یادداشتهای قبلی رو نمیخوام بخونم. از وقتی که یادداشت قبلی رو نوشتم، چند روزی گذشته. در این فاصله رفتم دکتر و برام برای 4-6 هفته مرخصی نوشته. به محل کارم و همکارهام اطلاع دادم و از فردا سر کار نمیرم. در ضمن دکتر برام قرص ضد افسردگی هم نوشته که از همون پنجشنبه شروع کردم. اوایل مصرف قرص ها خیلی بده. روز اول حالت تهوع داشتم و احساس میکردم که صورتم رو نمیتونم حس کنم. الان بهترم. حالت تهوع ندارم و حسهام هم بهتر هست. البته خوابم هنوز منقطع و سبک هست و حس اضطراب دارم. کمی هم نگران سر کارم هستم. اما مهمترین چیز این هست که واقعا لازم دارم که یک مدتی به خودم استراحت بدم. بنابراین باید نگرانی رو بگذارم کنار و به اینکه چطور میتونم اوضاع رو بهتر کنم فکر کنم و برنامه ریزی کنم که این مدتی که دارم به خوبی بگذره. 


روز شنبه روز بدی نبود. صبح زود بیدار شدیم و با همسر رفتیم پیاده روی. این واقعه برای ما یک چیزی در حد معجزه بود که روز تعطیل زود بیدار بشیم. شب خونه دوستم مهمان بودیم و همسر با دوستش قرار داشت. دیدن دوستان قدیمی خوب بود. پسر کوچک یکی از دوستانم خیلی بامزه است. دیدن بچه ها دلم رو خیلی غمگین نکرد. فقط فکر کردم برخلاف افکارم من میتونستم مادر خوبی باشم جدا من میتونستم مادر خوبی باشم. اما گذشت. 


دلم میخواد بدون اینکه دلم پر از یک حجم غم و درد بشه بتونم زنهای باردار و زنهای بارور رو ببینم. دلم میخواد انقدر عصبانی نباشم وقتی زنی رو میبینم با چند تا بچه در کنار و یک بچه در شکم. میخوام این حجم غم تموم بشه. 

نظرات 1 + ارسال نظر
ترانه دوشنبه 29 مهر 1398 ساعت 09:51 http://taraaaneh.blogsky.com

از همین راه دور محکم بغلت میکنم. قرصهای ضد افسردگی اولش سخته. من هم یادمه که کلی حالت تهوع د اشتم. ولی الان که به گذشته نگاه میکنم مبینیم که واقعا می ارزید.

مرسی ترانه جون. خودم هم از شروع قرصها راضی هستم. کمتر گریه میکنم و بهترم. حالا باید مشاوره برم تا مسایل رو ریشه ای حل کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد