- دیروز صبح همسر تکست زد که عصر با هم حرف بزنیم. اول صبح هنوز عصبانی بودم و دلم میخواست باهاش دعوا کنم. حتی میخواستم سر این قضیه که اگر میخواست حرف بزنه، چرا سر وقت حرف نزده و قضیه رو تا روز بعد کش داده؛ باهاش دعوا کنم. اما عصر که برگشتم خونه، عصبانیتم رفته بود و فکر کردم چه کار خوبی کرده که دیروز که هر دو عصبانی بودیم، نخواسته موضوع رو باز کنه. خلاصه حرف زدیم و سنگهامون رو وا کندیم. دلایل عصبانیت من اینها بودند: 

1- چند روز قبل که با ترن رفتیم تولد دوست همسر؛ برگشتنی  من باید بلیط میخریدم و همسر کارت پرداخت شده داشت و احتیاجی به خرید بلیط نداشت. ما با هم به سمت باجه خودکار فروش بلیط رفتیم و وقتی من کار خرید بلیطم تموم شد، برگشتم و دیدم همسر نیست. چند لحظه قبلش هم من به همسر گفته بودم که همسر دوستش از من پرسیده کی میخواهیم بچه دار بشیم (کی گفته خارجی ها تو زندگی آدم فضولی نمیکنند؟!) و من هم جواب دادم هیچوقت. یک لحظه دلم ریخت که شاید همسر از این هیچوقت گفتن ما ناراحت شده و گذاشته رفته خونه. به موبایل همسر زنگ زدم و همسر گفت که از قسمت پرداخت رد شده و در سمت دیگه منتظر منه. من هم خیلی ناراحت شدم از رفتارش. اون هم گفت که فکر خاصی نکرده و فقط چون بلیط داشته فکر کرده که بره اون سمت منتظر من باشه. 

2- دلیل دوم عصبانیت من روز دوشنبه بود که همکار جدید همسر اومد خونه ما که روی یک پروژه با هم کار کنند. از اونجایی که خونه ما یک اتاق خوابه است، من گذاشتم همسر و همکارش در هال بشینند و خودم رفتم اتاق خواب. در چند ساعتی که اونها مشغول کار بودند؛ دلم میخواست برم دستشویی و یا چیزی بخورم ولی معذب بودم و به همین جهت در اتاق موندم. بعد حدود ساعت 10 شب که احتیاج مبرم به دستشویی رفتن داشتم، از اتاق خارج شدم و دیدم که همکار همسرم رفته و ایشون در حال کار کردن هستند. بالطبع عصبانی شدم که چرا همسر به من اطلاع نداده که غریبه در خونه نیست. البته همسر گفت که 10 دقیقه بیشتر نیست که همکارش رفته و ایشون تصمیم گرفته که کار رو تموم کنه و بعد بیاد پیش من. 

دلیل عصبانیت همسر این بود که: 

1- به نظرشون من بیش از اندازه واکنش نشون داده بودم به هر دو مورد بالا. 

2- همسر فکر میکنه که من دارم کنترلش میکنم که وقتی در ایستگاه قطار زودتر رفته، عصبانی شدم. 


کلا؛ هنوزهم بر این باور هستم که همسر الکی به همه چیز گیر میده و هر از چند وقتی یک شوکی وارد میکنه به رابطه مون. مثلا هر دو موردی که من بیان کردم مربوط به چند روز قبل بودند و من بعدتر اصلاً حرفی ازشون به میان نیاوردم.


- از قسمتهای منفی این هفته که بگذریم، آخر این هفته سالگرد ازدواج من و همسره. برای سالگردمون هتل رزور کردیم در یکی از جزایر اطراف و میریم که دو روزی از سر و صدا و همهمه و شلوغی شهر به دور باشیم. یک جورهایی خوشحالم. آخرین باری که این جزیره بودم چند سال قبل بوده. دلم میخواد که پیاده روی طولانی بریم و غذاهای خوب خوب بخوریم. یادم باشه که حتماً یک بطری شراب خوب هم بردارم برای اون روزها. 


- این روزها  دارم سخت کار میکنم و غیر از عصبانیتهای گاه و بیگاه، کلا در مود بهتری هستم. حداقلش اینه که گریه نمیکنم و غمگین نیستم و این خودش خیلی خوبه. 


- قبل از نوشتن متن بالا، حس و حالم بهتر بود. 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد