برداشت غلط یا؟!!!

چند روز قبل تولدم بود. مامانم یک عکس ازم گذاشته بود با حنا در جامعه مجازی و زیرش هم نوشته بود دخترم تولدت مبارک. این البته ظاهر قضیه بود. بعد در واتس اپ برام پیام زیر رو گذاشته بود: 

"تولدت مبارک ... گفتیم زنگ میزنی تولدت را تبریک میگیم. خودم هم جرات نکردم زنگ بزنم. تولدت مبارک باشه در کنار ناز بالای خوشگل من. چند سال دیگه ما در تولدت در کنارت نیستیم. نمیدونم دیدار دوباره نصیبمان بشه یا نه. آروی من خوشبختی و آرامش و آسایش تو در زندگی است. میبوسمتون..." 


تا الان سعی کردم همه احساساتی که نوشته بالا در من ایجاد کرده رو نادیده بگیرم. مسلما غمگین هستم ولی بیشتر عصبانی هستم. این واقعا چه جور تبریک تولد گفتن هست. احساس میکنم هر روز ازش دورتر میشم.  نمیدونم. شاید من جبهه گرفتم و پیامهای مامانم رو بد و منفی میفهمم. ولی در نوشته بالا هم طعنه هست و هم کلی بار گناه. شما نظر دیگری دارید؟ خوشحالم میشم برداشت شما رو بدونم. 



احساس میکنم دارم دیوونه میشم. رسما. امروز تعطیل بودیم.  از صبح تنها با حنا خونه بودم و جی مشغول رنگ کردن گاراژ خونه بوده. البته که رنگ کردن گاراژ خونه خیلی زمان بر هست و تمام دیروز و امروز جی رو مشغول کرده. دستش درد نکنه ولی حسم اینه که جی تمام وقتش رو صرف کارهایی میکنه که بیرون از خونه هستند مثل رسیدگی به باغچه، کارهای گاراژ و ... که احتمالا یک جور تخلیه روانی براش هست ولی کارهای خونه اینطوری تماما بر دوش من هست که انجام بدم که من هم نه حوصله اش رو دارم و نه وقتش رو. نگهداری از حنا هم با اینکه لذت‌بخش هست تنها میتونه قسمتی از وجود آدم رو راضی کنه.شدیدا شدیدا حوصله‌ام سر رفته و چون حنا هم هست نمیتونم که حتی تلویزیون روشن کنم. از موبایل هم بیزارم. هم اینکه واقعا چیز به درد بخوری در شبکه های اجتماعی نیست و هم اینکه نمیخوام جلوی جوجه همش موبایل دستم باشه. همینطوریش هم کلی بیشتر از اونچه که باید وقت در شبکه‌های اجتماعی میگذرونم.  

الان که دارم یادداشت رو مینویسم حنا نشسته رو زمین و داره با اسباب‌بازیهاش بازی میکنه و هر چند دقیقه یکبار یک فریاد بلندی از سر استیصال میکشه. فکر کنم دندون در میاره و لثه‌اش میخاره. باید پاشم برم بهش شام بدم.