در هم و برهمهای یک ذهن جت لگ زده..

ترکیه هستیم و مهمون خونه برادر. مامان و بابا هم از ایران اومدن و دور هم هستیم که خیلی خوبه. چون میخواستم صرفه جویی کنم، بلیط ارزون خریدم و  سفر بسیار طولانی بود و سی و پنج ساعتی در راه بودیم که البته شانزده ساعتش توقف در تورنتو بود که همون نزدیک فرودگاه هتل گرفته بودیم و خوابیدیم ولی به هر حال خیلی خسته شدیم و هنوز درگیر جت لگ شدید هستیم.  بخصوص حنا که کلا برنامه خوابش به هم ریخته و اصلا معلوم نیست که چند میخوابه و چند بیدار میشه. 

امروز هم رفتم اینجا موهام رو کوتاه کوتاه کردم. هنوز به قیافه‌ام عادت نکردم. یک زمانی بود در زندگیم که مدام مدل موهام رو مدام تغییر میدادم. ولی الان از اون موقع خیلی محافظه‌کارتر هستم. از موهام بدم نیومده، هرچند فکر میکنم آرایشگره اون مدلی که بهش نشون دادم رو کوتاه نکرد و اون مدل قشنگتر بود. بگذریم. چیزی هست که گذشته و کاریش هم نمیشه کرد. فعلا تا اطلاع ثانوی میخوام موهام رو کوتاه نگه دارم تا ببینم چی میشه. 

دیگه اینکه هی برنامه داشتم اینجا که هستم از وقتم خوب استفاده کنم، ورزش کنم  و کمی درس بخونم و یک کم فایلهای کاری رو مرتب کنم. فعلا که سه-چهار روزی هست که رسیدیم و هنوز کاری نکردم. دلم میخواد که رژیم بگیرم ولی مگه میتونم از سیمیت و انواع پوچاها و بورکهای تازه اینجا بگذرم. محله برادرم خیلی خوبه و کلی کنار خونه‌اش کافی شاپهای باحال هست. ما هم که جت لگ هستیم و صبح از ساعت پنج بیداریم. برای اینکه سر و صدا نکنیم دیگه شش میزنیم بیرون و سر از یکی دوتا کافی شاپی که باز هستند درمیاریم. از غذاهای دست پخت مامان هم که نگم براتون. هوا خیلی خوبه ولی اونطوری که باید گرم نیست و من فقط لباس تابستونی نازک برداشتم. 

دو تا اتفاق هم در سفر افتاده. اولا که یکی از چمدونها گم شده و  همه لباسهای همسر توش بود و دیگه فردای روزی که رسیدیم رفتیم اوت لت ماوی و همسر کلی لباس خرید. دیگه اینکه من موبایلم رو در فرودگاه مونیخ گم کردم. حالا خوبه که موبایلم نو نبود و تصمیم داشتم که سپتامبر (که شروع مدرسه هاست و معمولا شرکتها پلنهای خوب دارند) عوضش کنم. خلاصه که الان بدون موبایلم که خیلی هم بد نیست ولی خیلی از برنامه هام رو ندارم. 

بابام خیلی پیرتر و لاغرتر شده. در واقع یک پوست و استخوان. دیگه به اندازه قبل انرژی نداره و نهایت پیاده روی که میره در روز نیم ساعته. چند سال قبل بابای من روزی سه-چهار ساعت پیاده میرفت. مامان خوبه ولی چاق تر شده و البته همه ما اینطوری شدیم. حتی داداشی وزن اضافه کرده. در این میان برای برادرزاده خیلی خوشحالم. دو ترم دانشجوی مهمان رفته بود اتریش و این سفر کلی براش خوب بوده. دفعه قبل که دیدمش خیلی نگرانش بودم. یک جوون در خود فرورفته بود ولی الان اجتماعی شده و کلی دوست پیدا کرده و بالاخره دوست دختر داره و زندگیش بهتر رو رواله. فقط هنوز مزه سختیهای زندگی رو نچشیده و کم مسوولیت هست که اگر کمی از کنار خانواده دورتر بشه و خودش شروع به کار کنه، به نظرم خوب میشه. یادم باشه حنا رو از سن کم باید بگذارم کار کنه و ارزش پول  رو بدونه. 

 

الان اینجا ساعت دوازده ظهره و انگار دو نصفه شب برای ماست و من خوابم میاد. ببینم اگر حنا بیاد ببرم کمی بخوابونمش و خودم هم کنارش بخوابم. 

نظرات 4 + ارسال نظر
زری.. سه‌شنبه 9 خرداد 1402 ساعت 10:52 https://maneveshteh.blog.ir

چقدر خوب، حسابی خوش بگذره.
یعنی قید چمدان گم شده را باید زد؟
زودتر یه گوشی خوب بخر تو سفر وقت بیشتر داری برنامه هاش را بریزی :))
بنظرم حرص و‌جوش کار را نخور. خودت را مجبور نکن به انجام کاری، بذار از سفر لذت ببری:)

چمدون رو بعد از 8 روز امروز تحویل دادن. موبایل رو میگذارم برگشتم کانادا میخرم چون با قرارداد دو ساله میتونم موبایل مجانی یا با قیمت پایین بگیرم.

رضوان شنبه 6 خرداد 1402 ساعت 18:09 https://nachagh.blogsky.com/

سلام روزای خوبی کنار خانوادت داشته باشی عزیز جانم

مرسی رضوان عزیز..

ترانه جمعه 5 خرداد 1402 ساعت 10:55

به به چقدر عالی برات خوشحالم. به کار فکر نکن این مدت. فقط خوش بگذرون و هر کاری رو توی لحظه دوست داری انجام بده.

مرسی ترانه جون.

limoo torsh جمعه 5 خرداد 1402 ساعت 05:05

ما هم 30 جون میریم 7روز آنتالیا و بعد 1 هفته استانبول و چون هزینه پدر و مادر ها رو هم میخواستیم بدیم جزو گرون ترین سفرهامون شد. یعنی به جاش میتونستیم بیسمنت خونه رو تکمیل کنیم که هی عقب میندازیم اما تا میتونیم داریم جور میکنیم که سالی 2 بار خانوادها رو ببینیم چون میدونم ممکنه ساله دیگه نباشن ...حسابی حالشو ببرین و سعی کن از وجودشون لذت ببری

چه خوب. واقعا قدر بودنشون رو باید دونست و از لحظه لحظه زمانهایی که میشه لذت برد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد