دوباره دعوا - آتش سوزی

نیم ساعت وقت دارم تا نوبتم بشه برای وقت بند و ابرو. زودتر رسیدم و اومدم کافی شاپی که کنار مغازه آرایشگرم هست. یک قهوه گرفتم با یک کروسان شکلاتی-بادامی. تو یکی از محله های مورد علاقه خودم هستم. یک محله قدیم با کلی آدم هیپی. در این حد هیپی که کافی شاپی که توش هستم اینترنت نداره و من از اینترنت موبایلم دارم استفاده میکنم و کلی از این کاناداییهای عجیب غریب که در این هوای سرد با شلوارک و صندل میان بیرون (مثل همسر -بعضی اوقات). گفتم همسر، بازهم امروز با هم دعوامون شد. دعوا هم سر این بود که من بهش دوبار گفتم از بیدار شو و همسر بهم گفت که من بچه اش نیستم و یک بار بگم کافیه. این درحالی هست که همسر تا ساعت ده خواب تشریف داشتن. بعد هم غر میزنه که من قراره همه روز نباشم (میخواستم برم مرکز کمک به زلزله زدگان ترکیه برای کمک) و اون هم کلی کار داره که باید انجام بده و وقتی برای انجام کارها نداره. من هم البته عوض معذرت خواهی میگم اگر به موقع بیدار میشدی  لازم نبود من مدام بهت بگم بیدار شو و بعد هم هم صبح وقت داشتی به کارهات برسی. بعد دعوامون شدیدتر میشه و من میگم که میشه یک ویکند رو بدون دعوا سر کنیم. بعد شدیدتر میشه. من هم به همسر میگم بره هر کاری دلش میخواد بکنه و من از حنا مراقبت میکنم و بهش احتیاجی ندارم. بهش میگم که دیگه اصلا دلم نمیخواد ببینمت. همسر هم میگه صبرش به انتها رسیده و اصلا از همین امروز دنبال آپارتمان میگرده که بره. بعد هم میزنه و تابلو روی دیوار رو میندازه. درها رو بهم میکوبه (حرکاتی که پیشترها شاید من رو میترسوند ولی الان دیگه اصلا برام اهمیتی نداره) بعد هم لباس میپوشه و میره. و البته به من میگه در زندگیش کسی رو ندیده که به اندازه من غر بزنه و .. 

راستش دلم میخواد از این دعواهامون یک آماری بگیرم و ببینم به طور متوسط چندبار در ماه دعوا میکنیم. دعواها در چه مواقعی اتفاق میفته و ... یک نگاه آماری و مطالعاتی میتونه جالب باشه. 


از طرفی آشپزخونه مستاجرمون آتیش گرفته. دوست پسر مستاجر متاسفانه سوختگی درجه دو و سه داره و بیمارستانه. سعی کرده خودش آتیش رو خاموش کنه و به 911 هم زنگ نزده. اولش که به ما اطلاع دادن گفتن که پسره خواب بوده و اجاق یک دفعه منفجر شده. ولی اجاق ما برقی هست و احتمالش خیلی کمه. ما زنگ زدیم به آتش نشانی و اونها اومدن برای بازرسی و گفتند که این سوختگی روغن هست. یعنی که دوست پسر داشته غذا درست میکرده و نمیدونم خواب رفته یا چی و روغن آتیش گرفته و بعدش هم سعی کرده با آب خاموش کنه که روغن رو شعله‌ورتر میکنه. خلاصه که طبقه پایین سیاه شده و فعلا طبق دستور آتش نشانی کسی حق زندگی نداره تا وقتی که تمیز بشه و مطمئن بشن که همه چیز خوبه. شرکت بیمه ما هم کارها رو شروع کرده. خیلی خوبه که بیمه هست و قسمت  مهمی از هزینه ها رو کاور خواهد کرد. ولی خوب دردسر هم زیاد داره. کلی فرم که باید پر کنیم و ... موقع آتش سوزی هیچکدوم از ماها خونه نبودیم و خدا هم رحم کرده که همه خونه نسوخته. فعلا فقط شکرگزارم که همه سالم هستیم و سقفی بالاسرمون هست. تا ببینیم امشب برنامه ما با همسر به کجا میرسه!!!


نظرات 8 + ارسال نظر
رضوان پنج‌شنبه 27 بهمن 1401 ساعت 18:27 http://nachagh.blogsky.com

ترنج عزیز در مورد برخورد همسر لازمه بیشتر به نیازهای همسرت توجه داشته باشی.از زمانی که حنا دنیا اومده محبتت به او تقلیل یافته است.در خانه شما تنها فرد کافی تو هستی .بیش از همسرت و حنا، استقلال داری .اون دوتا باری بر دوش تو هستند ولی چون مایه دلخوشی ات هستند به رو نمیاری ولی یه جایی دیگه لبریز میشی، سر ریز میشی و داستان گاو نُه مَن شیر.حواست را جمع زندگیت کن.

مرسی رضوان عزیز. من خیلی پیامهای شما رو دوست دارم انقدر که مهربونید. بیشتر به همسر میرسم از این به بعد

رضوان سه‌شنبه 25 بهمن 1401 ساعت 20:09 http://nachagh.blogsky.com

سلام ترنج عزیز.این موسیقی دان ها ،آدمایی زود رنج و حساسند و وقتی عصبانی میشن تلافی کور را در دل کَر در میارن.تابلو را بندازی و در را محکم بهم بکوبی،خب بچه می ترسه.انگار به اسب پادشاه گفته باشی یابو.چه حرفیه« مگه مادرمی که هی به من میگی از خواب پاشو،خواب بسه.»
انگار دل پُر از مامانش داره.

دل پر که از مامانش داره...

صبا سه‌شنبه 25 بهمن 1401 ساعت 15:55 http://gharetanhaei.blog.ir

من یه شفاف سازی کنم که از دید من در زندگی مشترک آدمها بخاطر کارهایی که حتی وظیفه شون هم هست و انجام میدن باید مورد قدردانی قرار بگیرند.
در مورد مردها این مساله متفاوت تر هم هست. مردها نیاز دارند تایید بشن. اگر قرار هست انتقادی انجام بشه باید وسط دو تا تعریف باشه.
توی زندگی ترنج و همسرش- با توجه به کانادایی بودن همسرشون فکر میکنم این مساله که کار خونه و بچه داری مشترک هست کاملا حل شده هست.
ولی من چیزی که میبینم ترنج عزیز مثل یه مدیر تیزبین انتظار داره همه چیز پرفکت باشه. حتی اگر همسرش سهم بیشتری در بچه داری و کارخونه انجام بدن باز هم چون مثلا فلان قسمتش باب میل ایشون نیست یا اونقدرا پرفکت نیست انتقاد کردن.
سری پیش بعد از اون همه کاری که همسرش انجام داده بود انتقاد شد چرا برای حنا غذای جدا در نظر نگرفتن! خب خیلی راحت ترنج می تونست خودش اینکار رو انجام بده.

زندگی مشترک از دید من اره بدی تیشه بگیری نیست! مهمترین وظیفه هر فردی این هست که حساسیت های طرف مقابلش رو شناسایی کنه و بهش احترام بگذاره.
شاید من اشتباه میکنم ولی چیزی که من می بینم نه تنها مرد این خانواده تایید نمیشه/ نه تنها ازش تشکر نمیشه (هیچ اشکالی نداره برای کاری که وظیفه ی کسی هست ازش تشکر بشه) نه تنها بهش ایراد گرفته میشه و سرهرکاری بهش انتقاد میشه بلکه هر سری هم بهش یادآوری میشه عملا به هیچ دردی نمیخوره و بدون اون هم زندگی جریان داره و کارهایی که انجام میده عملا هیچ ارزشی نداره!

از دید من اگر کسی مشغله کاری داره/ بچه کوچیک داره و کارهای خونه ش مونده و خودش خسته هست هیچ دلیلی نداره یه روز کامل تو یه مرکز خیریه همکاری کنه. خیری که به خانه رواست به مسجد حرام است. میتونه بازه زمانی کمتری وقت بگذاره برای خیریه.
می تونه بمونه تو خونه استراحت کنه/ انرژی داشته باشه و به اعصابش مسلط باشه که اگر یه آخر هفته همسرش خواست بیشتر بخوابه بعدش دعوا راه نیافته. همه ی اینها قابل مدیریت هست به شرطی که نخوایم همه چیز طبق میل ما باشه.

صبا جان. باهات موافقم که باید برای کارهایی که حتی وظیفه کسی هست، ازش تشکر کرد. و من همیشه از همسر تشکر میکنم. در نود درصد مواقع هم اگر کاری که همسر میکنه مورد تایید من نباشه چیزی نمیگم. مثلا من واقعا دوست ندارم همسر ماشین ظرفشویی رو بچینه یا خالی کنه (بخصوص خالی کنه). چون هیچ چیزی رو در جایی که هر دو ما توافق کردیم نمیگذاره و من بعد تر که میخوام کاری انجام بدم باید همه کابینتها رو بگردم تا مثلا یک قابلمه که جاش همیشه معلومه در کابینت دیگری بین ادویه ها پیدا کنم. در همین بخش تقسیم وظایف تقریبا میتونم بگم نود و پنج درصد مواقع من هستم که صبحها زود بیدار میشم و غذای حنا و صبحانه و.. آماده میکنم. حتی روزهای شنبه و یکشنبه هم استثنا نیست و معمولا میگذارم همسر تا ده/یازده میخوابه که اصلا مشکلی نیست. حالا به نظرت انتظار بیجایی هست که من از همسر بخوام یک بعد از ظهر با بچه باشه که من به کاری که دوست دارم برسم؟ رفتن به مرکز خیریه نقطه روشن هفته من بود. کاری که ازانجامش لذت بردم و بهم انرژی داد. بعدش هم اومدم و حنا رو بردم استخر و همسر سه ساعت برای خودش وقت تنها داشت.

پرنده دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت 20:20

من با نظر صبا مخالفم. شوهر شما *به شدت در امور خونه و بچه داری کمک* نمیکنه. داره وظیفه خودش رو انجام میده. اینها وظیفه شما نیست که چون ایشون انجامشون میده لازم باشه ازش قدردانی بشه. شما هر دو کار میکنین و پول درمیارین، هر دو تو اون خونه زندگی میکنین و بچه و مسئولیتهاش هم مال هر دوی شماست. کسی به کسی *کمک* نمیکنه. احتمال داره شوهر شما دلش آزادی های دوران قبل بچه رو بخواد که خب دیگه نمیتونه داشته باشه. باید هر دوی شما با این موضوع کنار بیاین.
من تجربه زندگی با کسی که موقع عصبانیت در بهم میکوبه و وسیله پرت میکنه رو داشته ام. روششون برای فرار به جلو و تغییر شرایط دعواست. یک بار که این کارش باعث شد در بشکنه شروع کرد داد زدن که ببین چی کار کردی، باعث شدی من در رو بشکنم! تقصیر توئه! کلا مسیر انتقادها عوض شد و همه چی شد تقصیر من

همسرمن خدا رو شکر در این زمینه میدونه که عکس‌العمل بدش تقصیر من نیست ولی در عین حال قبلا این کارهاش من رو میترسوند و الان هم فکر میکنه باعث میشه که من بترسم و دیگه کوتاه بیام. ولی دیگه من ترسم ریخته و بدتر عصبانی میشم وقتی این کارها رو میکنه..

زری.. یکشنبه 23 بهمن 1401 ساعت 20:40

من برعکس صبا و افشین فکر میکنم. بنظرم یکطرفه به قاضی نرفتی، در تو هم کوبیدن و تابلو انداختن به تنهایی بقدری کار اشتباهی هست که بنظرم اصلا قابل دفاع نیست. اینکه آدم دو بار شوهرش را صدا بزنه خیلی هم طبیعیه مگه اونها با ما چکار میکنند؟ ببخشید مدام مواظب هستند که اصول روانشناسی را درست پیاده کنند؟ وقتی طرف در را تو هم میکوبه که واقعا در ناخودآگاه ذهنش جز ترسوندن زن چیه؟ خب معلومه زن از خودش دفاع میکنه و میگه به تنهایی از پس خودم برمیام. این نوعی اثبات خودمون هست. این نوعی دفاع هست.
اما باز هم تکرار میکنم، هر دوی شما خسته اید و فشار کارتون زیاده و باید حاشیه های زندگیتون را سبک کنید تا اعصابتون راحت‌تر بشه و اینقدر همدیگه را متهم نکنید که من دارم بیشتر کار میکنم، ترنج جان بنظرم رفتن به مرکز کمک به زلزله زدگان جز همون حاشیه هایی هست که باید حذفش میکردی.

زری جان. قبول دارم که هر دو خسته هستیم. یک علت دعواهای ما این هست که هر دو ما آدمهای راحت طلبی هستیم (من بیشتر). و هر دو احساس میکنیم که داریم وقت بیشتری برای کارها صرف میکنیم.
در مورد در کوبیدن و تابلو انداختن هم که اصلا نمیدونم چی باید بگم. خیلی نا امید شدم از این رفتار جیسون

صبا یکشنبه 23 بهمن 1401 ساعت 15:00 http://gharetanhaei.blog.ir

سلام ترنج جان

من چند وقتی هست که وبلاگ شما رو میخونم! یعنی قبل تر ها هم می خوندم ولی فاصله نوشتن هاتون زیاد بود.

سری قبل که از دعواتون نوشتید واسه من جالب بود که همه چیز رو انداخته بودید گردن همسرتون! الان هم باز دوباره اون پترن انگار تکرار شد. مدام میگید همسرتون حساس هستند!

ولی خب من چیزی که می بینم همسرتون به شدت تو امور خونه و بچه داری کمک میکنند یه جاهایی که یه ایراد کوچیک دارند شما خیلی به چشم تون میاد در صورتیکه قابل اغماض هست و یا اینکه اون کار رو خودتون میتونید انجام بدید و لازم نیست تذکر بدین و آخر همه بحث هاتون هم می رسید به اینکه من از پس همه کارها و حنا برمیام و به تو نیازی ندارم!!
جسارت نباشه ولی یه جور قدرناشناسی تو گفتن این جمله هست که خیلی آدم رو دلسرد میکنه!
یه بار جای خودتون و همسرتون رو عوض کنید. اگر ایشون این جمله ها رو مرتب بگند شما احساسی خواهید داشت؟!

مرسی از کامنتت صبای عزیز. من معمولا همیشه از همسر برای همه کارهایی که میکنه تشکر میکنم. یعنی یک بار هم نشده که غذا درست کنه و یا جایی رو تمیز کنه و من نگم ممنونم. دستت درد نکنه. در مورد اینکه کارها رو میتونم خودم انجام بدم درسته، ولی همسر از اون هم ناراحت میشه خوب. یعنی خیلی وقتها ماشین ظرفشویی رو میچینه و من بعدا یواشکی میرم مرتب میکنم که بهتر شسته شه و تا بحال هم بهش نگفتم که این کار رو میکنم.

افشین یکشنبه 23 بهمن 1401 ساعت 09:11

سلام،
من مدتی است نوشته‌هایتان را می‌خوانم، ولی این اولین‌بار است که برایتان کامنت می‌گذارم.
بیاید به آنچه ایشان گفتند کمی بیشتر دقت کنیم: "همسر بهم گفت که من بچه اش نیستم و یک بار بگم کافیه."
لطفاً تفاوتهای فرهنگی ما با آنها را درنظر داشته‌باشید، و بعد درمورد این برخوردشان قضاوت کنید. البته احتمالاً در فرهنگ نسل جدید ما هم درست مانند آنها، حتی بچه‌ها هم دوست ندارند والدینشان اینگونه با آنها برخورد کنند. درست است که این برخورد والدینمان با ما، برایمان کاملاً طبیعی بوده.
ببخشید که کامنت اولم اینقدر تلخ بود. درواقع سعی کردم علت ناراحت شدن همسر را توضیح دهم، شاید که کمکی در ایجاد مفاهمه کرده‌باشم.

سلام. ممنون بابت کامنت شما. نه اصلا تلخ نبود. به نظرم کسی که نمیخواد بهش دوبار گفته بشه از جات بیدار شو، سعی میکنه ساعت معقولی از خواب بیدار بشه دیگه.

صحرا شنبه 22 بهمن 1401 ساعت 19:36 http://Sahra95.blogsky.com

ترنج جان چقدر همسر حساس شده، وگرنه دوبار صدا زدن که چیزی نیس، من همسر رو روزهای تعطیل ده بار صدا می زنم، آخرش هم پسرک رو میفرستم سراغش دیگه اون موقع مجبوره بلند بشه
این انداختن تابلوها یکم ترسناکه حداقل برای من
چند وقت پیش ما هم خوابمون برده بود و قابلمه غذامون سوخته بود و از دودش بلند شدیم، خدا رو شکر آتیش سوزی نشد اما تا یه هفته تمام خونه زندگیمون بوی دود می داد، امیدوارم‌حال پسر مستاجر زود خوب بشه و واقعا خدا رو شکر آتیش تمام خونه رو نگرفته بوده
ترنج عزیزم امیدوارم رابطه تون به نقطه ی آرامش برسه

ممنون صحرا جون. فکر کنم در آتش سوزی در حد خونه ما، باید همه وسایل رو بریزن دور یا بدن به صورت حرفه ای شسته بشه چون دود پلاستیک و ... ممکنه در دراز مدت به سلامتیشون آسیب بزنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد