اولین یادداشت

در یک یکشنبه بارانی و دلمرده ماه ژانویه، این وبلاگ چشمهاش رو به دنیا باز کرده. هنوز خالیه و هیچ چیزی غیر از یک نام و یک قالب نداره. هنوز معلوم نیست که آیا تبدیل به یک وبلاگ بالنده و شاد بشه و یا پر از غصه و روزمرگی. حتی هنوز معلوم نیست که چقدر زندگی کنه. ممکنه زود بمیره و ممکنه بتونه سالهای سال یک زندگی پررنگ و شاد رو داشته باشه. هر  چیزی این وبلاگ قراره بشه وصله به زندگی من. زندگیی که اون هم میتونه مسیرهای متفاوتی رو طی کنه. در نهایت امیدواری فکر میکنم این وبلاگ علی رغم نطفه اش که از تنهایی و دلتنگی شروع شده، زندگی شادمانی خواهد داشت. روزهای خوبی رو خواهد دید. بسیار خواهد خندید و بسیار خواهد جوشید. 


و اما درباره من: اسم  واقعی من  مهم نیست. اینجا به اسم ترنج خواهم نوشت. یک زن هستم در آستانه چهل سالگی. در یک خانه کوچک ، در یکی از شهرهای غرب آمریکای شمالی زندگی میکنم. ازدواج کردم و همسرم کوین یک چشم آبی غریبه از همین گوشه دنیاست. "هنوز" فرزندی نداریم. زنگیمون مثل اغلب جاهای دیگر دنیا از صبح و سرکار رفتن شروع میشه و شب به تلویزیون نگاه کردن و خواب ختم میشه. کوین به موسیقی علاقمنده و اغلب وقتش رو با موزیکش میگذرونه و من؟ من عاشق نوشتنم. حتی وقتهایی که نمینوسم سرم پر از نوشتنه. 


این وبلاگ قراره بشه خونه من. قرار دل بیقرار من و محل شادیها و غصه های من. تو این وبلاگ قراره از همه چیز بنویسم. از روزمرگی هام. از خبرها. از چیزهایی که میبینم و میشنوم و میخوانم. این وبلاگ در یک روز بارانی و دلمره به دنیا اومده که خورشید گرما بخش دل من باشه و برای شمایی که شاید خواننده اش باشید یک پنجره است به دنیای یک غریبه که دلش میخواد روزمرگیهاش رو باهاتون شریک بشه. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد