تاملات - 1

برای کار پدر و مادرم اقدام کردم که اسپانسرشون بشم برای اومدن به کانادا. توی فرمهایی که پر باید بکنیم قسمتی هست که باید خلاصه کارهایی که کردند و سالهای اونها رو بنویسیم. پدر من 75 سال داره و خیلی از تاریخچه های زندگیش یادش نیست. مثلاً کارت پایان خدمتش رو گم کرده و نمیدونه تقریباً چه زمانی سربازی رفته. طبیعی هم هست. خیلی سالها از زمانی که پدرم 18 یا 19 ساله بوده و سربازی رفته گذشته.پر کردن این فرمها، باعث شدکه نیم نگاهی هم به زندگی خودم بیندازم. به همین بیدار شدن و چرخیدن و گشتن. به روزهایی که داره یک جور با غفلت و بدون تامل و درنگ سپری میشه. در این تاملی که در زندگی خودم داشتم به چند نکته رسیدم: 


1- من هیچ ایده ای از اینکه زندگیم چگونه داره میگذره ندارم و یک روزی میاد که به امروزم نگاه کنم و ندونم که روزهام از کجا اومدن و به کجا رفتن. اینکه ده سال بعد به زندگیم نگاه کنم و ندونم که روز 5 آگوست سال 2018 چطور گذشت و یا تابستان 2018 چکار با زندگیم کردم و چی یاد گرفتم و چه اثری گذاشتم. میترسم از  اینکه روزی بخواهم  زندگیم  رو برای خودم و یا عزیزی مرور کنم و چیزی جز یک صفحه خالی به یادم نیاد. 


2- بعد به ثبت زندگیم فکر کردم. اینکه من در زندگی چه کاری انجام میدم که ارزش نوشته شدن و ثبت شدن رو داشته باشه. به اینکه واقعاً حتی اگر بخوام بنویسم که چکار کردم و به قولی خاطره نویسی کنم، چه چیزی برای ثبت کردن دارم؟ آیا زندگی من یک دفتر خاطرات  خواهد بود پر از هیچ؟! از اینکه صبح بیدار شدم و رفتم سر کار و هیچ اتفاقی نیفتاد و اومدم خونه و شام خوردم و فیلم یا سریال نگاه کردم و تمام؟ فکر کردم که چه مدت طولانیی هست که زندگیم رو از هیچ پر کردم. به معنای واقعی کلمه از هیچ. در سالها و ماههایی که گذشته، چیز جدیدی یاد نگرفتم. چیزی نساختم. فقط در مه بیدار شدم، زندگی کردم و خوابیدم. 


3- برای اینکه بدونم به کجا  دارم میرم و به کجا خواهم رسید، لازمه که بدونم کجا هستم. امروزهام صرف چه کارهایی میشه؟ در چه راهی دارم قدم بر میدارم؟ بنابراین صرفنظر از اینکه چقدر از زندگیم استفاده مفید میکنم و اینکه چقدر زندگیم اثر بخش هست؛ نوشتن زندگی روزمره ام میتونه مفید باشه. هم از این جهت که یک خاطره و منبع میشه برای برگشتن به گذشته و مرور زندگیم هر طوری که بوده،  و هم اینکه یک جور بازبینی و تامل هست روی روزی که گذشته و اینکه چطور گذشته و چقدر مفید بوده و شاید در دراز مدت، همین تعمیق و تفکر روی کارهای روزمره بتونه زمینه ساز این بشه که از زندگیم بهتر استفاده بکنم و تصمیمهای بهتری  در زندگیم بگیرم. 


اینه که میخوام به طور جدی خاطره نویسی کنم. ممکنه مجبور بشم خاطرات چندروز با هم یکجا بنویسم تا بشه ازشون یک پست ساخت. اما هر چی باشه از خالی بودن بهتره. انتظار خواننده داشتن هم ندارم. در واقع میتونم همه  این یادداشتها رو در یک دفتر خاطرات بنویسم. اما از اونجایی که مادر عزیزم هر وقت برای دیدار میاد همه زندگی من رو کون فیکون میکنه و اگر دستش به دفتر خاطراتم بیفته، از خوندن خاطرات خصوصی  زندگی من ابایی نداره،  شاید  نوشتن در اینجا امن تر باشه. این هم از عجایب روزگار ه که گاهی تسهیم آن چیزی که هستیم و صادق بودنمون، با غریبه ها راحتـتره تا با کسانی که از خون و گوشت و پوست ما هستند. 


فعلا تصمیم دارم نوشته های این وبلاگ رو موضوع بندی کنم. یک سری نوشته ها، مثل همین نوشته در قسمت تاملات (رفلکشن) قرار میگیره. یک سری نوشته ها هم فقط خاطرات روزانه خواهند بود. شاید بعدها بخشهای دیگری هم اضافه بکنم .فعلا از همین دو بخش شروع میکنم تا ببینم بعد چی پیش میاد. 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد