دوباره از کار

فکر میکنم این چهارمین لیوان قهوه‌‌ای است که میخورم. خوابم نمیاد و حتی کمی استرس دارم. شاید بهتر باشه این لیوان آخر رو بی‌خیال بشم. امروز صبح کار رو خوب شروع کردم. از شش و نیم صبح جلسه داشتم با مشتریان اون ور آب تا حدود ساعت یازده و یکی بعد از دیگری با مشتریان حرف زدم. ولی بعدش اصلا خوب کار نکردم. در عوض برای حنا تخت سفارش دادم و برای خودم هم دنبال میز کامپیوتر گشتم و کمی هم وبلاگ خوندم. از روتینی که دنبال میکردم و حالم رو خوب میکرد کمی دور شدم. باید دوباره برگردم بهش چون حالم رو خوب میکنه صبح زود بیدار شدن و ورزش کردن. ولی در عین حال باید فکری به حال شبها و زیاد خوابیدنها  بکنم. متاسفانه باعث شدم حنا بد عادت بشه و فقط بخواد که من کنارش بخوابم. همین باعث شده که کنارش که دراز میکشم خودم هم خوابم میبره و حالا عادت کرده که حتی نصف شب که از کنارش بلند میشم و میخوام برم تخت خودم، گریه کنه و بخواد من کنارش باشم. اینطوری میشه که من شبها ساعت هشت/هشت ونیم/نه خواب هستم. البته خواب کافی باعث شده حافظه‌ام خیلی بهتر باشه. ولی در عین حال هزاران کار نکرده روی هم تلنبار شده. حتی این هفته وقت نکردم یک ساعت هم روی کورس "دیجیتال مارکتینگ" که در Coursera برداشتم کار کنم. پنجاه درصد کورس رو در دو هفته گذشته پشت سر گذاشتم و باید تا ده روز دیگه پنجاه درصد باقیمانده رو بگذرونم. حالا منتظرم تخت جدید حنا بیاد و دیگه با ورود تخت "دخترهای بزرگ" بهش بگم که وقتش شده تنها بخوابه. باید هم گریه‌هاش رو تحمل کنم تا عادت کنه وگرنه نمیشه اینطوری پیش رفت. 


متاسفانه اون کاری که براش اقدام کرده بودم نشد. نمیدونم شاید اینطوری بهتر باشه چون حقوقم خیلی کمتر میشد. اون هم در روزهایی که همه چیز داره گرون و گرونتر میشه (نه به اندازه ایران البته، ولی اینجا هم ما شاهد تورمی هستیم که تا بحال مشابه‌اش رو نداشتیم).در عین حال مدیرم باز هم وعده و وعید داد که تابستون کاری میکنه که من سمتم بالاتر بره. در عین حال، میخواست بدونه که آیا من موندنی هستم که مثلا شروع کنه برای مذاکره با مقامهای بالاتر برای اینکار؟ گفت که میخواد از من مطمئن بشه که بتونه پروسه رو شروع کنه. من هم بهش گفتم که فارغ از اینکه من برنامه آینده‌ام چیه، اون باید بر اساس نوع کاری که من میکنم و وقتی که برای شرکت میگذارم تصمیم بگیره که آیا من لایق ارتقا هستم یا نه. نه براساس برنامه من برای آینده... راستش یک جورهایی داشتم به حرفهاش امید میبستم که ماجرای نمایشگاهها پیش اومد. در صنعت ما؛ چند تا نمایشگاه خیلی بزرگ هست که تقریبا همه شرکتهایی که در صنعت ما اسم و رسمی دارند توش شرکت میکنند. یکی از این نمایشگاهها در دوبی برگزار میشه که همه شرکتهای خاور میانه و آفریقا -که حوزه تخصصی کار من هست-  و همه مشتریهای چند میلیون دلاری من اونجا هستند. بعد تا بحال یک بار هم مدیر من، من رو در این نمایشگاه شرکت نداده. دومین نمایشگاه مهم که  در  آمریکا برگزار میشه و نمایشگاه خیلی بزرگتری هست الان در جریانه. مدیر من در این چهارده سالی که باهاش کار میکنم هم، یکبار نگفته که تو بیا و مشتریها رو حضوری ببین و ... خلاصه نمایشگاه امسال من حتی بهش نگفتم که آیا من هم میتونم بیام (برخلاف سالهای قبل که من میپرسیدم و همش میگفت بودجه نداریم) چون بخاطر حنا حداقل امسال قصد سفر نداشتم. ولی خودش بدون اینکه ما بپرسیم شروع کرد که امسال مدیر بزرگ  تصویب کرده که فقط و فقط اون (شخص مدیر) میتونه بره و هیچکس دیگری هم از دفتر کانادا در این نمایشگاه نخواهد بود. البته بعدتر خودش اضافه کرد فلان مدیر و بهمان مدیر هم جلسه دارند. تا اینجا من بیخیال بودم تا دیروز که فهمیدم یکی از همکاران من که فقط پنج ساله با ما کار میکنه (و در واقع کارش کاری هست که من براش در نظر گرفته شده بودم ولی مدیرم اجازه جابجایی رو نداد) و حتی یک مشتری هم در نمایشگاه نداره، رفته نمایشگاه. مساله من اصلا رفتن به نمایشگاه یا نرفتن بهش نیست ولی دروغی که شنیدم خیلی اذیتم میکنه. میدونید چرا؟ چون همه اون حرفها راجع به تابستون و ارتقا شغلی و ... رو همین پریروز مدیرم وقتی که در نمایشگاه بود با من تلفنی در میان گذاشت. حتی تا اونجا پیش رفت که گفت سال بعد حتما من در نمایشگاه خواهم بود. بعد حتی حرف همون مدیر رو اعصاب "ای -کامرس" شد و من پرسیدم آیا اون هم در نمایشگاهه؟ و مدیرم گفت نه. تو که میدونی صاحب شرکت فقط به من اجازه داده بیام. در حال حاضر هیچ دلیلی برای باور کردن هیچکدوم از حرفهای مدیرم ندارم. اصلا نمیدونم چرا حرفهاش رو باور میکنم. 


باید همت کنم و دنبال کار جدید بگردم. شاید هم برم با مدیر گنده حرف بزنم بگم من رو منتقل کن جای دیگه چون من دیگه نمیتونم با مدیر الانی کار کنم. همه شرکت میشناسنش و میدونن چه مارموزی هست. نمیدونم. فقط میدونم که دیگه نمیخوام با یک آدم عوضی کار کنم. 


نظرات 3 + ارسال نظر
زری.. پنج‌شنبه 18 اسفند 1401 ساعت 12:04

من متاسفانه هنوز به اون سطح رشد نرسیدم که اگر کاری میکنم برای اثبات یه چیزهایی به بقیه نباشه و فقط رضایتمندی خودم مطرح باشه. اولش فکر کردم من اگر بودم برای اینکه رئیس بفهمه بی دست و پا نیستم هرطوری شده کارم را عوض میکردم، بعد فکر کردم خب برای اثبات به رییس انجام اینکار میشه همون اخلاق همیشگی، بدون رشد شخصیت:) نمیدونم تو چطور فکر میکنی. امیدوارم کاری بکنی که نتیجه اش بشه حال خوبت در محل کار:)

من فکر میکنم رضایتمندی خودم اولویت داره ولی بیشتر از این جهت که اگر قسمت منفی ذهنم فکر کنه کاری رو خوب انجام ندادم، عالم و آدم هم بهم بگن که خوب انجام دادم باورم نمیشه. شاید هم من خودم رو واقعا بی دست و پا تر از اونچه که باید میبینم و احساس میکنم هرجای دیگه برم شاید همینطور ناموفق باشم.

اشکان ارشادی از کرمانشاه چهارشنبه 17 اسفند 1401 ساعت 18:39

لایک هم کردم.
به نوشتن ادامه دهید.

اشکان ارشادی چهارشنبه 17 اسفند 1401 ساعت 18:38

سلام
وبلاگ دارم ولی می خواهم سایتم را فعال کنم. پس آدرس وبلاگ نگذاشتم تا بعدا آدرس سایت بگذارم.
قهوه خیلی عالیه! منهم عاشق قهوه ام ولی فعلا وسعم نمی رسد. راستی! چای هم خوبه!
کانادا برای مهاجرت بی نظیرست.
کانادا حدود ده میلیون کیلومتر مربع است و تنها سی میلیون جمعیت دارد. کانادا سواحل دریایی فراوانی دارد.
بله ، ایران هم خوبست.
دوباره سرخواهم زد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد