خیالپردازی...

همسر و حنا رفتند که برای شام برگر خریداری کنند. تو خونه ماکارونی داریم ولی حنا مریضه و هر غذای پیشنهادی به استثنای همبرگر و سیب‌زمینی سرخ کرده و رد کرده. امیدوارم حداقل کمی از همبرگر بخوره. از دیروز کار نکردم. مریضی حنا، مریضی خودم و بازگشت هاله مه و بدن دردی که اذیتم میکنه. بازگشت هاله مه از همه بدتره. مصرف قرصهای ضد افسردگی رو هفته پیش قطع کردم چون مدام میخوابیدم.  امروز دوباره شروع کردم به خوردن قرصها. اصلا نمیدونم چکار میکنم. شروع میکنم، قطع میکنم. دوباره شروع میکنم و در این بین صدمه میبینم. حالا دوباره دلم میخواد بخوابم. فقط بخوابم و کسی کاری به کارم نداشته باشه. ولی ممکن نیست. حنا مریضه و تبش فقط  با دوا کنترل میشه و چند ساعت بعد برمیگرده. همش هم میخواد من کنارش باشم. با همسر هم دعوام میشه. از این جهت که من همیشه کسی هستم که باید مرخصی بگیره و مراقب حنا باشه. البته صد در صد اینطور نیست ولی تا حدی اینطور هست. کار همسر ارزشش بیشتره چون حقوقش ساعتی بیست دلاری از حقوق من بیشتره. مثلا قراره از خونه کار کنم. ولی برای حنا تلویزیون میگذارم و بجای کار خودم هم بیجهت در اینترنت میچرخم.  خیلی از کارها عقبم. و وقتی میگم خیلی، اغراق نمیکنم. همین الان در میل باکسم حداقل هشتاد تا ای-میل نخونده دارم و حداقل ده تایی کار دارم که باید به صورت فوری انجام بشن. کاش میتونستم برم شرکت و کارهام رو انجام بدم. 


دوست داشتم روزگارم چه شکلی بود؟ 

دوست داشتم  یک خونه نسبتا خالی داشتم که خیلی مرتب بود و انقدر وسایل توش نبود. مثلا این رومبلیها که برای حفاظت از خراشهای فلفلی کشیدم و مدام میفتن و یا مچاله میشن و خونه رو نامرتب نشون میدن، نبودن. دوست داشتم از خواب بیدار شم و احساس درد و خستگی نداشته باشم. برعکس سرحال و پر انرژی باشم. دوست داشم میتونستم نیم ساعتی یوگا کنم. دوش بگیرم. دوست داشتم وقتی میام پایین خونه مرتب باشه. دوست داشتم میتونست هر روز صبحانه خوب درست کنم و حنا و همسر  رو با انرژی از خواب بیدار کنم. دوست داشتم میشد وقت صبحانه خوردن روزنامه صبح روبخونم. آره دوست داشتم هر روز صبح برام روزنامه واقعی بیاد دم در خونه. مثل فیلمهای قدیمی. دوست داشتم پیاده حنا رو ببرم مدرسه و بعد برگردم و کمی خونه رو مرتب کنم. دوست داشتم کارم رو ساعت نه/نه و نیم شروع کنم و وقتی کارم رو شروع میکنم لیست کارها رو بنویسم و تک تک انجامشون بدم و کنارشون تیک سبز بزنم. دوست داشتم میتونستم روزی فقط پنج یا شش ساعت کار کنم. دوست داشتم یک جور معجزه آسایی ناهارها و شام ها آماده میشد و من لازم نبود هر روز آشپزی کنم. دوست داشتم انرژی داشتم و میتونستم بعد از کارم برم کلاس ورزش؛ بعد حمام کنم برم دنبال حنا. دوست داشتم میتونستم با حنا بازیهایی کنم که خلاقیتش رو بیشتر کنه. که در پیشبرد راه زندگیش کمک کنه. دوست داشتم میشد برای حنا هر روز غذای سالم درست میکردم و اون هم با علاقه میخورد.دوست داشتم گاه گداری با حنا کیک میپختم.  دوست داشتم ملافه های خونه‌ام اتو کشیده بودن و دکوراسیون خونه ام قشنگ بود. دوست داشتم فقط چند دست لباس ساده و شیک و با کیفیت داشتم که هر روز با یک سری جواهرات ترکیبشون میکردم. دوست داشتم لاغر بودم  و لباس تو تنم شیک به نظر میومد. دوست داشتم لکهای صورتم نبودن و موهام بخصوص در قسمت بالای سرم پرپشت بودن و انقدر سفید نشده بودن. دوست داشتم که لازم نبود هر دو-سه هفته یکبار موهام رو رنگ کنم.  دوست داشتم میتونستم با یک آرایش ملایم هنوز خوشگل به نظر بیام. دوست داشتم انقدر موهای زیر ابروم و بالای لبم و زیر چونه‌ام زبر نبودن و انقدر تند تند در نمیومدن. دوست داشتم میشد با همسر هر هفته یک دیت عاشقانه داشته باشیم. نه چیز مجللی. فقط با هم حرف بزنیم و موسیقی گوش بدیم و شراب بخوریم. دوست داشتم میتونستم حداقل هفت ساعت در هفته برای بهبود کارم زمان بگذارم. مطلب جدید یا بگیرم. دوست داشتم حقوقم رو شش رقمی کنم. دوست داشتم انرژِ ی داشتم و کارها رو انقدر در ذهنم سنگین نمیکردم. دوست داشتم کمی سبکبال و سبکبار بودم. 

نظرات 8 + ارسال نظر
مینا سه‌شنبه 6 دی 1401 ساعت 03:35

حالا من دوسداشتم فقطخارج زندگی کنم حتی خونه ام پر از رومبلی باشه و شلوغ باشه و هرچی!!!

مینا جون معمولا آدمها وقتی به یک خواسته ای میرسند بعد از مدتی بهش عادت میکنن و بعد یک خواسته دیگه جاش رو میگیره.

منجوق دوشنبه 14 آذر 1401 ساعت 02:17 http://manjoogh.blogfa.com

اون قسمت رنگ کردن مو رو خوب اومدی

ممنون که درد من رو میفهمی. آخه چرا انقدر موهای سفید انقدر زود درمیان؟

زری.. یکشنبه 13 آذر 1401 ساعت 06:41

اون قسمت چه چیزهایی میخواهم خیلی جالب بود:) امیدوارم به خیلی هاش برسی

مرسی زری جون. آرزهای ساده و پیش پا افتاده ای هستند ولی فکر میکنم کیفیت زندگیم رو بهتر میکنه

صحرا شنبه 12 آذر 1401 ساعت 11:58 http://Sahra95.blogsky.com

ترنج عزیز، من وقتی شروع کردم به مصرف قرص ضدافسردگی، داروی اول حسابی منو خواب آلود میکرد بعد دو هفته قطعش کردم و به دکترم گفتم، داروی جدید رو که شروع کردم خیلی بهتر بود، البته مدتها طول کشید تا به دزی که واقعا برام کار میکرد برسم. نمیدونم چه دارویی رو شروع کردی ولی معمولا خانواده SNRI برای امثال من و تو که مشکل انگیزه برای شروع کارها داریم بهتر عمل میکنه، پارسال این موقع خیلی اوضاع زندگیم به هم ریخته بود، بعد یک سال اوضاع خیلی بهتر شده

صحرا جون من سیمبالتا (دلاکستین) مصرف میکنم کهSSNRI هست. یک هفته دیگر صبر میکنم و اگر ادامه پیدا کنه با دکترم حرف میزنم که عوض کنه.

ترانه شنبه 12 آذر 1401 ساعت 09:14 http://taraaaneh.blogsky.com

ترنج جان. قرص افسردگی، حتی اگر باهات سازگار باشه ، وقتی شروعش میکنی ممکنه باعث خوب آلودگی و خستگی و حالت تهوه و ...بشه. باید تحمل کرد تا بگذره. اگر مدت زیادی که مصرف میکنی مثلا سه چهار هفه، و این عوارض کم نشده شاید باید با دکترت تماس بگیری تا داروی جدیدی بهت بده.
بدترین کاری که میتونی بکنی همین قطع و وصل کر دن دارو هست. داروی مناسب نباید تو رو دچار خواب آلودگی بکنه.
خیلی ازچیزهایی که دوست داری امکان پذیر هستند. بعضی هاشون هم نه! اونهایی رو که میشه واقعاتغییر داد بنویس ویکی یکی تغییرات رو بزندگیت وارد کن عزیزم.
اما قبل از هرچیزی باید به افسردگیت غلبه کنی.
دردهای بدن و.. خیلیهاش مربوط به افسردگی میتونه باشه.
مواظب خودت باش. دوستت دارم.

ممنون ترانه جون. درسته. اگر این خواب آلودگی ادامه پیدا کنه باید قرصم رو عوض کنم. این قرصی بود که سالها قبل هم مصرف میکردم و یادم نمیاد قبلا هم آیا انقدر خواب آلودم میکرد یانه.

وینا شنبه 12 آذر 1401 ساعت 08:01

سلام ترنج جان دقیقا میدونم چی میگی میخوام چندتا راهکار بدم امیدوارم به دردت بخوره داروهاتو سر خود قطع نکن مرتب با دکترت در تماس باش دارو حتما کمک میکنه پیاده روی یا ورزش حتی تایم کم خیلی کمک میکنهاگر حالت بهتر بشه بقیه خواسته هات خود بخودرپ غلتک میفته

مرسی وینا جون. موافقم باید هر جور شده یک نیم ساعتی پیاده روی در برنامه روزانه ام بگذارم. همیشه باعث میشه حالم خوب بشه.

خواننده خاموش جمعه 11 آذر 1401 ساعت 09:42

سلام چقدر قسمت دوست داشتم به زندگی که من دوست دارم داشته باشم شبیه هست ولی چه کنم که نمیتونم پنج شش سالی هست درگیر این افسردگی شدم و دیگه هیچی سرجاش نیست و خیلی تنهام

تنهایی خیلی بده خواننده خاموش. افسردگی از اون هم بدتره... امیدوارم یک روزی زندگی هر دو ما اونطوری باشه که میخواهیم...

فرفری پنج‌شنبه 10 آذر 1401 ساعت 12:05

ترنج جون چه کار خوبی کردی بیشتر چیزایی رو عنوان کردی که میخوای، این خیلی باحاله. تا اینکه هی بگیم فلان چیزو نمیخوام،
من اینو به فال نیک میگیرم مطمینم حست داره بهتر و بهتر میشه.

مرسی فرفری عزیز. خودم در یک سری چیزها احساس بهبود میکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد