احساس میکنم دارم دیوونه میشم. رسما. امروز تعطیل بودیم. از صبح تنها با حنا خونه بودم و جی مشغول رنگ کردن گاراژ خونه بوده. البته که رنگ کردن گاراژ خونه خیلی زمان بر هست و تمام دیروز و امروز جی رو مشغول کرده. دستش درد نکنه ولی حسم اینه که جی تمام وقتش رو صرف کارهایی میکنه که بیرون از خونه هستند مثل رسیدگی به باغچه، کارهای گاراژ و ... که احتمالا یک جور تخلیه روانی براش هست ولی کارهای خونه اینطوری تماما بر دوش من هست که انجام بدم که من هم نه حوصله اش رو دارم و نه وقتش رو. نگهداری از حنا هم با اینکه لذتبخش هست تنها میتونه قسمتی از وجود آدم رو راضی کنه.شدیدا شدیدا حوصلهام سر رفته و چون حنا هم هست نمیتونم که حتی تلویزیون روشن کنم. از موبایل هم بیزارم. هم اینکه واقعا چیز به درد بخوری در شبکه های اجتماعی نیست و هم اینکه نمیخوام جلوی جوجه همش موبایل دستم باشه. همینطوریش هم کلی بیشتر از اونچه که باید وقت در شبکههای اجتماعی میگذرونم.
الان که دارم یادداشت رو مینویسم حنا نشسته رو زمین و داره با اسباببازیهاش بازی میکنه و هر چند دقیقه یکبار یک فریاد بلندی از سر استیصال میکشه. فکر کنم دندون در میاره و لثهاش میخاره. باید پاشم برم بهش شام بدم.
اگر اعصابت آروم میشه اعتراف کنم تمام پدر و مادرهایی که بچه کوچک دارن همین مشکل رو دارن.
درسته. این کووید هم خیلی همه کارها رو محدود کرده.
جوابت به ترانه، چقدر شبیه جواب من هست! اما من نمیدونم چرا همیشه گزینه ی درس خوندن نهایتا اغنایم میکنه شاید چون هیچ کاری دیگه بلد نیستم؟ چند وقته دارم به این موضوع فکر میکنم.
تو چرا؟
نمیدونم زری چون.شاید درس خوندن رو از کوچکی به اسم ارزش در ذهنمون یادگرفتیم.
دقیقا میفهمم چی میگی. من هم نسبت به شوهرم همین حس را دارم که برای تنفس یه وقتهایی ترجیح میده خودش را به کارهای خارج از خونه مشغول کنه... من که رک بهش میگم :))
منم بهش گفتم و دعوامون شد
حستو درک می کنم ترنج جان. من گاهی بچه رو میدم دست همسر جان غیبم میزنه، همسرم میاد بعد چند دقیقه میبینه رفتم رو تخت دراز کشیدم توی عوالم خودم سیر می کنم، کاریم نداره، بچه رو هم میبره تو هال که من برا خودم همون نیم ساعت یه ساعت رو خلوت کنم.
همسر هم گاهی اینکار رو میکنه ولی تازگیها کمتر.
ترنج جان الان اگر وقت داشتی دوست داشتی چکار کنی؟
درس بخونم. هرچند الان هم وقت دارم ولی کاری براش نمیکنم.