برداشت غلط یا؟!!!

چند روز قبل تولدم بود. مامانم یک عکس ازم گذاشته بود با حنا در جامعه مجازی و زیرش هم نوشته بود دخترم تولدت مبارک. این البته ظاهر قضیه بود. بعد در واتس اپ برام پیام زیر رو گذاشته بود: 

"تولدت مبارک ... گفتیم زنگ میزنی تولدت را تبریک میگیم. خودم هم جرات نکردم زنگ بزنم. تولدت مبارک باشه در کنار ناز بالای خوشگل من. چند سال دیگه ما در تولدت در کنارت نیستیم. نمیدونم دیدار دوباره نصیبمان بشه یا نه. آروی من خوشبختی و آرامش و آسایش تو در زندگی است. میبوسمتون..." 


تا الان سعی کردم همه احساساتی که نوشته بالا در من ایجاد کرده رو نادیده بگیرم. مسلما غمگین هستم ولی بیشتر عصبانی هستم. این واقعا چه جور تبریک تولد گفتن هست. احساس میکنم هر روز ازش دورتر میشم.  نمیدونم. شاید من جبهه گرفتم و پیامهای مامانم رو بد و منفی میفهمم. ولی در نوشته بالا هم طعنه هست و هم کلی بار گناه. شما نظر دیگری دارید؟ خوشحالم میشم برداشت شما رو بدونم. 



نظرات 8 + ارسال نظر

سلام ترنج جان!
دیشب قبل خواب چند تا از پست هاتون رو خوندم و متوجه شدم که احتمالا شبیه هم هستیم: منم یک بچه دارم که هم سن دختر شماست البته احتمالا . پسر من سیزده ماهش تمام میشه هفته دیگه و میشه چهارده ماهه. متوجه شدم که شما هم مهاجر هستین و احتمال همسرتون ایرانی نیست . درست مثل من . خیلی از احسااسات تون و مطالبی که مخصوصا در مورد دختر کوچولو گذاشته بودین مثل احساسات و افکار من هست.
من در مورد اینکه احساس جالبی بهتون دست نده به خاطر پیغام تولدتون کاملا حس هم دردی دارم. دوست ندارم کسی که بهش نزدیکم تو سوشال مدیا به من تولدم را تبریک بگه اصلا برام قابل فهم نیست و خودم هم هیچ وقت تو زندگی ام این کار را برای خانواده ام نکردم همیشه زنگ زدم فیس تایم کردم یا رفتم خونه شون اما انگاری در ایران مردم هر روز بیشتر از قبل تو یاس و ناامیدی و نگرانی غرق میشند. من کاملا بهشون حق می دم. احتمال حسادت بع ماها که تونستیم فرار کنیم را هم یک جایی در وجودشون دارند به اضافه اون احساس که همه رفتند علی موند و حوضش. همه اینها را در پدر مادر دو تا از دوستانم دیدم . کاری نمیشه کرد. به نظرم باید سوخت و ساخت.یعنی کاری که اکثر مهاجرها میکنند : دیدن خراب تر شدن و بیشتر به فنا رفتن مملکت مردم و خانواده مان در ایران احساس عذاب وجدان احساس اینکه دستمون کوتاهه از کمک و مجموعه ای دیگه از احساسات که زندگی خارج از ایران را کوفت خیلی هامون میکنند. خواهر من ایران هست و من گاهی از شدت غلیان همان احساساتی که بالا گفتم شب به گریه می افتم .
اما پدر مادر من امریکا به فاصله بیست دقیقه ای ما زندگی میکنند و به من خیلی کمک میکنند در نگهداری پسرک و ولی باز هم من هر چند وقت یک بار حسابی داغ میشم چون احساس میکنم که خیلی بکن نکن در زندگی من دارند ولی به قول خارجی ها this is part of the package یعنی کمک های بی دریغ شون با یک سری چیزها مثل دخالت در زندکی من هست. خوب که بالا پایین میکنم می بینم ته تهش محاسنش برتری داره به معایبش. نمی دونم مهاجر بودن خیلی سخته مخصوصا امدن از یک جایی اومدن که میبینی بقیه توش گیر کرده اند و شکنجه میشوند و من اینجا غمم این هست که چرا ملت ریسیست هستند یا ترامپ یا ...
خواستی درد دل کنی ادرس من رو داری خصوصی بگذاری خصوصی اینجا جواب میدم . امیدوارم حال دلت بهتر باشه

مرسی بابت پیامت مهسا جان. همونطور که گفتی فکر کنم خیلی شرایط مشابهی داریم. دختر من نه ماهش هست. خوبه که پدر و مادرت در نزدیکی هستند ولی اون بکن و نکن در زندگی ربطی به نزدیکی نداره. مامان من از راه دور هم دلش میخواد کنترل زندگی من دستش باشه. :)

افق بهبود شنبه 29 خرداد 1400 ساعت 04:45 http://ofogh1395.blogsky.com

من برداشت بدی ازش نکردم
یه آرزوی تولد خوب بود به نظرم
تولدت با کلی تاخیر مبارک مامان خانم

مرسی بابت تبریک و نظرت

شیرین پنج‌شنبه 13 خرداد 1400 ساعت 22:33

تولدت مبارک باشه ترنج جان
منم جای شما بودم حس غم و خشم داشتم :(
خدا مادر نازنینت رو همیشه در پناهش حفظ کنه
ولی آخه مادر جان آرزوی آسایش و آرامش داری با اینهمه تیکه و کنایه ای که به عنوان مثلا تبریک تولد نوشتی اونم روز تولد دخترت!
گله داری، دلت تنگ شده، خب درست و حسابی بگو مادر من، چرا اینهمه حس عذاب وجدان میدی آخه

ممنونم. کلاً عذاب وجدان و حس گناه حس غالب رابطه من و مادرمه.

مرجان پنج‌شنبه 13 خرداد 1400 ساعت 14:15

از این پیغام به تنهایی همینایی که میگی رو میشه برداشت کرد، اما من چیزی که میبینم طعنه واسه مهاجرت نیست ،گلگی مادرانه ای هست که توقع داره تو بیشتر بهشون زنگ بزنی و از حال خودت و دخترت بیشتر خبر داشته باشن که البته از روش قلقلک دادن عاطفی صورت گرفته و اما موقع مناسبی هم عنوان نشده چون باید اونا زنگ میزدن و تبریک میگفتن. ولی خوب ببین چرا جرات زنگ زدن رو مامانت نداشته؟! چرا چیزایی که احساس میکنی از رفتارشون رو باهاشون در میون نمیزاری؟ من تو این جور مواقع زنگ میزنم به مامان و بابام و تمام چیزهایی که تو دلم هست از رفتارشون یا توقع هایی که دارم رو میگم البته من معمولا با دعوا میگم اما اگه متمدنانه بتونی حرف بزنی این جوری احساس دور شدن ازشون رو دیگه نداری ، حرف نزدن باعث یاس و نا امیدشدن از اونا میشه. اگه هم حرفاتو زدی و دیدی دلایلی که میارن فقط بهونه هست و هیچ چیزی پشتش نیست، دیگه قبول کن نمیتونی عوضشون کنی تو این سن! پس سعی کن فقط از دیدی که اونا دوست دارن باهاشون تا کنی چون واقعا مگه پدر و مادرامون تا کی هستن؟

چه خوب که میتونی زنگ بزنی و احساسات رو بگی. من با بابا و مامانم هر روز ویدیو کال داریم به استثنای شنبه ها. نمیدونم دیگه چقدر توقع دارند که بهشون زنگ بزنم. مامانم به این خاطر میگه جرات زنگ زدن نداشتم که یکی دو بار که زنگ زد، من داشتم با همسرم وقت میگذروندم و زود قطع کردم اینه که شاکی شده و دیگه بهم زنگ نمیزنه چون بهش برخورده.
ولی باهاتون موافقم که نمیشه در این سن عوضشون کرد و خدا سایه اشون در زندگی ما نگه داره.

پارمیس پنج‌شنبه 13 خرداد 1400 ساعت 04:16

به نظر منم فقط نشان دهنده یاس و ناامیدی حاکم بر جامعه و ادمهاست

ترانه چهارشنبه 12 خرداد 1400 ساعت 03:48 http://taraaaneh.blogsky.com

ترنج جان سلام. اولا که تولدت مبارک. من اگر مامانت بودم صبر نمیکردم تا تو زنگ بزنی و بعد بهت تبریک بگم.
توی پیام مامانت همون چیزهای رو که گفتی احساس میکنم. تلاش برای ایجاد حس گناه و کوتاهی از طرف تو.
یادت نره که مهاجرت حق تو بوده و هست. یادت باشه که بچه ها وقتی بزرگ میشن قراره مثل پرنده ها پرواز کنن و برن . قرار نیست تا ابد کنار پدر و مادرشون توی لونه بمونن.
یادت باشه که وظیفه و رسالت تو توی زندگی خوشحال کردن و رضایت مامانت نیست، اگر هم بخواهی و سعی کنی ممکنه غیر ممکن بنظر برسه با توجه به شناختی که توی اینهمه سال از ایشون پیدا کردم.

مواظب خودت و حنا کوچولو باش.

مرسی ترانه جون. مامان من با مهاجرت اوکی هست هرچند خیلی تنها هستند. بیشتر دوست داره من به روشی که اون میخواد زندگی کنم البته.

نسرین چهارشنبه 12 خرداد 1400 ساعت 02:24 https://yakroozeno.blogsky.com/

نمیدونم چی بگم؟ تا حالا نشنیده بودم که قراره کسی که تولدشه زنگ بزنه تا دیگران حتی و بخصوص مادرش تبریک بگه!
اما پست قبلیتونو خوندم متوجه شدم بچه کوچولو دارید. شاید نگران بیدار شدن دختر گلتون بودن.
من جای شما بودم زنگ میزدم و می گفتم یه ذره مثبت تر پیام بذارید اگر توجه تون به رسوندن مهرتونه.
...
الان کامنت زری جون را خوندم، شاید حق با زری جانه و من جو ایران رو در نظر نگرفتم. نمیدونم
ولی باز در جواب سوالتون باید بگم منهم بودم کلی حالم گرفته میشد. من خیلی آدم حساسی ام.
روز خوبی داشته باشید، تولدتون مبارک

ممنون نسرین جان. نمیدونم شاید من حساس شدم به رابطه مون ولی دارم سعیم رو میکنم که با مادرم بهتر بشه رابطه مون.

زری .. سه‌شنبه 11 خرداد 1400 ساعت 23:24 http://maneveshteh.blog.ir

عزیزم تولدت مبارک باشه برات بهترین ها را آرزو میکنم امیدوارم کلی اتفاقهای خوب و خوشی و سلامتی منتظرت باشه
در مورد پیام مامانت، شاید اینکه گفته منظر بودیم زنگ بزنی از بابت این بود که دوست داشته حرف بزنه اما ترسیده مثلا بچه را بیدار کنه؟ وگرنه چرا خودشون تماس نگرفتند؟ در مورد اون قسمت پایانی پیام، میدونی ترنج جان این روزها حس مرگ و از دست دادن عزیزان خیلی خیلی بین مرد داخل ایران بیشتر شده طولانی شدن شرایط کرونا، اینکه میبینی کشورهای دیگه با برنامه همه دارند واکسن میزنند و ما هنوز خیلی خیلی عقبیم خیلی حالمون را بیشتر بد میکنه. من تا حدودی اون غم و خشم توأمان را در پیام مامانت درک میکنم البته که قبول دارم بهتر بود پیام تبریک تولد کمی امیدوارانه تر میبود اما خب مامان تو هم ظرفیتی داره و احتمالا مسایل جانبی باعث شده اینطور برات بنویسم... حقیقتا من بیشتر از اینکه از مامانت ناراحت بشم یا حتی تعجب کنم، بیشتر دلم براش سوخت چون خودم هم تو همین شرایطی هستم که ایشون هستند. بنظرم از این دید به قضیه نگاه کن و ببین آیا حست در مورد ایشون و پیامش تغییر میکنه؟

مرسی زری چون بابت راهنماییت و نظرت. درسته مامان ناراحت و نگران اوضاع بخصوص پدرم هست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد