خوب. دیروز شکر خدا به خوبی و خوشی سپری شد. دیگه رفته رفته داره باورم میشه که باردارم و حالاتی که دارم تصور و خیال نیست. باید شروع کنم جدی جدی مواظب خودم و این کوچولو باشم. 


الان که این یادداشت رو مینویسم یک روز آفتابی خوبه. هوا کمی سرده. من و جیسون رفتیم کمی پیاده‌روی کردیم و الان هم اومدیم استارباکس. جیسون داره مقاله میخونه و من هم که مینویسم. از صبح چای نخورده بودم ولی الان یک لاندن فاگ  سفارش دادم که در واقع ترکیب چای ارل گری، اسانس وانیل و شیره. دیگه خیلی هوس چای خالی و قهوه نمیکنم. در کل روز شاید دو فنجان چای بنوشم. اون هم سعی میکنم یکبارآبجوش بریزم و خالی کنم چون میگن کافئین اول تو آب حل میشه و اینطوری کافئین چای کم میشه. 

 

فلفل خیلی بیشتر از اون چیزی که انتظار داشتم داره بزرگ میشه. قیافه‌اش کم کم از اون قیافه بچگانه داره درمیاد و قدش کلی بلند شده. هنوز خیلی شیطونه و کلی انرژی داره. البته یک موجود کله‌شق و حرف‌گوش‌نکنی هم شده که نگو. میخواد به همه جا سرک بکشه و "نه" و "پیشته" و ... هم براش کارساز نیست. صبحها هم  که کلاً در مود حمله است و کافیه که دست یا پای آدم از رختخواب بیرون باشه که بهش حمله کنه. کلاً هم عادت کرده که ساعت دو-سه صبح بیدار بشه و باید رو گردن من راه بره، بخوابه، بازی کنه، لیس بزنه و ... راستش رو بخواهید چندان هم تقصیر اون نیست. چقدر تربیت کردن یک موجود کار سختی هست. آدم هم دوستشون داره و نمیخواد بهشون سخت بگیره و از طرفی هم اگر آدم سخت نگیره و تربیت هم نکنه که یک موجود خودخواه و بی‌ادب و بی‌مسوولیت تحویل دنیا میده. جیسون خیلی از من بهتره و کلاً سختتر میگیره ولی من نه. مثلاً شبها که عادت کرده بیاد رو گردنم بخوابه و ... هرچند که میدونم درست نیست و باید برش دارم بگذارمش سرجاش، ولی در عین حال شنیدن اون صدای خرخرش و گرمای تنش خیلی لذت‌بخش هست و بنابراین من خودم هم یک جورایی دارم این رفتار رو تقویت میکنم. بودن فلفل یک جور تمرین مادر شدنه و من از الان میدونم که باید بتونم دیسپلین کردن رو یاد بگیرم. 


تصمیمم اینه که هر روز برم پیاده‌روی. احساس میکنم هنوز هیچی نشده خیلی چاق شدم و این اصلاً خوب نیست. باید سعی کنم افزایش وزنم رو کنترل کنم. حالت تهوع دارم ولی حالم بهم نمیخوره که البته خیلی خوبه. ولی در عین حال وقتی که حالت تهوع دارم هی چیزی میگذارم دهنم که حالم رو خوب کنه. مثلاً مانگوی خشک خریدم و سعی میکنم بمکم یا چیزهایی از این قبیل. تقریباً اصلا دلم شیرینی‌جات نمیخواد و بیشتر هوس غذا دارم. مثلا امروز  هم عدسی درست کردم و هم دلم سیب‌زمینی کبابی و تخم‌مرغ میخواست. از طرفی معده‌ام هم خیلی اذیت میکنه. مدام سوزش معده و معده‌درد دارم و شبها از اذیتش بیدار میشم. تا دیشب رانیتیدین میخوردم که دکترم گفته بود برای بارداری اوکی هست ولی امروز خوندم که دراف-دی-ای در رانیتیدین یک ماده سرطان‌زا پیدا کرده که باعث شد از امروز دیگه نخورم. سعی میکنم وعده‌های غذاییم رو کمتر کنم و در چند وعده بخورم. باید سعی کنم غذام رو بهتر بجوم. خلاصه- چقدر من دارم غر میزنم. با همه اینها به جیسون میگفتم که هرچند اذیت میشم ولی حداقل همه اینها یک جور اطمینان‏‌بخشی هست که جنین داره رشد میکنه و همه این دردسرها زیر سر اون یک دونه نخود هست :)


راستی فکر کنم مامانم یک جورهایی میدونه و به روی خودش نمیاره. این یک حسه و دلیلی براش ندارم البته. 


سعی خواهم کرد که  کمتر راجع به بارداری بنویسم. میدونم که برای اکثر آدمها این یک جریان طبیعی و نرماله که چند بار تجربه‌اش کردن و شاید قابل درک نباشه که چرا من اینقدر راجع بهش حرف میزنم. اما چون برای ما انقدر سخت بدست اومده تا بحال، من مثل یک بچه ذوق‌زده هستم که تغییرات بدنم هر روز داره متعجبم میکنه. البته شاید چند پست مفصل راجع به تجاربم درباره  آی-وی-اف و ... بنویسم. شاید به درد کسانی که دارندنازایی رو تجربه میکنن بخوره. 

نظرات 5 + ارسال نظر
مبینا سه‌شنبه 22 بهمن 1398 ساعت 11:31

اخ از درد معده و حالت تهوع . منکه همش ارزو میکردم زودتر این ۴ ماه بگذره.

سهیلا سه‌شنبه 22 بهمن 1398 ساعت 04:55 http://Nanehadi.blogsky.com

بنویس مادر عزیز بنویس.فکر کنم ناراحتی معده در دوران بارداری طبیعی هست.

ترانه دوشنبه 21 بهمن 1398 ساعت 10:38 http://taraaaneh.blogsky.com

از هرچی دوست داری و برات مهمه بنویس اینجا خونه تو هست.
بعد هم من منظورم از خبر خوب همین خبری بود که تو دادی منتظر خبر دیگه ای نبودم که. منظورم این بود من هم مثل تو متظر خبر هستم.

مرسی از همدلیت ترانه جون.

زری یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 22:32 http://maneveshteh.blog.ir

نه ترنج جان کاملا طبیعیه که تو الان در این مورد بنویسی، کاملا قابل درک هست و مطمین باش الان اگر بچه ی چندم را هم باردار بودی باز هم همینطور بود و مدام از اون و احوالاتت مینوشتی:))
در مورد حالت تهوع، عموما تا پایان چهارماهگی این حالت باقی میمونه. زنجفیل را حتما میدونی که برای تهوع خوبه. وااای از درد معده در بارداری نگو که من به گریه میافتادم. ببین کلا معده خیلی خیلی حساستر میشه یعنی اگر چیزی قبلا کمی نعده ات را اذیت میکرد الان پدر معده را در میآره البته هستن کسانی که اینقدر اذیت نمیشوند اما من واقعا سر تمام بارداری هام خیلی خیلی اذیت شدم. من اصلا ادم لوسی نیستم و همه ی اینها را پذیرفته بودم ولی واقعا اصلا کار راحتی نبود. روی تغذیه ات دقت کن خودت متوجه میشی چه چیزهایی حالت را بدتر میکنه و اونها را کم کن و یا حذف کن. من هم مثل جیسون هستم و تا حدودی سختگیرم اما شوهرم مثل تو هست و با بچه ها هی کوتاه میاد ولی باور کن بنظرم بچه ها خودشون هم با من راحتترند انگار از این نظم و دیسیپلین رضایت دارند. با شوهرم که هستند خیلی غر غر میکنند.
مراقب خودت و تو دلی ات باش

حالت تهوع اوکی هست. ولی معده درد کشته من رو. دیشب از شدت درد حدود ساعتهای سه بیدار شدم و خوابم نبرد. انگار از تو زخم بود. قبول دارم که بچه‌ها وقتی تکلیفشون مشخص باشه خیلی راحتتر هستند.

لاندا یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت 21:43 http://dailyevents.blogsky.com/

بنظر من اصلا بد نیست که از بارداری بنویسی. خصوصا وقتی این همه سخت به دست اومده. به هر حال اینجا محل نوشتن روزانه هاته و وقتی الان بارداری، طبیعتا از این مینویسی.
همیناس که زندگیا رو از هم متفاوت می کنه و وبلاگا رو خوندنی.
مثل وقتی که از فلفل می نویسی. ما رو با سختیا و خوشیای نگهداری پت آشنا می کنی.
یا مثلا اینکه همسرت ایرانی نیست برای من خیلی جالبه خوندن تعاملاتتون و اینکه مثلا میبینم زندگی ایرانی-خارجی هم خیلی مثل زندگی دونفر همزبونه.

زندگی با یک خارجی رو خوب اومدی. کلاً همینه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد