25 اکتبر 2020

دلم میخواد هر روز بنویسم اما تا به خودم میام میبینم چند روز گذشته و من ننوشتم. مثلاً مطلب 22 اکتر رو نوشته بودم اما بعدش جوجه گریه کرده بود و من کلاً یادم رفته بود پست کنم و بعدش هم وقت نکردم بنویسم تا الان. این ویکند رو با خانواده گذروندیم. دیروز شنبه من دل رو به دریا زدم و جوجه رو برداشتم و رفتم خونه خاله‌ام. دخترخاله‌ها هم اونجا بودن و خیلی خوب بود دیدنشون و کمکهاشون. هرچند که آدم مدام استرس کورونا رو داره. مثلاً هربار بچه‌ها نزدیک میشن باید بهشون بگی عقب بایستند و یا هر وقت بزرگترها میخوان بغل کنند، باید یادآوری کنی که دستهاشون رو بشورن و ماسک بزنن. کلاً یک جورهایی آدم راحت نیست. مثلاً دیروز که داشتم جوجه رو میبردم عوض کنم، دخترخاله‌ام به دختر بزرگش که دبیرستانی هست گفت که بیاد کمکم. واقعاً وجودش هم کمکی بود چون جوجه احتیاج به شستن داشت و دخترک آب رو باز کرد تا دماش متعادل بشه و ... ولی در عین حال هم ماسک نزده بود و من همش میخواستم یه جورایی از جوجه دور نگهش دارم. برای من بخصوص که تثبیت مرزهای شخصی سخته و همش استرس دارم که مردم رو برنجونم کلاً موقعیت تنش‌زایی هست. نمیدونم چرا انقدر برام سخته که مرزهام رو مشخص کنم و خواسته هام رو بیان کنم. همش فکر میکنم فلانی داره در حق من لطف میکنه که مثلاً میخواد کمک کنه و الان من اگر ازش بخوام که ماسک بزنه، ناراحت میشه. 

دیشب خاله‌ام جوجه رو گرفت و با ماسک و رعایت نکات ایمنی بهش شیر داد. در عین حال دختر کوچیک اون یکی خاله‌ام همش نزدیکش میشد و یه دخترخاله دیگرم هم از این موقعیت عکس گرفت و تو تلگرام فرستاد به گروه خانوادگی خودمون. من صبح که بیدار شدم به جوجه شیر بدم دیدم که مامانم این عکسها رو فرستاده به گروهی که جی و خانواده‌اش توش هستند. راستش خیلی ناراحت شدم. یا شاید اگر بخوام صادق باشم خیلی ترسیدم. ترسیدم که جی این عکسها رو ببینه و با من دعوا کنه که چرا گذاشتم بچه ها بدون ماسک به دخترک نزدیک بشن. در نتیجه به مامان توپیدم که چرا اون عکسها رو گذاشته تو اون گروه. مامان من هم که اصلاً نمیشه بهش چیزی گفت بدون اینکه بهش بربخوره. کلی شاکی شد و کلاً آسمون رو به ریسمون دوخت که "لابد جی نمیدونسته که تو رفتی خونه خاله ‌ات و حتما" خونه نبوده و رفته بوده سراغ موزیکش" و اینکه "من اون رو (مادرم رو) مثل یک مادر نمیدونم که حرفهای دلم رو بهش بزنم" و اینکه "من همش نگران این هستم که تو با جوجه تنها باشی" و ... این در حالی هست که جی بیچاره خونه بود و داشت خونه تمیز میکرد. همه اینها اثر اون اختلافی هست که تابستون قبل وقتی مامان و بابا اینجا بودن ایجاد شده. وقتی جی همش گیر میداد و گذاشت و چند روز رفت مسافرت. و آهان مامان نوشت که "من اگر مادر بودم و مورد احترام ..." من هم در جوابش نوشتم که من کی به شما بی‌احترامی کردم و هرچیزی به شما بگم بهتون برمیخوره اونوقت بهم میگید چرا حرف دلت رو به من نمیزنی..خلاصه که به هیچ دلیلی یک دلخوری بین من و مامان ایجاد شد که علت اصلیش ترس من از عصبانی شدن جی بود هر چند که صبح هم جی عکسها رو دید و هیچ اعتراضی هم نکرد که چرا بچه دخترخاله بدون ماسک نزدیک جوجه ایستاده. امروز در نهایت تا خیلی دیروقت دخترک شیر خورد و چون شیر صبح رو جی بهش داد من هم دیگه سرساعت 8 بیدار نشدم و تا  دیروقت خوابیدم. این بود که وقت نکردم به مامان اینها زنگ بزنم که حالا حتماً فکر میکنه بخاطردلخوریه. عصر با خانواده جی قرار داشتیم. اول رفتیم پارک نزدیک خونه. اونها قهوه و مافین خریده بودند. کمی در پارک نشستیم و کمی تاب بازی کردیم ولی چون سرد بود، در نهایت اومدیم خونه ما. همسر برای شام تورتلینی درست کرد. برادر جی و خانمش خیلی بچه دوست دارند و تا وقتی جوجه بیدار بود بغلش کرده بودند و حتی شیرش رو هم اونها دادن. البته باز هم ماجرای ماسک پیش اومد که جاریم اول که جوجه رو بغل کرد ماسک نداشت. چندبار پدر همسرم بهش گفت ولی کاملاً نادیده گرفت و در نهایت جی که خیلی راحتتر از منه در گذاشتن مرزها ازش خواست که ماسک بزنه. ولی در نهایت به استثنای ناراحت شدن مادرم روز خوبی بود. حالا که به رفتار خودم نگاه میکنم این برداشتها رو دارم: 

1- باید در مورد گذاشتن مرزهای شخصیم جدیتر باشم و بتونم به دیگران بگم که لطفاً اگر میخواهید به بچه من نزدیک بشید ماسک بزنید. درسته که موقعیت خیلی ناراحت کننده ای هست ولی اگر من نتونم برای سلامت بچه‌ام پا پیش بگذارم و ازش مراقبت کنم چطور مادری هستم. 

یک قسمت مهم ماجرا هم برمیگرده به ترس من از عکس العمل جی. مثلاً ترس از اینکه عکس رو ببینه باعث شد من به مامان بتوپم و این اصلاً جالب نیست. جی حق داره  از من ناراحت بشه که چرا مراقب دخترک نبودم و گذاشتم مردم بدون ماسک بهش نزدیک بشن اما ترس من از جی در این زمینه و اینکه بخوام با نگذاشتن عکس قضیه رو بپوشونم، اصلاً درست نیست. شاید این یکی از موضوعاتی هست  که باید در وقت مشاوره فردا راجع بهش حرف بزنم. 

3- نمیدونم رفتارم با مامان چطور باید باشه. میدونم که نظر مامان درباره بعضی رفتارهای جی درست هست اما در نهایت این زندگی من هست و دلم نمیخواد راه برای دخالتهای مامان به زندگی من باز بشه -هرچند که همیشه به خودش حق میده که نظر بده- و اینکه حتی کوچکترین انتقاد و یا اعتراض بهش رو نمیتونه تحمل کنه. احتیاج دارم با یک مشاور که با فرهنگ ما آشناست حرف بزنم. برای غربی ها کلاً خیلی راحتتره که حریم شخصی خودشون رو داشته باشند و اصولاً خیلی مادر و پدرهای غربی اصلاً به خودشون اجازه چنین کاری رو نمیدن. اما در فرهنگ ما و بخصوص خانواده ما مادرم به  خودش حق میده که راجع به همه چیز اظهار نظر کنه. 


*فردا وقت مشاوره زوج‌درمانی داریم. خیلی نگرانم. چیزهایی هست که باید حلشون کنیم و از اینکه در نهایت این مشکلات حل نشه و نتیجه اون چیزی که میخواهیم نباشه نگرانم میکنه. 

نظرات 1 + ارسال نظر
taraaaneh سه‌شنبه 6 آبان 1399 ساعت 13:50 http://taraaaneh.blogsky.com

امیدوارم زوج درمانی خوب پیش بره.
بنظر من که کاملا حق داری تذکر بدی در مودر بدون ماسک نزدیک شدن به بچه. اونها هم اگر اینقدر بی ملاحظه هستن خب رعایت نمیکنن ناراحت شدنشون تقصیر تو نیست.

مرسی ترانه جون. اولین جلسه که خیلی سخت بود و بعدش هم جیسون ناراحت بود. کلاً مثل اینکه در یک کمد پر از مشکلات و خاطرات بد رو باز کنی و همه زخمها تازه میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد