چنین بسته‌ای اومده. فکر کردم البته که این کار خیلی غیر اخلاقیه و اصولاً نمیتونم کاری کنم. به ذهنم رسید تو گروه فیسبوک مادران که همیشه خدا درباره همه چیز نظر دارن و گاهی هم در بینشون نظرات به درد بخور دارند؛ یک یادداشت بگذارم که چی کار کنم؟ بعد فکر کردم من که نمیتونم آلیا رو از دنیا و این واقعیت حمایت کنم. شاید بهتر باشه با واقعیت روبرو بشه. خلاصه که هزار و یک فکر از ذهنم گذشت ولی در نهایت فکر کردم بهترین راه ممکن اینه که من هیچ دخالتی نکنم. 


عصر که همسر اومد، با آب و تاب شروع کردم به شرح وقایع. داستان بسته و داستان تست دی-ان-ای و اینکه چه آدمهای عجیبی پیدا میشن. کسانی که براشون کافی نیست اگر کسی نخواد حقیقت رو راجع به پدر و مادر واقعیش بدونه و حتما باید دماغ گنده‌شون رو تو زندگی مردم کنن. آدمهایی که نه تنها براشون کافی نیست سر آدمها رو برملا کنن، بلکه باید چنان علنی این کار رو انجام بدن که مرد پست‌چی و زن صاحبخونه و کلی آدم دیگه هم بدونن آلیا جونز آداپت شده است.


چند ساعتی گذشت و همسر که برای کار رفته بود بیرون، برگشت خونه. بهم گفت ترنج راستی من اون بسته رو که هنوز تو پادری هست برای آلیا دیدم. تو اصلاً نگاه کردی که چه کسی بسته رو فرستاده بود؟! بعد ادامه داد فکر کنم برادر آلیا یا پدرش و اینها بودن و خواستن باهاش شوخی بکنن. مردم نواحی شمالی شوخ‌طبعی عجیبی دارن. حتماً یکیشون خواسته اینطوری آلیا رو شرمنده کنه که روی بسته چنین چیزی نوشته!


فکرش رو که میکنم فرضیه همسر بسیار محتمل به نظر میاد. افراد خانواده آلیا رو تصور میکنم که برای تولدش کادو خریدن و دسته جمعی میرن پست و با کلی شوخی و خنده بسته پستی رو آماده میکن و بعدش هم فکر میکنن که روی بسته چنین چیزی بنویسن. محتمله نه؟! یک شوخی بی‌ضرر و شاید کمی خرکی خانوادگی... 


 

نظرات 3 + ارسال نظر
زری.. سه‌شنبه 5 بهمن 1400 ساعت 21:56 http://maneveshteh.blog.ir

وااااااای چقدرررررر عجیب بود! والله ما بچه بودیم از این شوخی ها میکردیم که تو رو از دم مسجد پیدا کردیم ببین اصلا شبیه هیچکدوم ما نیستی اینها خیلی باحالند تو بزرگسالی هم کودک درونشون زنده هست
بعدا فهمیدی اصل ماجرا را به ما هم بگو

من فکر کنم شوخی بودن قضیه محتملترین گزینه ماست.

ترانه سه‌شنبه 5 بهمن 1400 ساعت 10:13 http://Taraaaneh.blogsky.com

سلام. چه عجیب. شاید بسته از طرف یک شرکت فروشنده تست DNA
هست. آخه کی چنین بسته ای رو میفرسته برای کسی و روش چنین چیزی مینویسه.... بعدا اگر فهمیدی جریان چی بود بیا بهمون بگو.

سلام. از شرکت تست دی-ان-ای نبود مطمئنا. حالا اگر جریان رو فهمیدم خبر میدم.

مهربانو سه‌شنبه 5 بهمن 1400 ساعت 00:04 http://baranbahari52.blogsky.com/

چه شوخیِ بی مزه ای .
دیروز تو اینستا یه فیلم برام فرستادن که نشون میداد یه دختر بچه 10-12 ساله نشسته روی مبل و یه پارچه انداختن روش ظاهراً خانواده ش شامل پدر و مادر و خواهر و برادر و خاله و دایی یا عمه عموهاش قصد داشتن شعبده بازی کنن و بگن بچه رو غیب میکنیم خلاصه پارچه رو برداشتن و همه با هم وانمود کردن بچه رو نمیبینن و غیب شده . اولش بچه هی خندید بعد میرفت همه رو بغل میکرد میگفت من اینجام خانواده هم هنوز در حال بازی کردن فیلم بودن که ما نمیبینیمت . کم کم بچه به وحشت افتاد جیغ زد و گریه کرد ولی خیلی طول کشید تا خانواده دست از مسخره بازی برداشتن و خندیدن و من متنفرم از این کارا و اینکه متوجه نیستن چه آسیب روانی وارد میکنن

وای. چه شوخی ترسناکی. بیچاره بچه رو شکنجه روحی دادن. منم معتقدم که آسیب شدید روانی چنین شوخیی میتونه داشته باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد