دیروز دوشنبه روز خوبی نبود. انرژیم کم بود. همسر هم تا صبح بیدار مونده بود روی پروژه هنریش کار کرده بود، بنابراین حدودهای پنج صبح بالا اومد و گفت که روز رو آف میگیره که بخوابه. من هم راستش کمی حرص خوردم. نمیدونم چرا ولی قسمت منفی ذهنم گفت ببین چقدر راحت برای پروژه شخصی مرخصی میگیره. حالا اگر من بی‌حال بودم و ازش میخواستم خونه بمونه و از حنا مراقبت کنه، هزار و یک دلیل میاورد که نمیتونه کارش رو کنسل کنه. ساعت ده وقت دکتر داشتم. صبح بهشون تلفن کردم که اگر امکان داره وقت حضوری رو بکنن تلفنی. قبول نکردن که به نظرم خیلی عجیب بود. دیگه چون همسر خونه بود؛ بیدارش کردم و حنا رو سپردم بهش. دکتر گفت که احتمالاً این تپشهای قلبم از استرس هست ولی کلی آزمایش نوشت و همینطور دستور نوار ای-سی-جی داد. بهش گفتم تست ویتامین دی رو هم بنویسه هر چند که مجانی نیست و هفتاد دلاری باید از جیب خودم بدم. ازش میپرسم عجیب نیست که یک ویتامین به این مهمی که کمبودش با کلی بیماری گره خورده رو پوشش نمیدن؟ میگه احتمالا تقصیر ما دکترهای عمومی هست چون تا چهار/پنج سال پیش پوشش میدادن ولی ماها دکترهای عمومی خیلی درخواست کردیم و اونها هم دیدن که مقرون به صرفه نیست. الان هم متخصص اگر آزمایش ویتامین دی بنویسه پوشش میدن. بعد از دکتر رفتم استارباکس برای خودم یک کارامل ماکیاتو خریدم و تو راه خوردم. به مذاقم البته خیلی شیرین اومد. با خودم فکر کردم که احتمالا باریستا یادش رفته شات اسپرسو رو توش بریزه (میشه اصلاً؟!) . شاید هم خیلی وقته کارامل ماکیاتو نخوردم و طعمش از یادم رفته. بعد از ظهر کار خاصی نکردم. بیشتر با حنا مشغول بودم. برای شام لوبیا پلو درست کردم. بعد از شام با همسر تصمیم گرفتیم که اشتراک  Crave رو بگیرم و آخرین دوره Curb Your Enthusiasm  رو نگاه کنیم. خلاصه که هرچی برنامه و برنامه‌ریزی بود دور ریخته شد و عوضش تلویزیون نگاه کردم. بدتر از اون کلی هم چیپس و کرکر و ... خوردم. بعد از اون هم همسر رفت بخوابه و من نشستم  فیلم Arab Blues  رو نگاه کردم که  بازیگر شخصیت اصلیش گلشیفته فراهانی هست. بد نبود. خلاصه که بی‌دلیل تا ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب بیدار بودم. 

امروز سه‌شنبه حنا کلاس شنا داشت و من خیلی ذوق داشتم. کلاس،  اولش خیلی خوب بود. وقتی میگفت تو آب شالاپ شولوپ کنید، حنا تقریباً تنها بچه‌ای بود که اینکار رو میکرد. همینطور موقع فوت کردن تو آب که رسید حنا تنها بچه‌ای بود که سرش رو کرد تو آب و فوت کرد و حباب درست کرد. ولی وای به اون موقعی که گفت به پشت بخوابن. حنا دوست نداشت و من هم شاید زیاده از حد مجبورش کردم. بعد هم که مربی گفت جلیقه نجات بپوشونید و به پشت بخوابن که دیگه حنا شروع به گریه کرد و تا آخر کلاس و حتی بعدش در رختکن هم گریه‌اش آروم نشد. واقعاً نفهمیدم چطوری  آماده شدم. حتی نتوستم پوشک شنای حنا رو با پوشک عادی عوض کنم. لباسها رو روی همون پوشوندم و خودم هم فتط کت تنم کردم و زدم بیرون. با توجه به اینکه حنا خیلی آرومه، این حرکتش خیلی خارج از عادت برای من بود. همسر میگه بهتره از الان عادت کنی چون وقتی بره مهد با وابستگیی که به تو داره، حتما اوایل گریه خواهد کرد. خلاصه که طفلکم کلی اذیت شد. حالا نمیدونم چکار کنم. نمیدونم آیا کار درستی کردم که علی‌رغم گریه حنا هنوز تو استخر موندم تا کلاس تموم بشه یا باید برش میداشتم میرفتم بیرون؟  فکر میکنم به مربی بگم که حنا کارهای به پشت خوابیدن رو یا انجام نده یا کم انجام بده جون با جلو و روی شکم خوابیدن اصلاً مشکل نداره. البته درسته که چندتا بچه دیگه غیر حنا هم با پشت خوابیدن اوکی نبودن و گریه میکردن، ولی گریه حنا خیلی طولانی شد و دیگه ساکت نشد. نمیخوام طوری بشه که از همین بچگی از آب زده بشه و نخواد شنا رو خوب یاد بگیره. آیا این لوس کردن بچه است؟ نمیدونم. آدم نه میخواد بچه‌اش ننر و بی‌مسوولیت بار بیاد که هر چیزی سخت شد فورا کنار بکشه و نه میخواد زیادی از حد بچه رو تحت فشار قرار بده. خودم که فکر میکنم حنا هنوز خیلی فسقل هست و کلی زمان داره تا شنا یاد بگیره پس الان بهش خوش بگذره. از طرفی هم نمیخوام شالوده شخصیتی بچه رو خراب کنم. بهترین شاخص موفقیت توانایی به تعویق انداختن لذت هست. چطوری میشه این رو در بچه نهادینه کرد وقتی مامانش منم؟!

بعد از ظهر کمی به بازی با حنا، کمی تمیز کردن خونه و کمی شام درست کردن گذشت. بسیار خسته بودم و شب که حنا رو شستیم و خوابید، اصلاً حوصله کلاس ورزش رو نداشتم. ولی به خودم یادآوری کردم که چقدراز اینکه دیروز اونقدر بی‌برنامه بودم ناراحت هستم و اگر امروز رو هم کنسل کنم، خیلی حس بدی پیدا میکنم. خلاصه با اینکه یک ور ذهنم میگفت گلوت درد میکنه (از ظهر کمی احساس میکنم ته گلوم سرخ شده و درد میکنه- کووید نباشه یک دفعه!) ورزش رو انجام دادم. توی تمرینهای امروز یک کم حرکات بوکس داشتیم و من فکر کردم از چه کسی انقدر متنفر هستم که بخوام اینطوری زیر مشت و لگد بگیرمش و تنها چیزی که به ذهنم رسید خودم بودم. چرا فکر میکنم لایق مشت و لگد هستم؟ این سوالی هست که باید به جوابش فکر کنم. دلیل ظاهریش اینه که چون احساس میکنم آدم شکست ‌خورده‌ای هستم که هیچ کاری رو تا ته انجام نبوده، در هیچ کاری واقعاً موفق نبوده. اما آیا لایه‌های بیشتری زیر این پاسخ هست؟ باید به جوابش فکر کنم. 

نظرات 3 + ارسال نظر
زری.. پنج‌شنبه 23 دی 1400 ساعت 11:00 http://maneveshteh.blog.ir

بهترین شاخص موفقیت توانایی به تعویق انداختن لذت هست.
چقدرررر این جمله ات شبیه فکرهایِ منه!
و اون پارگراف آخر و دلایل نارضایتی از خود، اینجا هم میبینم انگار دار خودم را میخونم.
و دیگه اینکه من هم اگر هزار تا کار خونه و بچه ها را بکنم اگر اون برنامه و کار برنامه ریزی درسی و شغلی ام را انجام ندهم انگار هیچ کاری نکردم. فکر کنم ماها نیاز داریم رو خودمون کار کنیم و با خودمون مهربونتر باشیم!

درسته. مهربون باشیم و همینطور قبول کنیم که کار بچه‌ها خودش کاره و کار آسونی هم نیست.

ترانه چهارشنبه 22 دی 1400 ساعت 11:15

سلام. چه عجبیه که برای تست ویتامین D اضافه پول میگیرن. اسمش اینه که توی کانادا سیستم درمانی رایگان هست.
ببین ترنج جان من تعجب میکنم همه این روزهایی که تو ازدست خودت ناراحتی و میگی بی برنامه بودی و هیچ کاری نکردی وقتی من نگاه میکنم میبینم که کلی کار کردی. با حنا بازی کردی حنا رو کلاس بردی دکتر رفتی... مگه قراره چکار کنی دیگه؟

دقیق که فکر میکنم شاید این فکر در من نهادینه شده که مادری کار نیست، در حالیکه در عمل یکی از سختترین و انرژی‌برترین کارهای دنیاست.

سپید چهارشنبه 22 دی 1400 ساعت 00:28

واااای چقد دوس داشتم جوجه ی ناز رو مخصوصا وقتی با پوشک شنا ومشغول شالاپ شولوپ تصورش کردم
شاید وقتی به پشت خوابیده آب توی گوش یا دهانش رفته که انقد گریه کرده، راستی مادرها هم همه با نی نی ها تو آب هستن یا فقط از کنارشون هواشونو دارن؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد