دیروز مامان بهم گفت که خواهرشوهر سابق بسیار مریضه . ام اس بسیار پیشرونده ای داره و گویا حتی دیگه نمیتونه آب دهنش رو قورت بده. و راستش من خیلی غصهدار شدم چون خواهر شوهر سابق رو خیلی دوست داشتم/دارم و هنوز هم دلم براش تنگ میشه. و با اینکه میدونم دنیا جای عادلانهای نیست، اما باز هم ته دلم فکر میکنم که ایشون یکی از بهترین و بی آزارترین آدمهای دنیاست و واقعا حقش نبود که به چنین روزی بیفته. بگذریم. حرفها مامان من رو یاد زندگی سابقم انداخت. و کل دیشب داشتم به زندگیم با همسر سابق فکر میکردم واینکه اگر جدا نشده بودم، شاید کلی از سختیها و همینطور شادیهایی که پس از جدایی تجربه کردم رو هم، تجربه نکرده بودم. آیا جدایی من از همسر سابق کار درستی بود؟ فکر میکنم که بود. و آیا سختیهایی که بعدش کشیدم و آدمهایی که شناختم ؛ من رو آدم دیگری کرد؟ نمیدونم. شاید. به احتمال قوی.آیا این آدم دیگر، از اون ترنج اون زمان بهتره؟ از بعضی جهات صد در صد. از بعضی جهات - نمیدونم. اما نکته قابل تعمق اینه که در نهایت جایی که من الان هستم؛ در مقایسه با دوستان یا فامیلی که مثل من بودند و جدا نشدند و زندگیشون رو ادامه دادن، یکیه. یعنی اینکه با اینکه من یک راه طولانی دیگری رو رفتم، در نهایت در یک مسیری هستم که اگر در اون ازدواج هم مونده بودم باز هم به اینجا رسیده بودم.فکر میکنم چیزی که میخوام بگم اینه: زندگی راه خودش رو میره و اون چیزی که باید بشه، میشه. اگر در زندگیمون در کاری گند زدیم و تصمیم اشتباه گرفتیم و خیلی چیزها رو خراب کردیم؛ در نهایت خیلی به حال زندگی فرق نمیکنه. اینه که گاهی ارزشش رو داره که دل رو به دریا بزنیم و کاری که دلمون میخواد انجام بدیم و بگذاریم دهنمون طی مسیر هزار بار صاف بشه.
همه ی آرشیوت و خوندم
از این به بعد دنبالت میکنم
همیشه سلامت خوشحال باشی
ممنونم. اگر وبلاگ داری، ممنون میشم آدرسش رو برام بگذاری.
آره عزیزم باهات موافقم، دقیقا همینه حتی اگر میترسیم دنبال ایجاد تغییرات باشیم!
دقیقا
سلام
در موردبیماری ام اس مصرف سردیجات وضع روخیلی بدتر می کنه.
علاوه بر رعایت توصیه های پزشکان امروزی ؛بهتره برای رژیم غذایی مناسب این عزیز با پزشک طب سنتی مشورت کنند .
مادر خودشون خیلی به طب سنتی باور دارن و کلا نمیگذاشتند که خیلی سردی بخورن
صد درصد موافقم، عمر انسان کوتاه است. پویایی به همین زندکی کوتاه عمق بیشتر میده .
عمق زندگی چه عبارت خوبی بود ماهی عزیز. اغلب آدمها به طول زندگی فکر میکنند نه به عمقش..
خب ترنج جان تا بستر و محیط را عوض نکنیم که نمیتونیم خودمون هم عوض بشیم! راست میگی شاید بستر را هم عوض کردیم و باز هم اوضاعمون همون آدم قبلی موند ولی اگر نکنیم حتما حتما اوضاعمون در بهترین حالت همون شرایط قبلی میمونه و حتی شاید رو به افول هم بره. بخاطر همین من میگم بهتره زور بزنیم و از یه بستر نادرست بیاییم بیرون، این یک شرط ضروری هست برای ارتقاء زندگی و بعدش شرط کافی این میشه که حالا در بستر جدید تلاش هامون را برای بهتر شدن اوضاع بکنیم.
در مورد تو هم خب شرط لازم خروج از یک محیط نادرست بوده که انجام دادی، حالا میشه گام دوم که همون شرط کافی هست برای تغییرات.
برای خواهرشوهر سابق ناراحت شدم، امیدوارم روزها را با سختی کمتری سپری کنه :(
مرسی زری جون. منم امیدوارم خواهر شوهر سابق حالش خوب باشه. دیشب چندین بار بیدار شدم و به فکرش بودم. من فکر کنم منظورم رو در نوشته درست بیان نکردم. بیشتر منظورم این بود که تغییر ایجاد کنیم حتی اگر میترسیم که اشتباه باشه ...
منهم فکر میکنم که "ترنج" بهتری هستی
خودم هم در مقایسه با ترانه ای که مونده بود و ادامه میداد، ترانه بهتری هستم. تصیمیهایی که میگیریم گاهی نقش مهمی توی مراحل بعدی زندگیمون داره.
ترانه جون، مسلما آدمهای با تجربه تری شدیم :)
کمی مخالفم
من فکر میکنم اکثر آدمها همون تصمیمهای غلط و یا درست رو دوباره تو زمانهای مختلف میگیرن و فکر میکنند که تصمیم متفاوتی گرفتند، ولی چون آدمها همون آدمها میمونند پس تصمیمهای جدیدشون زیاد تغییری تو اصل قضیه ایجاد نمیکنه فقط نوع اشتباها تشون عوض میشه. مثل یک بچه که گشنه هست و بین ۲ تا سبد که یکی توش غذاست و یکی لباس ، هی میره سمت لباس، و یکدومو بر میداره و یه مدت سرگرمه و بعد میبینه باز گشنه هستش و اندفعه میره یه لباس دیگه بر میداره، و تا نخواد بفهمه که باید بره سراغ سبد غذا به جای لباس ، سرنوشتش هیچ فرقی نمیکنه و خودشم نمیفهمه که اشکال از خودشه.
دید جالبیه و تا حدی درست ولی فکر میکنم نمیشه منکر درسهایی که آدم از تصمیماتش میگیره شد. منظور من از این نوشته این بود که خیلی از تصمیمها رو اگر در بازه زمانی کل زندگی نگاه کنیم چندان مشکل بزرگی ایجاد نمیکنند.