درسهایی از مشاوره

استارباکس هستم. اومده بودم یک سری چیزهایی که خریده بودم رو پس بدم، برم به ماشین بنزین بزنم و بعد بیام استارباکس. ولی وقتی رسیدم به مغازه، دیدم کردیت کارتی که باهاش خرید کرده بودم رو جا گذاشتم خونه. البته مغازه نزدیک خونه بود و میتونستم برگردم و کارت رو برگردونم. اما تصمیم گرفتم که فردا اینکار رو انجام بدم و به جاش یک راست بیام استارباکس. البته اینجا خیلی شلوغه و موزیک هم خیلی بلنده. آها، چقدر باحال. همینکه داشتم این کلمات رو تایپ میکردم، مدیر این شعبه اومد و ازم پرسید که تجربه‌ام در اینجا چطور بوده و من هم گفتم که موزیکشون خیلی بلنده و رفتن صداش رو کم کردن. 


مشاوره دیروز خوب بود. البته از خود مشاور چندان خوشم نمیاد چون تقریباً بیشتر اوقات خودش حرف زد و کمتر من صحبت کردم. اما یک سری نکته گفت که یک جورهایی به یادم انداخت که من در درون آدم قویی هستم. مثلاً اینکه تصمیم‌گیری برای من مشکل  هست، چندان عجیب نیست چون از بچگی با مادری بودم که کنترل بزرگی روی زندگیم داشته و تصمیمهای زندگی رو برام گرفته. بنابراین این مهارت از بچگی در من تقویت نشده. همینطور به یک سری نکته از جدایی از همسر اولم اشاره کرد و اینکه تصمیم بزرگی بوده که علی‌رغم همه مسایل شخصی، مالی و ... تونستم اون چیزی که برای خودم مهم بوده انجام بده. یک جورهایی انگار این یک تولد دوباره برای من بوده. درسته که گاهی در نظرم من بعد از جدایی، اشتباهاتی هم مرتکب شدم اما بعد از صحبتهای اون که به عقب نگاه میکنم، فکر میکنم اونها همشون یک مراحل یادگیری برای شناخت خودم بودن. دسته‌ای از آدمها هستند که امکان داشتند که اشتباهات زندگیشون رو در دوران تین ایجری و بیست‌سالگی انجام بدن. برای من این امر به سی‌سالگی موکول شد. زندگی برای هرکسی متفاوته و شاید خوب میبود اگر این امکان رو داشتم که در بیست‌سالگی چیزها رو تجربه کنم. اما خوب، نشده و دیگه کاریش نمیشه کرد. 


مشاور همینطور به نقش جیسون در زندگی من اشاره کرد. اولین دیداری که باهم داشتیم در کوهنوردی و صحبتهایی که کردیم و ارتباط آنیی که بین ما برقرار شده. اون احساس گرم و نادر پذیرفته شدن و دوست‌داشته شدن برای همون کسی که هستیم. یک جورهایی چشم من رو به روی این واقعیت که جیسون در زندگی در واقع پشتیبان منه و اینجاست که من صدای درونم رو پیدا کنم باز کرد. واقعیت اینه که جیسون داره تلاشش رو جهت پیشرفت من میکنه، پشتیبان من در تصمیم‌گیریهاست. مثلاً همین دوماهی که سرکار نرفتم و حقوقم کم شده-با وجود زیاد شدن هزینه‌های خونه و ..-  به هیچ عنوان اعتراضی نکرده و هر وقت صحبتش پیش اومده بهم میگه تا هر وقتی که احتیاج داری، مرخصی بگیر. همه اینها چیزهایی هست که باید قدرش رو بدونم. البته که جیسون فرشته نیست و عیبهایی هم داره. ولی در کل، واقعاً کسی هست که اگر بخوام همین امروز کارم رو رها کنم و مثلاً برای دانشگاه ثبت‌نام کنم، مشوق من خواهد بود. اینکه بهم باور داره و دوستم داره و کنارم هست باید یادم باشه. 


در کل مشاوره دیروز به من کمک کرد دو نکته مهم رو تشخیص بدم: یکی دوست داشتن خودم و اعتماد به تواناییها و قدرتی که میدونم درونم هست و میتونه با سخت‌ترین شرایط کنار بیاد و بهترشون کنه. دوم وجود یک پشتیبان مهم در زندگیم که من رو بخاطر خودم دوست داره و میخواد که من بدرخشم و قوی باشم. 

نظرات 1 + ارسال نظر
ترانه پنج‌شنبه 7 آذر 1398 ساعت 05:41 http://taraaaneh.blogsky.com

چقدر عالیه اینکه جیسون بخاطر خودت دوستت داره و ازت پشیتبانی میکنه. یکی از چیزهایی که آدم بعد از جدایی از دست میده حس پشتیبان داشتنه. که کسی هست که توی شرایط سخت ودشوار کنار آدمه.
من مشکلم با بیشتر مشاورهام این بوده که نظر نمیدادن و حرف نمیزدن زیاد. هاها.
مواظب خودت باش و به راهی که میری ادامه بده.

من با همسر سابقم اصلا حس پشتیبان داشتن رو نداشتم. مثلا اگر باهاش رباره کار درددل میکردم میگفت تو ضعیفی و اگر نمیتونی انجام بدی، بیا بیرون از شرکت. اینه که من یاد گرفتم که همیشه فقط به خودم تکیه کنم. منم بدم نمیاد مشاور کمی نظر بده ولی این یکی اصلاً صبر نکرد من همه مشکلاتم رو بیان کنم. از وسط حرفهام شروع کرد به فرمول دادن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد