کرونا و باقی قضایا ...

خب، شتر کرونا دم در ما هم خوابید. یادتون میاد یادداشت قبل نوشتم که گلوم درد میکنه؟ گلو درد همان و بیشتر شدن عوارض بعد از نوشتن یادداشت همان. سردرد شدید، گلو درد و کمی آبریزش بینی و سرفه. روز چهارشنبه همچنان مریض بودم و فکر میکردم که تو استخر سرما خوردم. چهارشنبه عصر تو گروه فامیلهای ونکوور خاله نوشت که کمی گلوش درد میکنه. از اونجایی که شنبه با هم بودیم، فکر کردم وااای مثل اینکه کروناست. البته خاله روز قبلش واکسن دوز سوم رو  زده بود و گفتم شاید مال اون از واکسنه.من هم نوشتم که بی حال هستم. نیم ساعت بعد اون یکی دخترخاله تلفن کردکه اون و همسرش هم مریض هستند. اینجا دیگه شکم به یقین تبدیل شد که شنبه رفتیم مهمونی و اونجا کرونا گرفتیم یا به همه کرونا منتقل کردیم.. اینجا من اشتباه کردم و هنوز به مراقبت از حنا ادامه دادم. اگر عقل میداشتم؛ باید از همون روز سه‌شنبه در خونه ماسک میزدم و به همسر میگفتم که مرخصی بگیره و بمونه از حنا مراقبت کنه ولی بعضی حماقتها هست که نمیدونم آدم چرا مرتکب میشه. پنجشنبه صبح دیگه از خواب بیدار که شدیم با ماسک رفتم سراغ حنا. بعد از ظهر روز پنجشنبه حنا که از خواب بیدار شد، تب کرد و استامینوفن هم اثر نکرد. همسر هم رفته بود اداره. دیگه صبر کردم تا برگشت و حنا رو بردیم اورژانس. البته من موندم تو ماشین و همسر حنا رو برد تو. اونجا کار خاصی نکردن البته. فقط ازش تست کووید گرفتن و برگشتیم خونه. جمعه نتیجه تست کووید حنا اومد و مثبت بود. روز جمعه هنوز حنا کلی تب داشت که با ادویل پایین میومد (تایلنول اثر نداشت). از شنبه تبش کمی فروکش کرد و امروز کلاً خیلی بهتره. اشتهاش در کل خیلی کمه البته. کل دیروز فکر کنم پانصد سی سی شیر خورد و یکی/دو تا بیسکوویت و سه/چهار قاشق بستنی. هر چی میوه و غذا و آبمیوه و... بهش دادم نخورد که نخورد. شنبه من هم رفتم تست کووید بدم که فقط دو تا تست فوری خونگی دادن بهمون. جواب تست من مثبت شد و مال همسر منفی. هرچند که همسر هم گویا عوارضی داره و کمی از جمعه گلوش درد میکنه. 


تمام این هفته از دست همسر خیلی شاکی بودم. و این شاکی شدن روز پنجشنبه بیشتر شد و دیگه جمعه عصر به اوج رسید و  یک دعوایی هم با هم کردیم که من خودم رو هنوز بابتش محق میدونم. تا امروز که یکشنبه است درباره دعوامون حرف نزدیم ولی کمی رابطه‌مون عادی‎‌تر شده.  تمام جمعه شب در ذهنم با همسر دعوا کردم، بهش تاختم. همه کاستی هاش رو به یادش آوردم.بعضی از افکارم منطقی نبود البته. مثلاً فکر کردم که همسر تمارض میکنه مریضه که از زیر بار مراقبت کردن از من و حنا در بره.  در ذهنم  ازش جدا شدم، فکر کردم کجا خونه میگیرم و خونه چند خوابه باید باشه و ... تمام عصر شنبه به نوشتن مشکلاتم با همسر فکر کردم. به اینکه بیام واینجا یادداشت رمزدار بنویسم. به اینکه باید فکر راه چاره باشم. که شاید بهتر باشه برم مشاوره تا بدونم راه درست کدومه. خلاصه خیلی افکارم مغشوش بود.از دیشب اون احساسات غلیظ رقیق‌تر شدند. امروز کلاً بهترم. دیگه به جدایی فکر نمیکنم. یعنی واقعیت اینه که با وجود حنا؛ احمقانه است که با ظهور کمترین مشکل، به فرار فکر کنم. باید هم و غم و تلاشمون روی ساختن باشه و نه ویران کردن. حتی بدون وجود حنا هم، باید تمرکز به بهبود باشه و نه خراب کردن. 


شاید واقعیت اینه که من احساس مراقبت‌نشدگی میکنم. احساس میکنم این چندروز بیمار بودم و همسر واقعاً کار چندانی در کمک به من نکرد. یا مشغلول به کار بود و یا مشغول پروژه هنریش بود. البته گاهی از حنا نگهداری کرد* ولی چه میدونم؛ شاید من انتظار داشتم همسر برام یک لیوان قرص جوشان ویتامین سی بیاره، یا وقتی بهش گفتم میگن آب هویج و .. خوبه، بره مغازه و آب هویج بخره. واقعیت اینه که من حالم اونقدر بد نیست که خودم نتونم برای خودم قرص ویتامین سی جوشان درست کنم و درسته که بخاطر کرونا نمیتونم بیرون برم، ولی میتونم سفارش بدم بیارن دم در خونمون. ولی هیچکدوم اینها جای احساس تنهایی رو که این روزها دارم پر نمیکنه. گاهی فکر میکنم آیا همسر هم همینقدر احساس تنهایی میکنه؟! شاید اینطوره. 




خلاصه که چند روز گذشته، واز نات فان... 




*گاهی احساس میکنم که چقدر غیرمنطقی هست که نگهداری همسر از حنا -بچه خودش- لطف و کمک به من حساب میشه. مگر نه اینکه پدرش هست؟ مگر نه اینکه همونقدر که من مسوول هستم، اون هم مسووله؟! مگر اون سواد نداره و نمیتونه لیبل دارو رو بخونه که چند سی-سی ادویل باید به حنا بده؟! چرا دونستن همه اینها و همه این بار فقط به دوش من هست پس؟


نظرات 6 + ارسال نظر
سپید چهارشنبه 29 دی 1400 ساعت 00:38

مواظب خودت و عزیزانت باش دوست خوبم. با آرزوی سلامتی برای شما

ممنونم.

زری.. سه‌شنبه 28 دی 1400 ساعت 20:40 http://maneveshteh.blog.ir

من میفهمم چی میگی. اینکه دیده بشی و شوهرت گاه و بیگاه ببینتت و برات وقت مخصوص بذاره. این نیاز و خواسته در تو هست و وقتی که کسالت داشته باشی انگار ناخوداگاه ذهنت میگه اگر قبلا دیده نمیشدم الان که مریضم حداقل میتونه فلان کار را برام بکنه. و میایی مقایسه میکنی با وقتی که برای برنامه و علاقه مندی های خودش میذاره یا اگر بابای خوبی باشه وقتی که برای بچه میذاره و حتی خودت را با بچه ات هم مقایسه میکنی که توجه و وقت میگیره از باباش اما تو سهمی نداری.
اینها فکر های من هست در مورد خودم و رابطه ی خودم، من هم همیشه درگیر این مدل فکرها هستم. بنظرم ماها ایرادی نداریم، اینکه ته دلمون میخواهیم دیده بشویم و برامون وقت و توجه صرف بشه اصلا زیاده خواهی نیست و بعد از چند باری گفتن و نتیجه نگرفتن بیشتر سرخورده میشیم.

دقیقا اینطوره. موقع مریضی کلا آدم یه ذره بیشتر توجه میخواد.

یاسی سه‌شنبه 28 دی 1400 ساعت 15:44

؛چرا دونستن همه اینها و همه این بار فقط به دوش من هست پس؟؛
چون مادر هستی ...علتش فقط و فقط همینه...
هر تعداد بچه داری یکی دیگه هم بهش اضافه کن...شوهر جماعت خودش نیاز به رسیدگی و مراقبت داره...انتظار دیگه ای ازش داشته باشی فقط ناامیدت میکنه...امیدوارم کسالت هر دو تون زودتر برطرف بشه..

دقیقا یاسی عزیز. باید فکر کنم این مسوولیتی هست که فقط و فقط بر دوش منه.

لاندا دوشنبه 27 دی 1400 ساعت 13:28

عزیزم، امیدوارم زودتر خوب بشین. خود آدم مریض شه یه داستانه، مریضی جوجه کوچولوها هزار داستان. خیلی خسته ای حتما، کاملا درکت میکنم
نمیشه مستقیم به همسرت بگی که من امروز حالم خوب نیست و امروز مسئول دارو دادن به حنا تو باش. یا مثلا مسئول غذا یا شیر دادن بهش. آدم وقتی مریض میشه دوست داره یکی دلسوزش باشه. و معمولا وقتی مادر میشه این داستان فراموش میشه

درسته. آدم وقتی مادر میشه از جرگه انسانها یه جورایی خارج میشه

فاطمه دوشنبه 27 دی 1400 ساعت 06:11 http://Ttab.blogsky.com

عزیزم ان شاالله حالتون زودترخوب بشه.حق داری آدم تومریضی دل نازک میشه.تویه فرصت خوب اینو به همسرت بگو.البته افسردگی ازعوارض کروناست مواظب باش تودامش نیفتی.
به این فکرکنم که چندماه مصونیت داری

دل نازکی رو خوب گفتید واقعاً.

ترانه یکشنبه 26 دی 1400 ساعت 16:09 http://taraaaneh.blogsky.com

آخی.. خیلی ناراحت شدم براتون. خدا کنه که زودتر خوب بشین.
شاید همسر بلد نیست. شاید نمیدونه باید محبتش رو چطوری نشون بده. بعدا که حال همه تون بهتر شد توی یک موقعیت مناسب شاید حتی در حضور مشاور انتظاراتت رو بگو.
آدم که مریضه نیاز به مراقبت داره. دوست داره احساس کنه کسی هست که روش تکیه کنه.. حتی اگر حال خودش اونقدر بد نباشه ، هنوز دوست داره کسی براش غذا یا آبمیوه درست کنه.

ممنون ترانه عزیز. امیدوارم که عوارض جانبی نداشته باشه کرونا برای ما و بخصوص حنا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد