-
شکرگزاری
جمعه 23 آبان 1399 23:36
دخترک داره بزرگتر میشه ولی هنوز برای من خیلی تازه است و هر لحظه و هر ثانیه از خدا/طبیعت/جهان هستی برای وجودش سپاسگزارم. همینطور برای وجود فلفلی. فکر میکنم امکان دوست داشتن و دوست داشته شدن، بهترین هدیهای هست که آدم در زندگیش داره. بعضی شبها که فلفلی میاد تو تختم و سرش میگذاره زیر گردنم و خرخر میکنه، تمام وجودم سرشار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 آبان 1399 21:06
نشستیم و نتیجه انتخابات آمریکا رو نگاه میکنیم. بخاطر سلامت روان جیسون هم که شده امیدوارم بایدن ببره ، هر چند زیاد امیدوار نیستم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 آبان 1399 23:48
جوجه تا یک ربع پیش تو بغلم خوابیده بود. کمی رفلاکس داره و بنابراین بعد از شیردادن یک بیست/سی دقیقهای نگهش میدارم و امروز مثل اینکه از هر روز دیگری بیشتر ناراحته چون همینکه میگذارمش تو گهواره دوباره بیقراری میکنه. البته گریه نیست و بیشتر به غر زدن میمونه. الان هم گذاشتمش تو گهواره شروع کرده به سروصدا کردن. ولی فعلاً...
-
25 اکتبر 2020
یکشنبه 4 آبان 1399 22:15
دلم میخواد هر روز بنویسم اما تا به خودم میام میبینم چند روز گذشته و من ننوشتم. مثلاً مطلب 22 اکتر رو نوشته بودم اما بعدش جوجه گریه کرده بود و من کلاً یادم رفته بود پست کنم و بعدش هم وقت نکردم بنویسم تا الان. این ویکند رو با خانواده گذروندیم. دیروز شنبه من دل رو به دریا زدم و جوجه رو برداشتم و رفتم خونه خالهام....
-
22 اکتبر 2020
جمعه 2 آبان 1399 19:19
دستاوردهای امروز: 1- همونطوری که با خودم قرار گذاشته بودم، بعد از اینک جوجه صبح از خواب بیدار شد و شیرش رو خورد؛ من دیگه نخوابیدم و شروع به مرتب کردن خونه کردم. 2- برای خودم و جیسون شام درست کردم. 3- کمی یخچال رو تمیز کردم و سبزیجات و میوهجات کهنه و فاسد شده رو دور ریختم. 4- ظرف نشسته تو سینک نگذاشتم برای فردا. امروز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهر 1399 21:00
جیسون تو این یکی اتاق داره برای جوجه آهنگ میزنه و میخونه تا جوجه خوابش ببره. جوجه علاوه بر قیافه و وجناتش که به جیسون رفته، مقدار خوابش هم به جیسون رفته و خیلی نمیخوابه. دقیقاً برعکس من که خوشخواب تشریف دارم. نگرانم که کمخوابی رو رشدش تاثیر بگذاره. نگران خیلی چیزهای دیگه هم هستم. اینکه آیا تغذیهاش درست هست و آیا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 مهر 1399 15:57
عصر روز پنجشنبه است. دخترکم شیر خورده و راحت خوابیده، هرچند گاهی یک سر وصدای کمی میکنه که شاید نشانه از این باشه که به زودی بیدار میشه. من هم امروز با خودم عهد کردم که بنویسم. حقیقتش انقدر روزهای خوبی هستند که حیفه که ثبتشون نکنم. اول اینکه دارم از مادری نهایت لذت رو میبرم. فکر نمیکردم انقدر پروسه لذتبخشی باشه و فکر...
-
از مادری
پنجشنبه 27 شهریور 1399 21:52
سلام دوستان عزیز الان که این یادداشت رو مینویسم ،دخترکم "حنا" آروم در تختش خوابیده و یواش یواش وقتشه که برای شیر بیدار شه. من هم مثل گاو شیرده به خودم پمپ شیر بستم تا شاید فرجی بشه و از این سینهها یک کم شیر نصیب حنا بشه. یک هفته نسبتاً خوب رو پشت سرگذاشتیم. روز جمعه ساعت نه صبح در بیمارستان چک این کردیم و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 شهریور 1399 05:32
ساعت ده دقیقه به شش صبحه. از ساعت چهار و ربع مثل اکثر روزهای دوران بارداری بیدارم. بیشتر اوقات بعد از نیم ساعت اینور اونور کردن دوباره خوابم میبره. امروز اما از اون روزهایی که هرچقدر سعی کردم بخوابم و به خودم گفتم که دو شب دیگه حسرت این خواب رو خواهم خورد؛ فایدهای نداشت و دست آخر خوابم نبرد. شاید بچهداری من رو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 شهریور 1399 02:41
امروز خیلی بیدلیل ناراحت شدم. اگریادتون باشه چندین ماه پیش نوشته بودم که میخوام برم روانشناسی بخونم و کارم رو عوض کنم. راستش از اون زمان تا الان نظرم عوض شده. اول که کل پروسه کار دواطلبانه بخاطر کرونا عقب افتاد؛ بعد هم که فکر کردم بخاطر بارداری و بچه داری شاید باید پروسه رو متوقف کنم. بخصوص اینکه حقوقم هم بسیار کم...
-
آهنگهای کودکی
شنبه 15 شهریور 1399 01:39
ساعت تقریباً دو صبحه. خوابم میاد ولی نمیتونم بخوابم. بینیم کیپ کیپ گرفته و شاید معدهام هم زیادی پره. ا لان هم که نشستم دخترک همش داره لگد میزنه. میدونم اینجور مواقع راه رفتن آرومش میکنه. گاهی هم براش آواز میخونم و آروم میشه. مثلاً براش "پرتقال من" مرجان فرساد رو میخونم یا آهنگ "شب یلدا" رو یا...
-
آخرین روز کاری
چهارشنبه 12 شهریور 1399 21:37
امروز آخرین روز کاری بود. عصر کامپیوتر و بقیه وسایل شرکت رو جمع کردم و بردم تحویل همکارم دادم. احساس راحتی و آرامش میکنم الان. چند هفته قبل خیلی پراسترس بود. تقریباً روزها تا ساعت هفت/هشت شب کار میکردم. خیلی وقتها ساعت چهار و پنج صبح از استرس بیدار میشدم و گاهی سعی میکردم که کمی کار کنم و وقتی خسته میشدم دوباره...
-
تولد جیسون - لوس شدن
چهارشنبه 5 شهریور 1399 21:32
تولد جیسون خیلی بهتر از اون چیزی که انتظارش رو داشتم برگذار شد. دیروز رفتم سرکار ولی ساعت دو و نیم اومدم بیرون که به موقع به دکترم برسم از بس که دفعه پیش منشیش تاکید کرده بود که سر موقع بیا چون دکتر ساعت چهار جلسه داره و حتماً سر سه و چهل دقیقه باید تو رو ببینه. خلاصه وقتی رسیدم ساعت سه و ربع بود و دیدم که وقت دارم...
-
خواجه نگهدار مرا...
دوشنبه 3 شهریور 1399 23:24
- خیلی وقته که اینجا ننوشتم. در دفتر یادداشت شخصی بیشتر نوشتم البته. چیز خاصی هم نبوده. همون مطالب روزمره. همون تصمیم های همیشگی برای بهتر بودن. بارداری خوب پیش میره. شاید البته یک چیزی باشه که مورد نگرانی باشه که فردا وضعیتتش مشخص میشه (یکی اینکه شبها پاهام خیلی میخاره که میتونه اختلال کبدی جدیی باشه و دیگری اینکه شش...
-
شنا
سهشنبه 7 مرداد 1399 23:35
امروز رفتم شنا کردم. تو استخر کوچیک خونه برادر جیسون. خیلی مزه داد. گفتم بنویسم که یادم نره که چقدر خوب بود..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 تیر 1399 23:03
حال: ساعت یازده و بیست دقیقه شبه. چندتا کراکر با پنیر خوردم و یک چند قلپ دوغ. همسر بغل دستم خوابیده. فلفلی نزدیک دردراز کشیده و گاه گاهی غرغر میکنه که در رو باز کنم که بره بیرون. بهش کمی قبل کمی تریت دادم و بیشتر میخواد. دیروز (دوشنبه) : بعد از نوشتن تا حدی حالم بهتر بود و نخوابیدم ولی راستش اصلا درست و حسابی هم کار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 تیر 1399 10:57
حال: فوقالعاده خواب آلود هستم هرچند که دیشب واقعا شش ساعتی رو که خوابیدم، خوب خوابیدم و خیلی بیدار نشدم. از وقتی که به اضطرابم درباره زایمان و همینطور تنگی نفس غلبه کردم اوضاع خوابم بهتر شده. گقتم شاید کمی بنویسم روزگارم بهتر بشه. واقعا کاش میشد که برم کافی شاپی بشینم و اسپرسو سفارش بدم و خواب از سرم بپره. قند خونم...
-
هفته وسط ماه جولای
شنبه 28 تیر 1399 00:05
چهارشنبه: به مدیرم ای-میل زدم که مریض هستم و موندم خونه. کار خاصی نکردم . چون شبش اصلاً نخوابیده بودم، کمی خوابیدم. کمی خونه رو جمع و جور کردم (البته نه درست و حسابی) و کمی تو نت فلیکس سریال دیدم که الان اصلاً اسمش یادم نیست. آها، یادم اومد "فاسترز". عصرش چون غذا درست نکرده بودم از یه رستورانی غذا سفارش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 تیر 1399 15:22
مثلا سرکار هستم و هزاران کار انجام نشده دارم که باید انجام بشه. ولی نه دیروز و نه امروز اصلاً خوب کار نکردم. حواسم همه جا هست بغیر از کار و بیشتر از هرزمان دیگری احتیاج دارم که خوب کار کنم ,هم باید کلی کار عقب افتاده رو سر و سامان بدم و هم باید کلی دستورالعمل بنویسم برای کارمند جدیدی که قراره کارهای من رو در طول مرخصی...
-
پای سیب
یکشنبه 22 تیر 1399 22:31
راستش امروز اصلاً رژیم رو رعایت نکردم. بخصوص عصر که دلم یک چیز شیرین و غیر سالم میخواست و کلی بابتش عذاب وجدان داشتم. نزدیکی ما یک رستورانی هست به اسم "جوییز" که پای سیبهای تک نفرهای که داره محشر هست. هیچی دیگه. جیسون رو فرستادم از اونجا برام پای سیب گرفت. همهاش رو تنها خوردم و حتی یک چنگال هم نگذاشتم دهن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 تیر 1399 00:02
- روزها خیلی سریع دارن میگذرن و باورم نمیشه که تو ماه جولای باشیم. دو ماه و یک هفته بیشتر به اومدن دخترک نمونده. من خوبم. کمی خوابم بهم ریخته است و در شبانه روز چهار پنج ساعت بیشتر نمیخوابم. یعنی هر شب حدودهای یک/یک و نیم خوابم میبره و بدون هیچ علتی ساعت حدودهای چهار بیدار میشم. وقتی بیدار میشم کمی استرس دارم. یکی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 تیر 1399 23:26
ساعت دوازده شبه. دوش گرفتم. بدنم رو روغن مالی کردم و بعد از مدتها به صورتم کرم شب زدم. راستش رو بخواهید حال دلم اصلاً خوب نیست. بی نهایت احساس غمگینی میکنم و دلم میخواد که زنده نباشم چون واقعیت اینه که زندگی کردن سخته و من هم آدم تنبلی هستم و حوصله طی کردن چالشهای زندگی رو ندارم. از طرف دیگه روحم هم آروم نمیگیره که...
-
سحرخیزی...
چهارشنبه 4 تیر 1399 05:30
یکی از اثرات بارداری شاید این باشه که بالاخره من رو داره به یک آدم سحرخیز تبدیل میکنه. پیشترها، اصولا من سرم هم میرفت نمیتونستم صبح زود بیدار شم ولی الان مدتیه که هر روز صبح ساعت چهار بیدارم و در رختخواب غلت میزنم. البته ساعتهای شش و نیم دوباره خوابم میبره تا هشت صبح که برای کار بیدار میشم. از دیروز فکر کردم که عوض...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 خرداد 1399 16:54
هفته گذشته، هفته بدی نبود. بسیار معمولی بود و بعضی روزها خوب کار کردم و بعضی روزها نه. نمیدونم چرا نمیتونم برنامه منظمی برای زندگیم داشته باشم و بازدهیم رو نرمال نگه دارم. یک سری از لباسهایی که آن لاین از H&M سفارش داده بودم رسید و همه بزرگ بودند. نمیدونم چرا فکر میکردم با بارداری سایزم باید عوض میشد و همه چیز رو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 خرداد 1399 20:59
اولا که دیروز عصر جواب آزمایش رو گرفتم و همه چیز مرتبه. خلاصه که خیالم راحت شد. دیروز کلاً روز مفیدی نبود. شبش خیلی کم خوابیده بودم، نگران بودم و کار زیادی انجام دادم. هیچکدوم از کارهایی که قرار بود انجام بدم رو هم انجام ندادم، نه پیادهروی رفتم و نه خوب کار کردم و غذای سالم هم نخوردم. تقریباً تمام شب سریال "مدرن...
-
تولد
یکشنبه 11 خرداد 1399 22:54
امروز تولدم بود. خاله و دخترخالهها اومدن و در یک جمع کوچیک تولد گرفتیم. خیلی از کارها رو جیسون کرد مثل تمیز کردن و خرید و ... ولی من غذا پختم هرچند اصرار جیسون این بود که از بیرون غذا بگیریم ولی حسم این بود که شاید مهمونها نخوان در دوران کورونا غذای بیرون بخورند. خلاصه که روز خوبی بود و خوش گذشت. فکر میکنم هفته گذشته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 خرداد 1399 23:08
از کجا بنویسم. یکی اینکه بالاخره کارهای مالیات انجام شد و شنبه قراره برم از حسابدار بگیرم. خوشبختانه چون امسال پول خوبی به حساب بازنشستگی واریز کردیم، هر دو یک مقدار از مالیاتهای پرداختی رو پس میگیریم. البته حسابدار محترم هشتصد و پنجاه دلار ناقابل بابت پرکردن فرمهای مالیات شارژ کرد که البته چون امسال خیلی مورد مالیاتی...
-
آخر هفته
یکشنبه 4 خرداد 1399 22:10
خلاصه خبرها: اول خبر خوب که خدا رو شکر بابا از بیمارستان مرخص شد. بعد از تزریق چندین واحد خون و بعد شیمی درمانی حالش خدا رو شکر خیلی بهتره و هرچند هنوز اشتهای چندانی نداره ولی درد بدنش رفته و حالت تهوع هم رفع شده. روز یک یا دو بار باهاشون حرف میزنم. پنجشنبه برای شام رفتم خونه خاله. جیسون خسته بود و نیومد. شب با هم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 اردیبهشت 1399 17:17
هنوز هم در سیکل معیوب تنبلی و کاری نکردن دست و پا میزنم که معمولاً باعث میشه حس بدی نسبت به خودم داشته باشم و حس بدی که نسبت به خودم دارم هم حس کاری نکردن و در قعر فرو رفتن رو بیشتر میکنه. بهتره که بیشتر از این چرخه معیوب حرف نزنم که حالم بدتر نشه. بابا بیمارستان بستری شده از دیروز و من خیلی نگرانش هستم. یک ده روزی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اردیبهشت 1399 13:13
روز شنبه - روز اول از سه روز تعطیلی- که قراره همش بارونی باشه. شدیداً احساس غمگینی میکنم و میدونم تنها علاجش اینه که باسن مبارک رو از جا بلند کنم و شروع به مرتب کردن خونه بکنم که انگار توش بمب منفجر شده. این همه تکنولوژی پیشرفت کرده و متاسفانه ما هنوز چیزی نداریم که بطور کامل جایگزین کار خستهکنندهای مثل تمیزکردن...