دیروز برف باریده یک خروار. مهد حنا دیروز تعطیل بود و امروز هم. ما هم در خانه یک کمی کار میکنیم و یک مقدار بیشتری کار نمیکنیم. الان حنا رفته خونه همسایه با بچههای همسایه بازی. من هم "مثلا" در حال کار کردن هستم. صبح که بیدار شدم انقدر بیانگیزه بودم که فکر کردم مرخصی بگیرم امروز رو. ولی صبح زود میتینگ داشتم و فکر کردم بعد از میتینگها کنسل میکنم. خلاصه که از هفت و نیم صبح تا ده میتینگ داشتم که البته بهم خیلی انرژی داد ولی بعد یکهو همه هیجانم خوابید. شاید دلیلش یک کار نسبتا جدیدی هست که به نظرم سخت میاد و دارم از انجامش طفره میرم. خیلی جالبه که شرکت ما هر از چند وقت یکبار، یک سری کارهای جدید بهمون واگذار میکنه بدون اینکه حتی بابتش پنج دقیقه آموزش داده باشند. به خودم قول داده بودم که بابت کار نکردن/کردن اعصابم رو خرد نکنم ولی در حال حاضر اعصابم خرده چون هم استرس دارم بابت کلی کار عقب افتاده و احساس میکنم قلبم تو دهنمه و هم اصلا نمیتونم تمرکز کنم. یعنی حتی همین چند خط نوشتن وبلاگ هم به نظرم سخت میاد و وسطش هزار بار از جام بلند میشم یا موبایلم رو چک میکنم و یا فکر میکنم باید خونه تمیز کنم و یا به حنا فکر میکنم که بهتره برم بیارمش خونه یا گرسنه میشم و پا میشم چیزی میخورم یا فکر میکنم چند خط کتاب بخونم یا میرم برای انجام اون کاری که به نظرم مشکله اینترنت سرچ میکنم و همه اینها تکرار میشه.
راستش رو بخواهی، چیز زیادی یا جالبی که به درد کسی بخوره به ذهنم نمیاد که بنویسم. پس لااقل چیزی بنویسم که خودم رو آروم کنه. بعد از نوشتن این چند خط کارهای زیر رو انجام خواهم داد.
1- کار کردن روی گزارش AOP مشتری مهم: پنجاه دقیقه
2-رفتن دنبال حنا و آوردنش به خونه
3- فرستان سفارش مشتری انگلیس به انبار:ده دقیقه
4- تصحیح اوراق سفارش مشتری دوبی: بیست دقیقه
4- درست کردن گزارش برای نمایشگاه ماه آینده: یک ساعت
همین که برف خوب دارین عالیه
ما که اینور دنیا بی خیر برکت از همه چی
بله. خدا رو شکر. بارون و برف برکته..
درسته ترانه جون. گاهی آدم باید یک استراحت کوتاه بکنه تاحالش بهتر بشه.
خدا قوت
ممنون زری جون.
سلام. واقعاً باید نوشت...
درسته. نوشتن همیشه حال من رو خوب میکنه.