دوشنبه 26 دسامبر - باکسینگ دی

یک صبح نسبتا زود دیگه و من بیدار و خانواده در خواب. از این صبحهایی که برای خودم دارم خیلی خوشحالم. از اینکه رفته رفته روزها داره طولانیتر میشه و روز زودتر خودش رو نمایان میکنه هم، خیلی خوشحالم. از اینکه این هفته تعطیل هستم هم باز هم خیلی خوشحالم. 

دیروز باکسینگ دی (حراج بعد از کریسمس) بود و من به اتفاق چندتا از دوستانم جمع شدیم و رفتیم خرید یکی از Outlet هایی که برندهای مختلف داره. اول اینکه یکی از دوستانمون حسابی حرص بقیه رو درآورد. چون گفته بود میاد ولی بعد هر چقدر پیام گذاشتیم در گروه که کجا جمع بشیم و چطور بریم اصلا پیامها رو جواب نمیداد. قرار بود پسرش رو بیاره بگذاره پیش حنا و همسر من. خلاصه که تا ده و نیم منتظر شدیم که ایشون پیام بدن و وقتی خبری نشد دیگه خودمون حرکت کردیم و چون دیگه دیر شده بود؛ کلی به ترافیک خوردیم.ولی در کل خیلی تو راه خوش گذشت. حرکت نکرده یکی گرسنه اش بود؛ اون یکی لازم داشت دستشویی بره. من هم یک گرانولا بار همراه داشتم که هر کسی میگفت گرسنه هست بهش میگفتم "بار میخواهی"؟ و معلوم بود که جواب نه بود. خلاصه که خیلی خندیدیم. مرکز خرید البته غلغله‌ای بود   ناگفتنی. برای ورود به هر مغازه باید ده-بیست دقیقه‌ای صف میایستادیم. مغازه هایی مثلNike انقدر شلوغ بود که بی‌خیال رفتن به اونجا شدیم. یکی از دوستانمون میگفت در کانادا باید یک رشته "صف بندی" در دانشگاه ارایه بدن. ولی خداییش من فکر میکنم جایی که شدید احتیاج به رشته صف بندی داره ایرانه. یعنی در ایران هیچ نظم و قانون صفی وجود نداره و از همون لحظه که پرواز آدم در فرودگاه امام فرود میاد و آدم میرسه به بخش چک پاسپورت این مشکل هست تا توی مطب دکترها. در نهایت من دو تا کیف  از Michael Kors خریدم چون هفتاددرصد حراج خورده بود و قیمتش به زیر صد دلار رسیده بود (یکی برای خودم و یکی برای مامانم به عنوان کادو). یک شلوار لی هم از لیوایز خریدم و کمی لباس برای حنا از Gap. برای ناهار هم رفتیم فست فود که دو تا از دوستان فداکاری کردن و چهل دقیقه ای صف ایستادند و ما در اون فاصله خرید کردیم. بهترین حراجها مربوط به کیف ها بود و اکثرمون با کیفی نو به خونه برگشتیم. 

عصر که رسیدم خونه دیگه ساعت هفت بود و من خسته و زار و کوفته. خوشبختانه حنا شامش رو خورده بود. کمی باهاش بازی کردم و بعد ساعت هشت شروع کردم بخوابونمش. متاسفانه اون برنامه قشنگی که ما داشتیم و حنا رو میگذاشتیم رو تخت و خودمون به کار و زندگیمون میرسیدیم کاملا به هم خورده. باید دوباره شروع کنم به مرتب کردن خوابش. حنا فکر کنم تا یازده شب به اقسام و انواع عذرها از زیر خواب در رفت و در نهایت من و حنا هر دو از هوش رفتیم (یا من خوابیدم و حنا نمیدونم کی خوابش برد)

* تشکر ویژه امروز میرسه به همسر عزیز که کل روز از حنا نگهداری کرد؛ شام پخته بود و تمام لباسها رو هم شسته و تا کرده بود. 



*پی نوشت: فکر میکنم این پینوشتی هست که پایین همه پستهای امروز ما تکرار میشه. نگرانی و غمی که همه ما داریم تجربه‌اش میکنیم. نگرانی برای کشورمون، برای مردم کشورمون، برای جوانهایی که در زندانهای ج. اسلامی دارن شکنجه میشن و در یک زهرچشم گیری و انتقام گیری این حکومت خونخوار جان گرانبهاشون در معرض خطره. زندگی ما هر چند در این صفحات عادی به نظر میاد، اصلا عادی نیست. ما همه عصبانی و غمگین هستیم. در هر لحظه‌ای که داریم زندگی عادیمون رو ادامه میدیم و خرید میکنیم و مهمونی میریم،یادمونه که زندگی برای حامد اسماعیلیون، برای مادر نیکا، برای مادر مهسا، برای مادر کیان اصلا عادی نیست..

نظرات 2 + ارسال نظر
زری.. چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت 20:56

خریدهات مبارک باشه، کار خوبی کردی با دوستات رفتی بیرون، عالیه با دوستان بودن.
در مورد پینوشت، باهات موافقم ما هر کاری می‌کنیم پس زمینه ذهنمون این غم سنگین هست:( امیدوارم زودتر یه اتفاقی بیفته که حس پایمال شدن خون این عزیزان برطرف بشه… واقعا حیف از این خون ها و جوون هایی که داده شده و داده بشه و نتیجه نده

منم همش میگم حیف این خونها که پایمال بشه و تازه بدترش اینه که اینها هارتر هم میشن اگر بتونن کنترل اوضاع رو کامل در دست بگیرند.

ترانه چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت 09:18

به به چه عالی. مباک باشه کیفهای نو! هفتاد در صد تخفیف خیلی خوبه واقعا. من سالهاست که Outlet نرفتم. تو که گفتی هوس کردم برم .
مواظب خودت و حنا کوچولو باش. راستی دوست داری تلفن بدم گاهی با هم حرف بزنیم؟ تو برای من از خیلی ازدوستهای بیرونی نزدیکتری

ترانه جون. تلفنم رو گذاشتم برات. الان که کیفها رو خریدم، همش فروش انلاینش هم میاد برام بنابراین خواستی راحت در خونه خریدها رو بکن. بخصوص فسیل خیلی حراج خوبی داره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد