روزمره: 15 دسامبر: یک روز نه چندان خوب...

روزمره: امروز خیلی خسته بودم.شب خوابم نبرده بود خیلی. یعنی جی بد خواب شده بود و ساعت دو که بیدار شدم به جوجه شیر بدم گفت که خوابش نمیبره و فردا رو مرخصی میگیره. بعد رفت لب‌تاپش رو آورد که ببینه آخرین بار کی مرخصی بیماری گرفته. خلاصه که بیخوابی اون به من هم سرایت کرد. نشستم آرشیو سال قبل خودم رو خوندم و چقدر فرق بین امسال و سال گذشته هست. خدایا شکرت... تا پنج و نیم بیدار بودم. احساس گرسنگی شدید هم یک جورهایی نمیگذاشت خوابم ببره. در نهایت رفتم یک نصف بار پروتئینی خوردم و بعدش خوابم برد. جوجه دوباره هفت بیدار شد برای شیر. روزهای دیگه بعد از شیر ساعت هفت دیگه میاییم پایین و بازی میکنیم و ... ولی دیروز دوباره بعد شیر خوابش برد و من هم از خدا خواسته دوباره از هشت خوابیدم تا ساعت نه و نیم که دوباره بیدار شد. دوباره بهش شیر دادم و اینبار آوردم تو تخت کنار هم دراز کشیدیم. جی هم خواب بود. کلی آروم آروم قربون صدقه جوجه رفتم، با هم کمی خندیدیم و براش کتاب حیوانات رو آوردم. خیلی هشیاره در نگاه کردن به عکسها. عکس حیوونها رو نشونش میدم و صداشون رو درمیارم براش یا یه نکته‌ای راجع به حیوونها بهش میگم. مثلا پاندا رو که نشونش میدم بهش میگم غذای مورد علاقه پاندا بامبو هست و پانداها هم برف بازی رو خیلی دوست دارن. بعد از کمی بازی خوابش برد و من هم باز کنارش خوابیدم تا ساعت دوازده. خلاصه که نصف روز به خواب نصفه و نیمه گذشت و خیلی هم خودم کسل بودم و هم جوجه. بعد از ظهر کمی جی با جوجه بازی کرد و من هنوز احساس کسی رو داشتم که اصلاً نخوابیده و منگ بودم. به جی گفتم که اگر اوکی هست و میتونه مراقب جوجه باشه، من خیلی خواب آلودم و میخوام کمی بخوابم که جی کلی شاکی شد که میخواد روی موزیکش کار کنه و البته صدای مستاجرهای پایین رو هم بهونه کرد که با این صدا نمیتونه کار کنه و ... خلاصه که رفت استودیو موزیکش و در ررو بست و من موندم و جوجه. باز هم کمی کتاب خوندیم و تمرین خوابیدن روی شکم کردیم. درنهایت بهش شیر دادم و ساعت سه خوابش برد. من هم دوباره از فرصت استفاده کردم و خوابیدم. نمیدونم چرا اینقدر خسته بودم. بعدش هم بیدار شدیم و بعد کمی بازی جوجه رو بردم حموم. برای شام جی از بیرون ساندویچ گرفت و در حین نگاه کردن یک مستند درباره جی-دل سلینجر در پرایم شام خوردیم. البته وسطها جوجه دوباره بیدار شد (ساعت هشت و نیم شب). من هم آوردمش پایین. دیگه خوابش نمیبرد. جی گفت علاقه ای به دیدن بقیه مستند نداره چون دیدن این مستند به درد کسی میخوره که طرفدار سلینجر باشه که البته حرفش رو قبول دارم ولی من تا بحال کلی مستند درباره خواننده ها و موزیک دانها نگاه کردم که هیچ علاقه ای بهشون نداشتم ولی چون جی بهشون علاقمند هست من هم نگاه کردم. جی دوباره گفت که میره دم و دستگاه استودیو رو خاموش کنه ولی رفت و همونجا موند و من موندم و جوجه. دیگه احساس میکردم کم آوردم. نمیتونستم جوجه رو بخوابونم. کنارش دراز کشیده بودم و از شدت عشقم بهش و همینطور استیصال از اینکه مادر چندان خوبی براش نیستم گریه میکردم. دست آخر رفتم به جی گفتم که من واقعاً احتیاج دارم کمی تنها باشم و اگر میشه بیا پیش دخترک. جی هم اومد و دخترک رو با خودش برد استودیو. من هم کمی هال رو جمع و جور کردم و ظرفهای شام رو تمیز کردم و روی کانتر رو تمیز کردم. بعد هم کارهای بیمه رو انجام دادم تا پولی که بابت مشاوره داده بودیم رو کاور کنم. همینطور دیدم یکی از بخشهای بیمه ام که چهارصد دلار سقف داره، هزینه بعضی سرویسها مثل هزینه حسابدار مالیاتی رو پوشش میده، اینه که رسید حسابدار رو پیدا کردم که حدوداً نهصد دلار بود و آماده کردم که بفرستم به بیمه. اینطوری تقریباً نصفش پوشش داده میشه. خلاصه کمی حسم بهتر شد و همسر هم در نهایت جوجه رو برد بالا و خوابوند. بعد هم درخت کریسمس رو بردیم با همسر و گذاشتیم اتاق نشیمن جلویی. چراغهای درخت کریسمس رو کشیدم ولی به هیچ عنوان حوصله آویزون کردن بقیه جینگولک ها رو ندارم. 

در ضمن از دیشب حیوونی فلفلی هم خیلی عجیب و غریب رفتار میکرد. اصلا اتاق ما نیومد و هر دفعه که من رفتم پیشش که نازش کنم،روش رو کرده اون ور. زیاد هم چیزی نخورده. طول روز هم سعی کردم بگذارم بره بیرون ولی نرفت. خلاصه که نگرانش هستم. هی فکر میکنم شاید کسی تو کوچه اذیتش کرده یا چنین چیزی. عصر بهتر شد ولی نه کامل. اغلب خوابه. 

امروز در نهایت کورس "تصمیم گیری با استفاده از اطلاعات" رو از دانشگاه کمبریج ثبت نام کردم. یک کورس دیگه در کورنل هست درمورد مارکتینگ که نمیدونم اون رو هم ثبت نام کنم یا صبر کنم این یکی تموم شه بعد. 


نظرات 3 + ارسال نظر
یاسی پنج‌شنبه 27 آذر 1399 ساعت 18:06

آخی...چرا گریه کردی آخه؟چرا حس میکنی چندان مادر خوبی برای جوجه جان نیستی؟مگه مادرهای دیگه چیکار میکنن؟همه ش داری تمام اوقاتت رو با جوجه و همسرت میگذرونی خیلی هم مادر خوب و فداکاری هستی ...

مرسی یاسی جون. کلا ناف من رو با احساس گناه بریدن.

taraaaneh چهارشنبه 26 آذر 1399 ساعت 06:54 http://taraaaneh.blogsky.com

کورسی که ثبت نام کردی مبارک باشه. چه خوبه که جی خونه ست و گاهی میتونه از جوجه مواظبت کنه.
امیدوارم فلفلی هم زود خوب بشه.

مرسی. بالاخره همت کردم یه چیزی شروع کنم.

زری .. چهارشنبه 26 آذر 1399 ساعت 05:19 http://maneveshteh.blog.ir

تو چقدر خوبی من اگر بودم و بچه را میدادم شوهرم، میرفتم میگرفتم میخوابیدم خخخ تو تازه در اوج خستگی رفتی کلی کار مفید کردی.
هر وقت حوصله داشتی میگی گرفتن این کورس ها چطوری در آینده کاری کمک میکنه. و یه کم در مورد هزینه و امتحان و ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد