امروز خیلی بیدلیل ناراحت شدم. اگریادتون باشه چندین ماه پیش نوشته بودم که میخوام برم روانشناسی بخونم و کارم رو عوض کنم. راستش از اون زمان تا الان نظرم عوض شده. اول که کل پروسه کار دواطلبانه بخاطر کرونا عقب افتاد؛ بعد هم که فکر کردم بخاطر بارداری و بچه داری شاید باید پروسه رو متوقف کنم. بخصوص اینکه حقوقم هم بسیار کم خواهد شد و از کجا میتونیم هزینه درس خوندن من و هزینه بچه رو تامین کنیم. شاید یک دلیل دیگر کار کردن از خونه با جیسون و شنیدن بخشی از مکالماتشون هست. به نظرم میاد که خیلی وقتها مثل آب در هاون کوبیدن هست. البته شاید اون باز هم بد نباشه. ولی متوجه شدم که کلاً من آدم قضاوت‌گری هستم و شاید این خصیصه خوبی برای روانپزشکی نباشه. از طرفی هم خیلیها با مسایل بسیار بغرنجی میان. مثلاً زنی که سالهای سال در دوران کودکیش پدرش بهش تجاوز کرده و .. فکر میکنم شنیدن اینهمه درد و غم چندین و چندبار در روز کار آسونی نیست. ولی بهرحال هنوز در فکرم هست که کورسی بگیرم و در کارم تغییری ایجاد کنم. اینکه هنوز نمیدونم چی میخوام هم به اندازه کافی آزاردهنده است. بعد چند هفته پیش جیسون اومد و درباره اینکه بره دنبال دکترا حرف زد. من البته هیچ مشکلی با دکترا گرفتن جیسون ندارم و خیلی هم خوشحال میشم که 1) همسرم پیشرفت کنه و 2) دخترم هم در یک محیطی بزرگ بشه که والدینش پویا باشند و همیشه در حال پیشرفت و به سازی خودشون هستند و 3) بعد از پایان مدرکش در آمد بهتری داشته باشه 4) بهرحال برای من هم باعث افتخار و خوشحالیه که همسر موفقی دارم. 

ولی درکنارش احساسات چندگانه دارم:

 یکی اینکه قرار بود من درس بخونم و جیسون ساپورت کنه و انگار داره ورق برمیگرده و باز هم من هستم که باید از خودگذشتگی کنم که اون درس بخونه. 

دوم اینکه نگران هزینه‌ ‌ها و نحوه زندگیمون هستم. درآمد جیسون از من خیلی بیشتره. بخصوص الان که بخاطر مرخصی زایمان حقوق من به یک سوم مبلغ اصلی تنزل پیدا میکنه. با اومدن بچه هم که هزینه‌ها بیشتر میشه. اگر درآمد جیسون هم قطع بشه، با حقوق دانشجویی بعنوان استادیار و ... واقعاً نمیدونم چطور میتونیم از عهده پرداخت وام خونه و  باقی هزینه ها بربیاییم. 

سوم اینکه جیسون خیلی آدم کمال‌طلبی هست. مثلاً اگر قرار باشه که سه سطر ای-میل بنویسه که خیلی هم رسمی نیست بازهم زمان زیادی وقت صرف میکنه که ای-میلش بی‌عیب و نقص باشه. در عین حال آدم استرسیی هم هست. یعنی وقتی حجم کار زیاد میشه کلی استرس میگیره، خوابش مختل میشه و ... حالا همه اینها رو جمع کنیم با اینکه یک بچه در خونه هست که احتیاج به رسیدگی داره، یک دوره پنج ساله برای دکترا و همینطور کارکردن در کنارش برای تامین مخارج زندگی/یا استرسهای مالی. به نظرم به قول اینجاییها این یک دستورالعمل برای فاجعه هست و احساس میکنم که روی زندگی مشترکمون اثر منفی بگذاره. 


خلاصه که جیسون امروز با یکی از استادهای دانشگاه قرار داشت که راجع به مراحل اپلای کردن و ... صحبت کنه. راستش در درونم جیسون رو تحسین میکنم چون آدم دو به شکی نیست و وقتی تصمیمی میگیره بلافاصله مشغول به کار میشه. ولی در عین حال همونطور گه گفتم خودم هم یک جورهایی ته دلم ناراحت شدم. فکر میکنم بیشترین تیر ناراحتی به سوی خودم باشه که چرا کاری که میخوام رو انجام نمیدم و بعد از بقیه شاکی میشم که چرا کاری که میخوان رو انجام دادن. درحالیکه این من هستم که در خصوص خواستنهام محکم نیستم. مثلاً
- سرخرید خونه من واقعاً یک محله دیگه رو دوست داشتم ولی جیسون نظرش این محله الانمون بود و در نهایت ما اینجا خونه خریدیم و من راستش اصلاً دوستش ندارم. 

- وقتی میخواستیم فلفل رو بیاریم؛ من دلم میخواست دوتا بچه گربه آداپت کنیم که با هم باشن و یکی تنها نباشه. ولی جیسون بیشتر نظرش یکی بود و در نهایت هم ما یکی آوردیم. 

- دوباره درباره فلفل من ترجیحم این بود که نگذاریم بیرون بره و گربه خونگی باشه. اما جیسون نظرش این بود که اوکی هست و در نهایت هم گربه ما، بیرون میره و صد در صد خونگی نیست. 

البته همیشه هم یک دلیل منطقی پشت این تصمیمها بوده. مثلاً جای خونه ما دسترسی خیلی بهتری به همه نقاط شهر داره تا محله‌ای که من دوست دارم یا هزینه نگهداری از دو تا گربه خیلی بیشتره و دنگ و فنگ بیشتری داره و یا اینکه بالاخره فلفلی گربه آزادتر و شاید شادتری نسبت به گربه هایی هست که فقط در خونه هستند 

و یک البته دیگه اینکه این رفتار من فقط منحصر به جیسون نیست. با همسر قبلی هم همیشه همینطور بودم. همیشه با اینکه ته دلم صد در صد راضی به کاری نبودم باز هم انجامش میدادم و همیشه ته دلم یک نارضایتی وجود داشت. 

خلاصه که امروز عصر فکر کردم تنها برم پیاده‌روی. باید بفهمم که چرا من همیشه از خواسته‌های خودم کوتاه میام و یا اینکه خودم از خواسته‌هام دست میکشم و یا اینکه عذر و بهانه‌ای پیدا میکنم که کاری که باید رو انجام ندم و یک جورهایی جلوی پای خودم سنگ میندازم. مثلاً درباره درس خوندن هنوز هم مطمئن هستم که اگر بخوام شروع کنم جیسون حمایتم میکنه و حتی اگر حمایتم نکنه هم باز هم اگر واقعاً میخوام باید دنبالش برم. چرا کاملاً برام پذیرفته است که اگر جیسون دکترا رو شروع کنه و مشکل مالی داشته باشیم، خونه رو بفروشیم و بریم آپارتمان کوچکتر. چرا این رو برای خودم نمیخوام؟ چه چیزی در وجود من هست که خواستنهای من رو انقدر ضعیف و بیمعنی کرده؟ 


خلاصه که نمیدونم. فقط این رو میدونم که باید تلاش کنم که خواسته هام قدرتمندتر باشن. باید عادت کنم که برای تصمیمهای خودم ارزش قائل شم و پای خواسته‌هام بایستم. نمیخوام سراسر زندگیم تبدیل بشه به نارضایتی از دیگران و نارضایتی از خود.. 

نظرات 2 + ارسال نظر
صحرا یکشنبه 16 شهریور 1399 ساعت 06:56 http://Sahra95.blogsky.com

ترنج جان، خودت تقریبا به جواب رسیدی، با خودت بشین و دو دوتا چارتا کن چی میخوای، چی برات در اولویته، چطور میتونی هم زمان زندگیتو پیش ببری و از اونطرف بیخیال اهدافت نشی. اگه تصمیم همسرت نگرانت کرده باهاش صحبت کن، مسلما اون هم قبل این تصمیم حتما سنجیده که اوضاع رو چطور مدیریت کنه و تو نیاز داری برنامه های اونو بدونی تا خیالت راحت بشه. من چندتا همکلاسی دارم که متاهل هستند با دو تا و سه تا بچه و باز هم به خوبی مدیریت میکنن همه چیزو. قدم اول از خودت شروع میشه

صحرا جان درست میگی. من هم خیلیها رو میشناسم که در شرایطی بسیار سخت همه کارها رو جلو میبرن و هزارتا کار انجام میدن. و میدونم که خودم هستم که جلوی پای خودم سنگ میندازم که کاری رو انجام ندم. حالا علتش چیه شاید مطمئن نبودن هست. شاید ترسه. شاید تنبلی.. نمیدونم.

Zari یکشنبه 16 شهریور 1399 ساعت 05:36 http://maneveshteh.Blog.ir

اوهووووم در مورد اینکه از خواسته ی خودت میگذری، خب من مطمین نیستم اما فکر نمیکنی تنها دلیلش این هست که خودت مطمین نیستی و ناخودآگاه ذهنت دنبال مشکلات و توجیهات میگذرد؟ منظورم اینه اگر خودت واقعا قلبا مطمین باشی اصلا ذهنت دنبال برآورد مشکلات نمیرفت. من خودم چون اینطوری هستم

دقیقا اینطوری که میگی. ولی تو دنیا آدم تقریباً از هیچی مطمئن نیست. اینه که شاید لازم باشه یک روش دیگه پیش بگیرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد