تو این چند روز برای پیادهروی میرم کوچه پس کوچههای نزدیک خونه. تا یه آدمی از دور میاد راهم رو عوض میکنم و میپیچم یه کوچه دیگه یا میرم طرف دیگر خیابون. محلهای که ما توش هستیم یک محله نسبتاً قدیمیه که اولین بار مهاجرهای فرانسوی اوایل قرن نوزده (حدودهای سال 1910) بنیان نهادن. بنابراین تو این منطقه میشه کم و بیش آثاری از اون زمان مثلاً یک کلیسای سفید مرکزی و ... دید. کل منطقه هم فکر کنم سالهای شصت یا هفتاد میلادی کامل رونق گرفته و خونههای قدیمی زیاد هست. از چند سال قبل, بافت این منطقه تقریباً داره تغییر میکنه و اکثر خونههای قدیمی خراب میشن و جاشون خونههای جدید ساخته میشه. مثلا من معتقد هستم که سه خونه اونورتر از خونه ما جزو اون خونه هاست که کلاً اوراقه و باید از بن کنده بشه انقدر که اوراقه و حیاطش هم پر از ماشین قراضه و آت و آشغاله.خونههای قدیمیتر اغلب بزرگ هستند و وقتی خرابشون کردن جاشون دو یا چند تا خونه ساخته شده که خونه ما هم از این دسته هست. کلاً قدم زدن تو منطقه ما خالی از لطف نیست که هم میشه خونه های خیلی قدیمی دید و هم خونه های جدید. بعضی از خونههای جدید خیلی بزرگ و قشنگ ساخته شدن با بالکنهای بزرگ رو به جنوب که منظره رودخانه فریزر و شهر سوری رو در اونور رودخونه میشه دید. بعضی خونههای قدیمی هم که ازشون خوب مراقبت شده خیلی قشنگ هستند. یکی از مهمترین چیزهایی که به نظرم میاد اینه که چقدر صاحبان خونه به خونهشون رسیدن. مثلاً خونه های قدیمی با گلکاری قشنگ و رنگ مرتب و ... هستند ولی در عین حال هم میشه خونههای بزرگی دید که صاحبشون فقط سنگریزه تو حیاطش ریخته که زحمت گلکاری و ... نکشه. انگار خونهها یک جور لباس هستند که معرف سلیقه و علاقه صاحبان اون خونه است. میشه فهمید که کی خودش وقت میگذاره و یا شاید پول صرف میکنه که خونهاش همیشه مرتب باشه و کی فقط اونجا زندگی میکنه بدون اینکه قدر اون چهار دیواری که پناهش داده رو بدونه.
وقتی ما این خونه رو خریدم پنج ساله بود که نسبتاً نو حساب میشه ولی صاحبهای قبلی خونه که یک آقای وکیل و همسر حسابدارش بود با دو تا بچه، خیلی به خونه نرسیده بودند. نشون به اون نشون که استیکر شرکت سازنده هنوز پنجرههای خونه بود و کنده نشده بودن و یا اینکه وقتی بارون میومد، آب از سقف مثل دوش میریخت تو حیاط چون طی این پنج سال یکباره هم ناودونها رو تمیز نکرده بودند و خاک و برگ و آشغال همه ناودونها رو گرفته بود و در نتیجه آب شره میکرد یا حیاط پشتی خونه کاملاً خاکی بود و هر چند راه گاراژ هست و در واقع نود و نه درصد رفت و آمد ما از در پشتی هست، حتی نکرده بودند که یک سه تا بلوک سیمانی بگذارند که گل و لای وارد خونه یا ماشین نشه. برعکس؛ همسایه ما که خونهشون دو قلو و قرینه کامل خونه ما است، یک خونهای داره که نگو و نپرس. این همسایه هم یک زوج هستند با دو دختر (پنج ساله و هشت ساله) و برای من نماد تمیزی، سلیقه و رسیدگی به خونه هستند. خونه اونها چه از بیرون و چه از درون علیرغم دو بچه و اینکه هر دو شاغل هستند همیشه برق میزنه. همون حیاط پشتی ما که حرفش شد، در سمت اونها به قشنگی چمن شده. مسیر خونه و گاراژ قشنگ سنگی شده و اون طرفتر هم یک سرسره کوچک اسباببازی دارن و چندتا وسیله دیگه بازی برای بچه ها. آقاهه تقریباً هر دو هفته چمنها رو کوتاه میکنه. رو نرده و دیوارهای خونهشون اثری از خاک و تار عنکبوت نیست چون آقاهه به گفته خودش، سالی دو بار با آب فشار قوی همه خونه رو میشوره. ماشینشون همیشه تمیزه و برق میزنه و کلاً خیلی خیلی آدمهای با سلیقه و تمیزی هستند.
ما هم بالطبع این خونهای که خریدیم رو میخواهیم تا حد امکان به استانداردهای یک خونه مرتب نزدیک کنیم. اینه که تقریباً از وقتی که خونه رو خریدیم هر چند وقتی بسته به حوصلهمون یک پروژه برای خونه داریم که البته چون نه من و نه جیسون آدمهای دست به کاری هستیم اغلب برون سپاری میشه، مثل آوردن کسی برای تمیز کردن ناودونها و یا آوردن یک متخصص فضای سبز برای سر و سامان دادن به حیاط پشتی که البته هنوز پروژه در حال انجام هست. من طرح کاملی از چیزی که میخوام رو براشون کشیدم و اونها فعلاً یک مرحله کار رو که کندن علفها، مسطح کردن حیاط، کاشتن درختهای سرو، نصب بلوکهای سنگی و سنگ ریزه در مسیر رفتوآمد رو انجام دادن. تقریباً بقیه حیاط به جز دو قسمت قرار چمن بشه. یک قسمت که میمونه برای درخت انجیری که میخوام بکارم و گل و گیاه دو و برش. یک طرف هم قراره یک سکو مانند سیمانی درست کنیم برای گذاشتن میز و صندلی و باربکیو. یعنی به قول اینجاییها "آی کنت ویت" که حیاط روبراه بشه. براش میز و صندلی بخریم (بخصوص از اون میزهایی که وسطش شومینه است و میشه آتیش روشن کرد) و بشینیم و باربکیو درست کنیم و با سالاد بخوریم. از فکر چمنی که تازه بهش آب دادی دلم داره غنج میره و البته فکر اینکه شاید بتونم چند سال بعد، از درخت انجیرم (که هنوز کاشته نشده)، انجیر بکنم. خلاصه که این بهار قراره سال رسیدگی به خونه باشه. شاید یک روزی یک زنی یا یک زوجی از جلوی در خونه ما رد بشن و بگن "این خونه معلومه که صاحباش دوستش دارن و بهش رسیدن"
اینجوری که تعریف کردی، به قول خارجکی ها ما هم «وی کنت ویت» ؛))
من هم عاشق خونه ی ویلایی هستم، البته اعتراف میکنم خیلی از اون خوش ذوق ها نیستم اما دیگه خیلی هم بی ذوق نیستم اونقدر هست که خونه را از خونه بودن نیندازم:))
ترنج جون پست بعدی را هم الان خوندم، عزیزم به هیچ وجه خودت را خسته نکن مخصوصا کمر درد نشوی این کارهای یدی که میگی بنظرم سنگینه برات، قربونت مواظب خودت باش.
ترنج بیا کار نوسازی خونه تموم شد برامون عکسهاش را بذار، دوست دارم ببینم؛)
خیلی خوبه به خونه برسید.دلگرم و شاد میشید.
دقیقا. آدم کلی حالش بهتر میشه.