آشفته نوشت

فکر میکنم دو-سه هفته‌ای از آخرین نوشته‌ام میگذره. نمیتونم بگم سرم شلوغ بوده، چون واقعا اینطور نیست. البته که نمیدونم روزهام چطور میگذرن و از کجا شروع میشن و کی تموم میشن ولی راستش اونقدر سرم شلوغ نیست که نتونم بنویسم و یا خیلی کارهای دیگری که باید انجام بدم رو انجام بدم ولی در نهایت هیچوقت نه مینویسم و نه بقیه کارهایی که در ذهنم هست رو به انجام میرسونم. 

الان که این یادداشت رو مینویسم ده دقیقه به نه شبه. جوجه خوابیده. همسر در اتاق دیگری مشغول درس خوندن هست و من هم برای خودم بالاخره یک چای ریختم که امیدوارم بتونم تا گرم هست بنوشم چون تقریباً چای خوردن من یه جورایی طلسم شده و هروقت من برای خودم چای میریزم یا حنا توجه میخواد و یا من مشغول کاری میشم و فراموش میکنم چایم رو بخورم. البته عجیبی قضیه اینه که من قدیمها عادت داشتم چای رو سرد بخورم ولی الان دلم بیشتر چای گرم میخواد. 

راستش رو بخواهید خیلی خسته‌ام. با وجود اینکه حنا خیلی بچه آرومی هست و دردسری نداره، خسته‌ام و نمیدونم چطوری از این خستگی خلاص بشم. فکر میکنم شاید آهن خونم پایین اومده که اینقدر کم انرژی هستم. از طرفی مدام گرسنه هستم و احساس سیری نمیکنم. شبها از گرسنگی و سرما خوابم نمیبره. معمولاً بیدار میشم و اول روب دوشامبر گرمم رو تنم میکنم و دوباره میرم زیر پتو و سعی میکنم که بدون اینکه چیزی بخورم؛ بخوابم ولی در نهایت از گرسنگی خوابم نمیبره و مجبور میشم که برم پایین و چیزی بخورم. این افزایش اشتها شاید بخاطر قرصهای ضد بارداری هست که تازه شروع کردم ولی سرما چی؟ دمای اتاق بخاطر حنا معمولاً روی بیست و یک یا دو درجه هست که اصولاً دمای مناسبی برای خواب باید باشه. 

بابا دوباره خیلی مریضه. در عرض ده روز سه چهار کیلو وزن کم کرده. با این وضعیت کرونا در ایران نمیدونم که اگر لازم بشه بستری بشه چطور میشه. مامان هم همش نگرانه و در حال گریه کردن. من هم دستم به جایی بند نیست. فکر میکردم چطور میتونم برم ایران اگر لازم شد. هرجور که فکر میکنم با وجود جوجه نمیشه. کاش نزدیکشون بودم. لعنت به دوری. لعنت به کرونا. 

دیشب خوابم نمیبرد. بعد با خودم فکر کردم اگر یک میلیون دلار لاتاری ببریم چکار میتونیم باهاش بکنیم. نشستم به محاسبه و البته یک میلیون دلار در این شهر ما خیلی راه دوری نمیره و هنوز باید کار تمام وقت بریم و .... بعد فکر کردم حداقل باید ده میلیون دلار ببریم که باهاش بشه کار درست و حسابیی کرد. فکر کردم مثلاً سه میلیون دلار برای خونه در منطقه‌ای که من دوست دارم (غرب ونکوور). بعد کنجکاو شدم که با سه میلیون دلار چی میشه خرید در اون نواحی و موبایلم رو برداشتم و شروع به جستجو کردم و میدونید نتیجه خیلی بدتر از اونی بود که تصور میکردم. با سه میلیون دلار تقریباً میشه یک خونه خیلی کوچک و قدیمی خرید (در واقع فقط پول زمین هست). وقتی بودجه به پنچ میلیون دلار میرسه میشه چیز قابل زندگیی پیدا کرد البته (یک چیزی مثل خونه الان ما). خیلی از خونه ها بالای ده میلیون دلار بودند. بعد من واقعاً نمیتونم تصورش رو بکنم که اینهمه ثروت از کجا میتونه بیاد. یعنی کسی که مثلاً بیست و پنج میلیون دلار میده برای خرید خونه، پولش از کجا اومده؟ چکار کرده در زندگیش که انقدر ثروت تولید کرده؟ خلاصه دیدم که حتی اگر در لاتاری ده میلیون دلار هم ببریم، بازهم در اون منطقه جزو فقرا حساب میشیم 

البته من واقعا از بیشتر این خونه های لوکس خوشم نمیاد. یعنی اصلاٌ خونه جمع و جور و ساده  رو بیشتر میپسندم تا خونه هایی که هر گوشه اشون یک طراحی با سنگهای قیمتی شده و سر شیر در سردرشون هست و ... در زمینه خونه مینیمالیست هستم و فکر میکنم مثلاً به چه دردی میخوره که خونه سه تا بار مشروب داشته باشه.. ولی خوب اون منطقه رو برای زندگی خیلی دوست دارم که فکر میکنم هیچوقت دستم بهش نرسه البته. 

بعد واقعاً دنیا چقدر جای ناعادلانه و جدا مزخرفیه . مثلاً چند نفر در  این خونه های بیست/سی میلیونی زندگی میکنند؟ و چکار میخوان سه تا بار مشروب رو؟ به چه دردی میخوره که یک سالن سینما دارن به بزرگی یک آپارتمان؟ جدا اینهمه حجم ثروت در حالیکه میلیونها نفر آدم از گرسنگی و فقر غذایی رنج میبرن به چه دردی میخوره؟ 

دیروز در واتس اپ یک ویدیو دست به دست میشد (من در سه تا گروه گرفتم) از هتل/بیمارستانی در تهران. اتاقهای بسیار لوکسی برای زایمان داشتند با کلی تزئینهای کلیشه‌ای صورتی برای بچه دختر و آبی برای بچه پسر. البته هیچکدوم از اتاقها واقعاً با سلیقه من جور نبودن  ولی جدا از اون، واقعاً چه نیازی هست بچه یک روزه  که چیزی از دنیا نمیفهمه صدتا عروسک خرسی داشته باشه و اتاقش پر بادکنک باشه؟ اصولاً وقتی آدم میره بیمارستان چه انتظاری داره؟ فکر میکنم مهمترین چیز کادر پزشکی خوب و تمیزی بیمارستان هست و البته داشتن یک جای راحت برای بیمار و همراه. غیر از اون بقیه چیزها به نظرم بسیار غیرضروری بود و آیا بهتر نبود این پول صرف ساخت یک بیمارستان دولتی خوب بشه برای افراد بی بضاعت؟ 

البته میدونم تا بوده دنیا همین بوده. یک درصد کمی همیشه بیشتر ثروت دنیا رو داشتند و بقیه دنیا رو کنترل کردن. ولی واقعاً نمیفهمم نیاز یا بهتر بگم طمع آدمها رو به اینهمه ثروت.  دنیا جای خیلی بهتری میبود اگر همه آدمها از یک حداقلی برخوردار بودن. یک خونه قابل سکونت، آب تمیز و غذای کافی و آموزش رایگان. اینطوری حتی ثروتمندها هم میتونستند بهتر زندگی کنند.  اما آدمها  اغلب بسیار خودخواه و زیاده خواه هستند. 

 دیشب در راستای بیخوابی یک سریال به اسم "مهماندار پرواز" رو نگاه میکردم و یک مکالمه جالب توش بود. دو تا افسر اف-بی- آی یکی  یک پسر سفید پوست جوون و دیگری یک زن سیاهپوست میانسال داشتند روی یک پرونده  قتل کار میکردن. بعد افسر سفید پوست غره به موفقیتی که به دست آورده بود به افسر زن میگفت که روش من کارآمد هست اینه که من به این جوونی کاری که تو داری رو گرفتم. زن سیاهپوسته در جواب گفت: تو چشمت رو به روی این امتیاز که یک مرد سفیدپوست هستی، بستی. من یک زن سیاهپوست هستم که با وجود سالها خدمت در نیروی دریایی و داشتن چند تا مدرک در یک حرفه‌ای که اغلب مردهای سفید پوست توش کار میکنند کار میکنم. همین کاری که تو در مصاحبه کردی و قصر در رفتی رو اگر من انجام داده بودم؛ الان کلی توبیخ شده بودم. پس دفعه بعد که خواستی راجع به شایستگیهات حرف بزنی، یک کم به این موضوع فکر کن. راستش رو بخواهید یکی از بهترین دیالوگهایی بود که تا بحال شنیده بودم. 


نظرات 4 + ارسال نظر
لاندا شنبه 15 آذر 1399 ساعت 01:00

ای جان به حنا خانوم قصه. خدا نگهش داره. کلی ذوق می کنم ازش می نویسی. چند ماه بعد خودم رو تصور می کنم. دخترک ما فکر کنم 8 ماهی کوچیکتر از حنا جان باشه.
چه خوبه از زندگی تو ونکوور می نویسی. چقدر این هزینه هایی که میگی زیادن. اردر درآمد متوسط چطوره؟ ماهی 10 هزارتا مثلا؟ چجوری میشه خرد خرد باهاش این پولا رو جمع کرد؟ خوش به حالشون واقعا

شاید باورت نشه ولی درآمد متوسط در ونکوور خیلی کمتر از اینهاست (حدود سی و دوهزار دلار در سال برای هر فرد - آمار 2015). کلاً اصلا نمیشه خرد خرد این پولها رو جمع کرد. اینطوریه که افراد طبقه متوسط مثل ما مجبور میشن به جاهای دورتر برن که بتونن از عهده هزینه خونه بربیان. این مناطق هم بیشتر قرق مهاجرهای پولدار چینیه و شاید یک سری دکترهای متخصص و یا وکلا بتونن از عهده اون بر بیان. اون هم نه همشون. مثلا پزشکی که تازه تموم کرده و کلی وام داره عمراً بتونه اونجاها خونه بخره...
ماهی 10 هزار دلار اینجا در آمد خوبی حساب میشه. بخصوص اگر درآمد خالص آدم باشه (یعنی مالیات اینها کسر شده باشه و 10 هزارتا دست آدم بیاد درآمد بالا حساب میشه) .

taraaaneh سه‌شنبه 11 آذر 1399 ساعت 14:54 http://taraaaneh.blogsky.com

نمیخوای یک آزمایش خون بدی تا خیالت راحت بشه؟
دختر کوچولو حتما خیلی ناز و خوردنی شده از قول من ببوسش.
من هم همیشه خیالپردازی میکنم که مثلا اگر فلان مقدار پول داشتم زندگیم چطوری میشد و باهاش چکار میکردم. مبلغی که فکر میکنم خیالم رو کاملا راحت میکنه 3 میلیون دلار هست. البته کمترش رو هم قبول میکنم مساله ای نیست.
آدمها وقتی پولدار تر میشن نیازهای عجیب و غریب و مخارجی پیدا میکنن که به فکر ما هم نمیرسه.یعنی که همیشه راههایی برای خرج کردن پولشون پیدا میکنن.

موافقم که هرچقدر هم درآمد داشته باشی، بازهم جا برای خرج کردن هست. یادمه یک بار یک زن و شوهر ونکووری به بخش فایننس نیویورک تایم یک نامه نوشته بودن که با حدود سیصدهزار دلار درآمد از عهده خرجهاشون بر نمیان. من مبلغی که فکر کنم خیالم رو راحت کنه 10 میلیون دلار هست..

لیلی سه‌شنبه 11 آذر 1399 ساعت 07:35 http://leiligermany.blogsky.com

چند پست اخیرت رو خوندم. رابطه ات با مادرت خیلی شبیه منه.منم بین ناراحتی و عصبانیت مادر و همسر گیر کردم

برزخی است برای خودش.

زری .. سه‌شنبه 11 آذر 1399 ساعت 00:01 http://maneveshteh.blog.ir

سلام. اون خستگی ای که میبینی هست اما واقعا نمیشه خیلی دل بهش داد چون یهو به خودت میایی میبینی نه ماه ده ماه گذشته. اون گرسنگی احتمالا برای بچه شیر دادن باشه اما به شدت باید باهاش مقابله کنی وگرنه وزن اضافه خواهی کرد من تجربه اش را سر بچه ی اول داشتم ماهی یک کیلو اضافه میکردم.
اره من هم اون فیلم را دیدم و فکر کردم چه خوشگل بین پولدارها تبلیغ هم کردند! ظاهرش در باب مذمت بود اما اونهایی که این پولها را میدهند از باب اینکه به به بریم اینجا بهش نگاه میکنند. میدونی همیشه این چیزها بوده الان هم همینه، میشه بعنوان پوشک برای بچه پارچه گذاشت و یا پوشکی که هر کدام سی هزار تومن باشه یا یه پوشک سه چهار هزار تومنی. این یه کالای مصرفیه که با هر دفعه مدفوع بچه و یا دو سه تا ادرار بچه تعویض میشه. من خیلی نمیتونم اون پدر و مادر را سرزنش کنم اما نظام دولتی ایراد داره اون رییس بیمارستانی که این پول را میگیره باید مالیات سنگین بده چون اون زمین را بعنوان کاربری درمانی با حداقل قیمت و .... خریده و جواز ساخت گرفته اما الان شده تجارتخانه! احتمالا تجهیزات را هم با ارز دولتی وارد کرده است! بنظرم اونها را باید اصلاح کرد وگرنه اینکه یه خانواده سه میلیون پول بده برای دیزاین اتاق بچه اش اتفاقا میتونه خیلی خوب باشه اگر هفتاد درصد این سه میلیون بعنوان مالیات از بیمارستان گرفته بشه برای قشر ضعیف که نیاز به خدمات درمانی داره.
عزیزم انشاالله حال بابات زودتر رو به بهبود بره و خبر سلامتی اش را برامون بذاری.
ببوس دخترت را

موافقم. البته در ایران و بیشتر جاهای دنیا ثروتمندها همیشه از زیر مالیات در میرن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد