هر روز که نمینویسم نوشتن سخت‌تر میشه. علت بزرگ ننوشتن از این ناشی میشه که دیگه حالم داره از این تکرار بی‌فرجام به هم میخوره. منظورم دقیقا چرخه معیوب تصمیم‌گیری برای تغییر و عملا کاری در جهت اون تغییر انجام ندادن است. چند سال هست زندگیم کم و بیش همینطوریه؟ دقیق نمیدونم ولی میدونم همه عمر این وبلاگ و وبلاگ قبلی و وبلاگ قبلتر از اون و همینطور دفتر یادداشتهام در این چرخه سپری شده و من دیگه نمیخوام راجع بهش حرف بزنم. آی ام دان/فینیشد!

چند وقتی هست حالم خوب نیست.  تپش قلب دارم و استرس. نمیتوم آرامش داشته باشم و در عین حال هم فلجم میکنه و عملا هیچ کاری انجام نمیدم. برای آرام کردن خودم پناه میبرم به سریال دیدن. وقتی میخوام مثلاً کار مفیدتری از سریال دیدن انجام بدم، وبلاگ میخونم. هر چیزی که حواسم رو از اون چیزی که هست منحرف کنه. بعد هم حالم بدتره از این روزها و شبهای مزخرفی که میگذرونم. که مادر خوبی برای حنا نیستم. که خونه ریخت و پاشه. که همسر بی‌مصرفی هستم بعضی شبها جیسون باهام مدیتیشن میکنه که خوابم ببره. بعضی شبها مثل دیشب تا صبح نمیخوابم. خودم حس میکنم شاید علتش پرکاری تیرویید باشه. نه که لاغر شده باشم ولی  با توجه به مقدار خیلی زیادی که  میخورم، خیلی وزن اضافه نکردم. شاید هم علتش استرس باشه. مطمئن نیستم که بخوام قرص بخورم. احساس میکنم طول میکشه تا اثر کنه و در اون فاصله بین شروع و اثربخشی؛ نمیدونم چطور میتونم از حنا خوب نگهداری کنم. البته فعلا باید وقت بگیرم از دکترم که ببینم دلیلش چیه. 

الان همسر حنا رو خوابونده. خودش حتما رفته پایین سر پروژه هنریش. من هم خیلی خوابم میاد. شاید کمی بخوابم. به همسر بگم با حنا برن خونه پدر بزرگ تا من کمی تنها باشم تو خونه. شاید هم بهتر باشه من برم بیرون ولی هوا سرده. مرکز خرید هم نمیخوام برم. حالا بخوابم. بیدار شدم تصمیم میگیرم چکار کنم. 

نظرات 2 + ارسال نظر
سپید دوشنبه 13 دی 1400 ساعت 13:23

سلام.من خیلی خوشحالم که دوباره نوشتید.وبلاگ شمارو تازه پیدا کرده بوذم ار وبلاگ لانداجون وخیلی نوشته هاتونو دوست دارم. مخصوصا از پستهای تلاش برای بچه دارشدن و غذا دادن بهش ک نوشتین. خیلی منتظر هستم از سفرتون به ایران و برخورد حنا کوچولو با خانواده بنویسین

ممنونم سپید عزیز از نظرت. یه جورهایی تشویقم میکنه که نوشتنم رو ادامه بدم. سعی میکنم بیشتر راجع به این موضوعات بنویسم.

ترانه یکشنبه 12 دی 1400 ساعت 16:52 http://taraaaneh.blogsky.com

خوب شد که نوشتی. دلم برات تنگ شده بود. بعد هم ترنج جان کاش نزدیکت بودم و با هم میرفتیم پیاده روی. یا از حنا کوچولو مواظبت میکردم تا تو بیشتر استراحت کنی و بخودت برسی.
خوب که میخوای از دکتر وقت بگیری. شاید هم علتش واقعا تیرویید باشه. اگر نتوی استرست و با روشهای دیگه کنترل کنی شاید استفاده از قرص حداقل برای مدتی ایده بدی نباشه.
گفتی توی اون فاصله که قرص اثر کنه چکار کنی؟ خب اون مدت میشه مثل الان که هنوز قرص مصرف نکردی. به مشاوره چی فکر کردی؟ گاهی حرف زدن خیلی کمک میکنه. مواظب سه تاییتون باش.

مرسی ترانه جون. از دکتر برای دوشنبه هفته آینده وقت گرفتم. ببینم آزمایش خون چی میگه. جیسون هم مدام بهم میگه برو مشاوره. ولی من احساسم اینه که بیشتر از مشاور احتیاج به یک پلیس دارم که کارهام رو کنترل کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد