دخترکم خوابه. امروز هوای ما نسبتاً سرده (صفر درجه است). شومینه روشنه. یک بسته گوشت چرخ‌کرده رو هم در آوردم گذاشتم کنار شومینه تا یخش باز بشه و برای شام لوبیاپلو درست کنم. گوجه‌فرنگی نداریم. شاید بعد از اینکه جی از سرکار اومد (امروز رفته اداره) برم یک سری میوه و سبزیجات بخرم. لوبیاپلو بدون سالاد شیرازی نمیشه که. برای خودم یک دمنوش درست کردم که خیلی خوشمزه است. قبلاً یک نوع دیگر این رو درست میکردم که کمی تلخ میشد ولی این نوع جدید رو در اینترنت دیدم و خیلی مزه‌اش خوبه. طرز تهیه اش اینه که پرتقال و لیموترش به تکه‌های کوچک میبرید. کمی هم زنجبیل رنده میکنید. بعد تو یک شیشه لایه لایه پرتقال و لیموترش و زنجبیل میریزید و روش زردچوبه و عسل هم اضافه میکنید. این رو میگذارید تو یخچال و هر وقت هوس کردید تو لیوان بریزید و آبجوش بریزید روش و لذتش رو ببرید. من البته گاهی دونه هل هم میشکونم میریزم روش. در ضمن علاوه بر زردچوبه، یک پودری از محصولات شرکتمون که برای کم کردن درد عضلانی هست (پودرکرکامین  که همون عصاره و ماده موثر زردچوبه است و آمینواسید گلوتامین) رو هم اضافه میکنم. از وقتی این رو میخورم درد بدنم خیلی کمتر شده. 

===

این روزها خیلی حسرت روزهایی که بطالت هدر دادم. هرچند فکر کردن به گذشته‌ای که برنمیگرده خودش جز وقت هدر دادن چیز دیگه‌ای نیست. ولی در کل خیلی ناراحتم که روی کارم قبلترها سرمایه‌گذاری نکردم و نرفتم مثلا ام-بی-ای بگیرم. هرچند شاید اون زمانها هم عذر خودش رو داشت، مثلاً تامین مالی هزینه تحصیل و ... ولی بازهم اگر اینکار رو کرده بودم خیلی جلوتر از این بودم در چهل و اندی سالگی. البته حتی اگر الان هم شروع کنم بهتر از هیچوقت هست ولی باز هم هی از دست خودم حرص میخورم. 

 

خیلی خسته‌ام و خوابم میاد.الان دیگه شب ساعت نه هست. ما لوبیاپلومون رو خوردیم. ظرفها جمع شده و حتی تکلیف این هفته رو فرستادم رفت. ولی میخوام کمی دیگه درس بخونم و ساعت ده برم تو رختخواب.دیشب تا ساعت سه و نیم صبح بیدار بودم. جوجه هم از ساعت شش صبح بیدار شد. اینه که دارم از خستگی هلاک میشم. 


نظرات 3 + ارسال نظر
یاسی جمعه 1 اسفند 1399 ساعت 19:43

هیچ اشکالی نداره ترنج جان..ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست...همین حالا هم والا خوب همت کردی...خدا قوت بانو..

مرسی یاسی جون. گذشته ها گذشته. دیگه الان باید همت کنم و سعی کنم که حرکتم رو به جلو باشه.

زری .. چهارشنبه 22 بهمن 1399 ساعت 22:34 http://maneveshteh.blog.ir

من هم خیلی این حس بطالت را دارم، واقعیتش هم اینه که کمالگرایی نیست و منصفانه نگاه کنم میبینم واقعا وقت حروم دادن بوده. اما خب چکارش کنم دیگه این مدلیه دیگه :(
میفهمم چی میگی. میدونی خودمون بیشتر از هر کس دیگه ای میدونیم که در فلان زمان میشد بیشتر انرژی گذاشت و ما نکردیم.

درسته. ولی من دارم سعی میکنم خودم رو بخاطر اشتباهاتم ببخشم. بهرحال هر انسانی -حتی انسانهای خیلی موفق- در یک برهه از زمان اشتباهی کردن و یا وقت کشتن و ... اینه که نمیشه همیشه با خط کش بایستیم بالای سر خودمون و خودمون رو تنبیه کنیم.

ترانه چهارشنبه 22 بهمن 1399 ساعت 10:28 http://taraaaneh.blogsky.com

خودت هم که گفتی، اون زمان حتما دلایلی برای انجام ندادنش داشتی. هنوز هم اصلا دیر نیست کلی آینده در پیش داری.98611

مرسی ترانه جون. بهرحال این عمر میگذره بنابراین باید سعی کنم بهتر بگذره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد