ولنتاین

امروز ولنتاینه. دیروز فکر میکردم یکی از غمگین ترین ولنتاینهایی که داشتم. هرچند هیچوقت ولنتاین برای من خیلی مهم نبود -حتی وقتی مجرد بودم . از روز شنبه که دعوا کردیم هنوز نتونستیم با هم بشینیم و حرف بزنیم. کار و زندگی و خستگی. شنبه عصر که برگشتم خونه، همسر گفت با حنا تا دیروقت خوابیدن. من هم دیدم حنا خیلی سرحاله گفتم بریم شنا. همسر موندخونه و گفت لباسها رو میشوره  و من و حنا رفتیم. دو-سه ساعتی با هم تو استخر بودیم و برگشتیم دیگه از خستگی هلاک بودیم. یکشنبه صبح من و حنا به بازی گذشت و یکی از کمدها رو هم تمیز کردم و کلی وسایل دور ریختم. همسر رفت دنبال کوتاه کردن موهاش و ... یکشنبه بعد از ظهر تولد دختردخترخاله بود و مهمون بودیم. خوش گذشت. وقتی داشتیم عکس مینداختیم همسر کنار من ایستاد و دستش رو انداخت دور کمر من. اشکم در اومد. فکر کردم که چقدر گرماش خوبه.. دوشنبه صبح به چیزهای مثبت فکر کردم و رفتم همسر و بغل کردم و گفتم دوستش دارم و باید روی مشکلاتمون کار کنیم. همسر هم همین رو بهم گفت.دیروز که برای ولنتاین مهد حنا خرید میکردم برای همسر هم کارت خریدم. کارتی که نوشته "نو متر وات - آی اولویز لاو یو" ولی راستش نمیدونم چقدر در این گفته‌ام رو راست هستم. این چهار روز گذشته احساسات خیلی متضادی رو نسبت به همسر حس کردم. خشم، نفرت، عشق، شفقت... فکر میکنم اون هم همینطوره. راستش اصلا آماده حرف زدن هم نیستم. بیشتر اوقات هم نسبت به همسر کلا بی احساس هستم. نمیدونم چطوری بگم. منطقی میدونم که یک قسمت از زندگیم با بودنش قشنگتره. منطقی میدونم که وجودش برای حنا لازم و حیاتیه. میدونم که پدر خوبی برای حناست (اگر فراموش کنیم که در حضور حنا با عصبانیت تابلو میندازه) اما دلم نمیدونه چه احساسی داره. گاهی پر از مهر میشه و گاهی خالی از هر احساسی. 

نظرات 7 + ارسال نظر
صحرا پنج‌شنبه 27 بهمن 1401 ساعت 00:12 http://Sahra95.blogsky.com

به نظرم این احساسات متضاد طبیعی هست اما جنسشون موقتیه و بسته به شرایط عوض میشن. اما اون احساسی که علیرغم همه مشکلات و اختلافات، اشک خوشحالی توی چشمات میاره و تشویقت میکنه به ادامه دادن اون از جنس پایدارتریه که ریشه طولانی داره توی رابطه تون
اون احساس رو باید هرازچندگاهی گردگیری کرد تا یاد دوتاییتون بیاد چقدر برای همدیگه مهم هستید

درسته صحرا جون. یادآوری این اهمیت گاهی سخت میشه البته.

مانی چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت 20:21

ترنج جان سلام
هر دو شما ادم های با هوش و توانایی هستید
با هوش ها راه حل ها را پیدا می کنند.

این جمله رضوان جان عالی است
زندگی مال حنا هم هست.شما دوتا تصمیمات بزرگ را نگیرید.

مرسی مانی. جمله رضوان عزیز همیشه راهگشاست.

لاندا چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت 01:32

عمیقا همذات پنداری کردم باهات. وضعیت منم تقریبا همچین چیزی بود این چند روز

آی لاندا جون. امیدوارم که بهتر باشه شرایط الان.

زری.. سه‌شنبه 25 بهمن 1401 ساعت 23:17

من قشنگ اون حس های متضاد را تجربه کرده ام و میکنم:( اصلا بخاطر همینه که آدم دلش نمیاد این رابطه ها خراب‌تر بشه و سعی می‌کنیم بهترش کنیم و حتی اون حست که حس حرف زدن باهاش را هم نداری درک میکنم. عجله نکن، فرصت بده به خودت و جیسون، پروژه کاری نیست که ددلاین داشته باشه؛) اما رها هم نکن که یهو به خودت بیایی و ببینی اوضاع از دستت در رفته.

درسته. نباید رهاش کرد.

رضوان سه‌شنبه 25 بهمن 1401 ساعت 20:19 http://nachagh.blogsky.com

متاسفم که خونه مستاجرتون آتیش گرفته.خوشحالم به همسرت از شنبه تا سه شنبه فرصت دادی تو غارتنهایی خود باشه و فکر کنه.احتمالا شرمنده هم شده.حالا که می بینی به غرو لند حساسه ،هواش را داشته باش.
دعوا نمک زندگیه.هراس به دلت راه نده.تا دعواتون میشه تو نگو من به تنهایی از پَس زندگی خودم و حنا بر میام.به اون هم بگو تا دری به تخته میخوره نگوید میرم خونه اجاره می کنم تنهایی زندگی می کنم.زندگی مال حنا هم هست.شما دوتا تصمیمات بزرگ را نگیرید.
زندگی در فضای پر فشار نتیجه اش همین بگو ،مگو هاست.همدیگر را تاب بیاورید.همه دنیا همین جور است

ممنون رضوان عزیز. همدیگر رو تاب بیاورید خیلی خوب بود..

فاضله سه‌شنبه 25 بهمن 1401 ساعت 18:05 http://golneveshteshgh.blogsky.com

خیلی خوب بود

ترانه سه‌شنبه 25 بهمن 1401 ساعت 17:31

ولنتاین مبارک ترنج جان خوبه که با همدحرف زدبن

مرسی ترانه جون. ولنتاین شما هم مبارک.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد