غذای کودک شش تا دوازده ماه

حنا از شش ماهگی شروع به خوردن غذای کمکی در کنار شیر کرده. در مسیر آماده‌سازی این غذاهای کمکی، من یک سری سعی و خطا داشتم. فکر کردم بد نباشه از تجربه و غذاهایی که درست میکنم اینجا بنویسم شاید به درد مامانهای عزیزی که در شرایط یکسانی هستند بخوره. سعی خواهم کرد این یادداشت رو بتدریج کاملتر کنم و اگر نظری داشتید و نکته‌ای که فکر میکنید باید ذکر کنم، بهم بگید تا اضافه بشه. در ضمن از اینکه ممکنه این موارد خیلی بدیهی باشن پیشاپیش عذرخواهی میکنم. 


- اولین و مهمترین تجربه اینکه هر بچه‌ و مادری با دیگری متفاوت هست. اینکه دور و بر ما بچه‌هایی هستند که در چهار ماهی با قاشق غذا میخورن و یا دو سالشون هست و هنوز پوره میخورن، نه خوبه و نه بد. هر کسی یک مسیری رو باید طی کنه. دیر و زود داره ولی تا جایی که مواد غذایی به اندازه کافی به نوزاد میرسه، خیلی درگیر اینکه چه روشی درست هست و چه روشی غلط نباشید. تا دوازده ماهگی اصولاً شیر غذای اصلی نوزاده و هر غذای دیگری کمکی محسوب میشه. روش درست هم روشی هست که برای شما و بچه‌تون کار کنه. بنابراین خیلی درگیر اینکه کی چکار میکنه و چی الان مده و چی نیست نباشید و مثل من جوگیر نشید.شاید در یک یادداشت دیگه در این زمینه مفصل بنویسم.  


- همونطور که نوشتم من از شش ماهگی شروع به دادن غذای کمکی به حنا کردم. این روزها دور و برم مبینم که بعضی ها از چهار ماهگی شروع میکنن. در هنگام شروع غذای کمکی نوزاد باید آمادگی داشته باشه - مثلاً بتونه بدون کمک بشینه و یک جورهایی اشتیاق به خوردن غذا از خودش نشون بده. حنا نشستنش خوب بود ولی حس خود من این بود که بهتره صبر کنم تا شش ماهگی. WHO هم همون شش ماهگی رو توصیه میکنه. 


- یکی از چیزهایی که این روزها خیلی رو بورسه و خیلی از مادرها دنبال میکنن Baby Led Weaning (BLW)  و Baby Led Introduction to Solids (BLISS) هست.کسانی که  مکتب BLW رو دنبال میکنند غذاها رو به اندازه‌ای که برای نوزاد مقدور هست میدن که خود بچه بخوره.  در این روش معمولا همون غذایی که بقیه خانواده میخورن (منهای نمک) به بچه داده میشه ولی در اندازه کوچک که بچه بتونه با دستش برداره. معمولا تئوری پشت سرش هم این هست که بچه سیر جویدن غذا رو باید قبل از قورت دادن غذا یاد بگیره (برعکس روش سنتی که بچه با پوره اول قورت دادن رو یاد میگیره و بعد جویدن رو). طرفدارن این روشها معتقد هستند بچه ها اینطوری بهتر غذا میخورند، یاد میگیرن که مقدار خوردنشون رو کنترل کنند و در نتیجه عادات بد غذایی و اضافه وزن نخواهند داشت. همینطور کمتراحتمال داره بد غذا بشن (چون عوض پوره‌ای که طعم همه چیز مخلوطه، همه چیز رو تک تک امتحان میکند). بعضی ها هم البته مخالف روش BLW   هستند چون معتقد هستند که بچه بیشتر در معرض خطر خفگی قرار میگیره و همینطور ممکنه آهن و روی کافی به بدن بچه نرسه و رشدش کم بشه. BLISS  یک کم معتدلتر از  روشBLW  هست ولی تقریبا همون اصل رو دنبال میکنه. تحقیقات مختلفی روی این روش و مقایسه‌اش با روش سنتی پوره انجام شده که اگر شد، بعدتر درباره‌اش مینویسم. 


- من از پوره شروع کردم و هر روز یک تک غذا به حنا میدادم  تا مطمئن بشم آلرژی نداره. مثلاً فقط بروکلی پخته یا هویج پخته. بالطبع حنا از بعض چیزها خوشش میومد و بعضی نه. معمولاً اگر از چیزی خوشش نمیومد، میگذاشتم و یکی-دو هفته بعد دوباره سعی میکردم اون ماده غذایی رو بهش معرفی کنم.گاهی یک ماده غذایی که دوست نداشت رو با چیز دیگری که میدونستم دوست داره مخلوط میکردم تا ذائقه‌اش عادت کنه. مثلاً  اولین زرده تخم‌مرغی که به حنا دادم رسماً داشت عق میزد و قیافه‌اش دیدنی بود. دو بار دیگری هم که سعی کردم باز هم همین عکس‌العمل رو داشت. در نتیجه تخم‌مرغ رو با پنیرخامه‌ای مخلوط کردم و خوشش اومد و به تدریج مقدار پنیر رو کم کردم. الان خیلی راحت بهش تخم‌مرغ آب‌پز میدم و دوست داره و میخوره.  یک راه حل دیگه که الان خیلی انجام میدم اینه که خودم از اون ماده غذایی جلوی چشم حنا میخورم.  مثلاً اولین بار که بهش گل‌ کلم پخته دادم چندان استقبال نکرد. بعد خودم گاز زدم و از کنار همون تکه بهش دادم و با رغبت خورد. 


- بعد از مدتی که دستم اومد به چیزی آلرژی نداره، شروع کردم به تهیه غذاهای مخلوط و همینطور رفته رفته سعی کردم یک رو ش ترکیبی از BLISS و غذای پوره رو انجام بدم. مثلاً وقتی به حنا غذا میدم، همیشه یک قاشق هم میدم که دستش باشه. وقتی غذا پوره است، گاهی قاشق دستش رو میزنم تو ظرف غذا و میگذارم که سعی کنه قاشق رو بگذاره دهنش. درسته که بیشتر غذا به مو  و دماغ و گوش و صندلی و یا زمین میرسه (بخصوص اوایل) ولی تمرین خوبی برای حناست. همینطور سعی میکنم کنار غذای اصلی پوره شده (که معمولاً بخش گوشتی قضیه است)، کمی سبزیجات آبپز مثل کدو، گل کلم، کلم بروکلی و ... بگذارم که حنا با دست بخوره. یا اینکه وقتی بهش میوه میدم معمولاً میگذارم خودش بخوره. مثلا پوست انگور رو میکنم و نصف میکنم و میریزم روی سینی غذاش و خودش برمیداره و میخوره. میوه‌هایی مثل هلو، موز ، انبه، توت فرنگی و ... رو خودش میخوره. در اینجور مواقع اینکه اندازه تکه چقدر باشه مهمه. یک صحفه اینستاگرام به اسم Solid Starts هست که فکر کنم الان اپلیکیشنش هم به بازار اومده. ایده خوبی راجع به اینکه اندازه مواد بسته به سن بچه چقدر باشه میده و اینکه چطور سبزیجات و میوه‌جات رو ببریم در هر سن. البته باید بگم که من همه توصیه‌هاش رو عمل نمیکنم. مثلاً یکی از توصیه هاش این بود که بلوبری رو له نکنید و درسته بدید به بچه. من به هیچ عنوان متقاعد نمیشم که چه اصراری هست به بچه ده ماهه‌ام که هنوز دندون نداره بلوبری درسته بدم. فکر میکنم خوب بالاخره حنا بزرگ میشه و به یک سنی میرسه که بلوبری رو درسته بخوره و قرار نیست که مثلاً در ده سالگی بلوبری له شده بخوره. خوب چرا من باید الان یک غذای که جزو غذاهای پرریسک از نظر خفگی هست رو بدون له کردن بدم دست بچه؟! اینه که اگر دنبال کردید این سایت رو، خودتون رو و شرایط نوزادتون رو در نظر بگیرید و بر اساس راحتی خودتون برید جلو. 


چیزهایی که ازش دوری میکنم: 

- یکی از چیزهایی که من به حنا یا نمیدم یا بسیار کم میدم سریال برنج یا کلاً برنج هست. متاسفانه برنج از دسته موادی هست که به صورت طبیعی مقدار آرسنیک بالایی داره. همین اواخر کنگره آمریکا یک سری غذای بچه رو تست کرده بود و همه سریالهای برنج دار، آرسنیک بالا داشتند. اینه که من معمولا از سریال جو استفاده میکنم. برای فینگر فود حاضری هم در کانادا یک مارکی هست به اسم Baby Gourmet که یک سری بیسکوویت (راسک) بچه داره که با عدس و نخود درست شده بجای برنج. برای غذای حنا هم اگر بخوام برنج بریزم معمولا پلو میکنم (یعنی وقتی آبش جوشید، جداش میکنم و بعد میگذارم در پوره) اینطوری آرسنیکش کم میشه. به استثنای پنیر که نمک داره، به هیچکدوم از غذاهای حنا نمک نمیزنم. شکر هم البته در میوه و .. هست ولی غیر از اون هیچ شکری به حنا نمیدم. اصولاً طبعش به مامان و باباش بره شیرین دوست خواهد بود ولی خوب، تا حد امکان میخوام کنترل کنم. فکر کنم در پنیرها، پنیر موزارلا تازه کمتر از همه نمک داره. من برای حنا نیمرو که درست میکنم کمی هم موزارلا میریزم توش و گاهی سبزیجات ریز شده (مثل فلفل دلمه خرد شده).


- اصلا باهاش درباره اینکه چی بخوره و چقدر بخوره، جنگ نمیکنم. اگر دهنش رو ببنده معمولاً غذا رو میگذارم کنار و اصرار نمیکنم که بخوره حتی اگر فقط یک قاشق خورده باشه. همینطور بهش نمیگم آفرین چقدر خوب غذا خوردی. اونطور که خوندم بچه نباید یاد بگیره که مثلاً دوست داشته شدنش مرتبط با غذا خوردنش هست.  از چیزهای دیگه البته تعریف میکنم. مثلاً وقتی دهنش رو خوب باز میکنه میگم آفرین چقدر خوب دهنت رو باز میکنی، یا وقتی بروکلی رو خودش میگذاره دهنش، بهش میگم آفرین چقدر خوب تونستی غذا رو بگذاری دهنت. ی


ایده برای غذا: 

- یکی از چیزهایی که من در تمام عمرم (تا زمان حنا) درست نکرده بودم آبگوشت مرغ بود. اما این روزهای آبگوشت مرغ با ساق مرغ دست میکنم. اینطوری گوشت و لپه و آبش رو قاطی میکنم و مثل غذای نیمه له شده میدم بهش. ساق مرغ رو هم با کمی گوشت روش میدم دستش که به دندون میکشه و خوشش میاد. 

- پوره میوه ها مثل سیب و گلابی رو حنا خیلی دوست داره. خیلی وقتها با ماست یونانی مخلوط میکنم و میدم حنا بخوره. اصولاً ماست دوست داره. از این پوره‌ها برای خوشمزه کردن غذاهایی که حنا ازشون استقبال نمیکنه هم استفاده میکنم. شما میتونید این کار رو با هر چیز دیگری که بچه‌تون دوست داره انجام بدید. 

- من به غذاهای حنا گاهی دارچین و ادویه‌های دیگر میزنم یا سبزیجات تازه میریزم. 

- بجای برنج برای لعاب دادن به غذا  از بلغور، عدس قرمز، گندم سیاه، جو و کینووآ استفاده میکنم 

- همونطور که گفتم بیشتر سبزیجات آبپز در کنار غذا برای حنا میگذارم. بخارپز نخریدم ولی از این صفحات فلزی که تو قابلمه معمولی میشه گذاشت و روش مواد غذایی ریخت استفاده میکنم. 


نکات دیگر: 

-  هویج و لبو رو که لیز هستند معمولاً بجای چاقو با کاترهای موجی شکل میبرم. اینطوری از دست حنا کمتر لیز میخورن و راحتتره خوردنشون. 


- تا حد امکان سعی میکنم زمان غذا خوردن حنا با ما یکی باشه. یعنی همه دور میز باشیم (البته صبحها که جیسون سر کار هست، من و حنا با هم صبحانه میخوریم). فعلاً من به حنا فقط دو وعده غذا میدم (صبحانه و شام). 


- سعی میکنم تا حد امکان موقع غذا خوردن سر و صورتش رو پاک نکنم. خیلی از این کار خوشش نمیاد و چند جا خوندم که ممکنه باعث دلزدگی از غذا بشه. معمولاً بعد از غذا، دست و سر و صورتش رو میشورم (یک آب‌بازی حسابی با هم میکنیم) و لباسش رو عوض میکنم. 





اعتیاد

من همیشه خودم رو جزو اون دسته افرادی میدونستم که زمینه اعتیاد ندارن. البته نه اینکه سعی کرده باشم امتحان کنم زمینه اعتیاد دارم یا نه ولی در کل چیزی مثل خوردن مشروبات الکلی برام کاملاً علی‌السویه است. اگر بخوام میخورم (بیشتر در مهمونیها و جمع‌های دوستانه) و خیلی وقتها هم اصلاً لب نمیزنم. بودن یا نبودنش فرقی برام نداره. خیلی چیزهای اعتیاد‌آور رو امتحان نکردم ولی چیزی مثل ماریجوآنا رو چند باری با دوستانم امتحان کردم و اصلاً نفهمیدم اینهمه سر و صدا و علاقه بهش بابت چیه. یعنی هیچ حس خوبی بهم نداد که بخوام بهش وابسته بشم. کلا ایجاد عادت هم کار سختی برای منه. مثلا نمیتونم یک صبحانه یا یک جور غذا رو به صورت متوالی بخورم و حتماً باید تغییرش بدم.  اما چند روز پیش متوجه شدم که من به تلویزیون و به عبارت بهتر به سریال نگاه کردن معتاد میشم. یعنی وقتی سریالی رو شروع میکنم معمولاً با خودم عهد میکنم که هر روز فقط یک قسمت ببینم ولی در نهایت به خودم میام میبینم که دارم به صورت زنجیره‌ای یک قسمت بعد یک   قسمت نگاه میکنم (چیزی که بهش میگن  بینج واچینگ) و سه-چهار ساعتی از وقتم صرف سریال دیدن شده. تا چند روز قبل امیدوار بودم که بتونم این رفتارم رو کنترل   کنم. مثلا ماه گذشته اشتراک همه اپلیکیشنها از جمله نتفلیکس و اچ-بی-او رو حذف کردم. فقط پرایم موند اونهم به این علت که اشتراک آمازون داریم و پرایم روی اون اشتراک مجانیه. برای پرایم هم زمان گذاشتم که مثلاً بعد از یک ساعت دیگه قفل بشه. اما بدیش اینه که خیلی راحت میشه دوباره زمان اضافه کرد. یعنی قفلی که روی خود سامسونگ هست چندان موثر نیست چون بعد از تموم شدن زمان بهت پیام میده که "یک ساعتت تموم شد؛ میخواهی زمان رو افزایش بدی؟" یکی نیست به طراح برنامه بگه، خوب من اگر رو رفتارم کنترل داشتم که نمیومدم زمان بگذارم. انقدر کار افزایش زمان رو برای من آسون نکن. مثلا هفته گذشته من بطور متوسط دو ساعت و پانزده دقیقه در پرایم سریال دیدم. 
و اما چیزی که از این سریالها یاد گرفتم (باید تحقیق کنم ببینم در عمل هم همینطوره؟!)  اینه که وقتی یک نفر مثلاً الکلی هست و ترک میکنه یا به دارویی اعتیاد داره و ترک میکنه دیگه اصلاً حتی یک ذره هم نباید خودش رو در معرض اون ماده قرار بده. مثلاً یکی که سالهاست الکل رو ترک کرده نمیتونه بگه خوب من الان سالهاست الکلی نیستم و الان اوکی هست که گاه‌گداری یک لیوان آبجو بخورم. یعنی حتی یک لیوان آبجو هم میتونه در رو به روی اعتیاد دوباره باز کنه. حالا این حکایت منه. مشکلم اینه که روی زمان سریال دیدنهام کنترل ندارم. هرچند که بیشتر وقتها سر دیدن سریال مشغول کاری هستم مثلاً لباس تا میکنم یا اطو میکنم یا ظرف میشورم؛ اما همه اینها بیشتر بهانه است که سریال ببینم. یعنی توجیهی هست که من برای سریال دیدنم میارم که اگر مشغول کاری باشم؛ وقتم هدر نرفته که در حین انجامشون تلویزیون نگاه کردم. خلاصه که فکر میکنم باید کلاً سریال دیدن رو بگذارم کنار. امروز روز دوم از زمانی هست که ترک میکنم. کاش همونطور که AA هست یک Binge Watching Anonymous  هم بود که من عضو میشدم و یک توکن میگرفتم برای روز دوم ترک اعتیادم. واقعا امیدوارم که بتونم این روند رو ادامه بدم هرچند الان ذهنم داره وسوسه‌ام میکنه که میتونم فقط یک قسمت نگاه کنم و دیگه تعطیل کنم. 

پی نوشت: سریال دیدن و تلویزیون دیدن به خودی خود هیچ‌چیز بدی نیست. بالاخره هر کسی زمان آزادی برای خودش داره و راهی برای تخلیه همه استرسهای روزانه.اما برای من سریال دیدن یک راه فرار هست از تمام کارها و مشکلاتی که نمیخوام باهاشون روبرو بشم. مثلا لیست طولانی کارهایی که باید انجام بدم، مرتب کردن کمد لباسها، کشوی کابینتها، ورزش کردن و ... با خالی کردن این زمان میخوام وقتی ایجاد کنم که با این مشکلات روبرو بشم و کاری براشون انجام بدم. اینه که واقعا عادت بدی هست که باید ترک بشه. در این فاصله البته میتونم چیزهای دیگری نگاه کنم. مثلاً یکی-دوبار در هفته فیلم ببینم و یا ویدیوهای آموزشی نگاه کنم. حتی مستندهای نشنال جیوگرافی و ... هم خوبن. موضوع اینه چیزی نباشه که من بخوام بیشتر از روزی یک ساعت درگیرش بشم. 

اولین مسافرت حنا

هفته قبل "جی" مرخصی داشت و ما رفتیم یک سفر سه روزه کوتاه به یکی از جزایر اطراف ونکوور. این اولین مسافرت حنا بود و خوشبختانه خیلی خوش مسافرت بود و اذیتی نکرد. کلی هم با دیدن آدمها ذوق میکرد و به همه لبخند میزد و باهاشون بای بای میکرد. توی کشتی با یک دختر دو ساله و نیمه کلی دالی بازی کرد و غش غش خندید. جایی که اجاره کرده بودیم یک سوییت بود دقیقا لب آب با پنجره‌های بزرگ و بالکنی شیشه‌ای که میتونستی آب رو زیر پات ببینی. از نظر مکان و منظره روبرو واقعا" محشر بود. اما به عنوان پدر و مادر تازه کار حساب یک چیز رو نکرده بودیم و اون این بود که وقتی دخترک ساعت هفت تو سوییت میخوابید دیگه عملاً امکان ایجاد هر سر و صدایی و هر کاری از ما سلب میشد. شب اول هوا نسبتاً هم سرد بود و من هم پریود شده بودم و لباس گرم هم نداشتم. این بود که نمیخواستم تو بالکن بشینم. تو سوییت هم هر خش خشی مثل صدای بسته چیپس حنا رو از خواب بیدار میکرد، این بود که من و "جی" شاممون رو توی حموم خوردیم! این دیگه درسی شد که یادمون باشه با بچه جایی که رزرو میکنیم حتماً باید حداقل یک اتاق داشته باشه. شب دوم هوا خیلی بهتر بود. صاحبخونه برامون بطری شراب، پنیر، زیتون و کمی کالباس (اینجا بهش میگن  Cold Cuts) گذاشته بود. این بود که حداقل شب دوم تو ایوون یک دیت عاشقانه با همسر داشتیم و کلی حرف زدیم و خندیدیم. هفته گذشته همینطور برای اولین بار حنا رو بردیم رستوران. دیدن اینکه دخترکم اونقدر بزرگ شده که تو صندلی بلند بچه تو رستوران بشینه خیلی جالب بود و کلی ذوق کردیم. 



دخترک مثل فرشته ها خوابیده. همسر تو حیاط مشغول آب دادن غیر قانونی به چمنهاست . هوا این چند روز در شهر ما خیلی گرم بوده طوریکه رکورد کانادا رو در هشتادو چند سال اخیر شکونده و چمنها و گلها در عرض دو سه روز گذشته زرد شدن. اینه که با وجود اینکه نوبت آبیاری ما روزهای شنبه و چهارشنبه است؛ همسر داره به باغچه آب میده. البته حیاط ما کلا بزرگ نیست و فقط نصف حیاط چمنه وگرنه من  بعنوان پلیس خشکسالی جلوی جی رو میگرفتم... 

راستش از نوشتن پست قبل یک کمی شرمنده هستم. نمیدونم. حس میکنم نباید در اینباره مینوشتم. 

راستش کلا در یک حال بدی هستم که هیچ کاری نمیکنم جز با حنا وقت گذروندن و تلویزیون نگاه کردن. دارم سریال دسپرد هاوس وایفز رو میبینم که چندان هم جالب نیست. فقط شیکی و مرتبی خونه هاشون م والبته هیکل قشنگ زنهاشون. یعنی فقط نگاه میکنم و میگم کاش خونه و زندگی من هم انقدر مرتب بود و هیکلم همینقدر خوب بود ولی راستش اصلاً همت اینکه کمی مواظب خوردنم باشم یا اینکه به خونه برسم رو ندارم.