شور و شوق زندگی

امروز تا ساعت 4 عصر خیلی دلم گرفته بود و کلی تو دستشویی شرکت گریه کردم. الان خیلی بهترم. دلم میخواد کارهای بهتری با زندگیم بکنم. چیز جدیدی یاد بگیرم. نمیدونم این حس تا کی دوام خواهد داشت. ولی تا وقتی که هست بودنش غنیمته. فردا هم مهمونی دوستم خواهم رفت. اگر کسی بخوادحرف بارداری و بچه رو پیش بیاره، فقط خواهم گفت که دلم نمیخواد راجع به این مساله حرف بزنم. کافیه هر چقدر وقت و انرژی روی این موضوع گذاشتم. 

دیروز در اوج ناراحتی در اینستاگرام میچرخیدم و در بخش مسافرت نگاهم خورد به یک سری دختر خوشگل که مدام عکسهای قشنگی از خودشون در همه جای دنیا گذاشته بودند. در بالی یا جزایر یونان یا همچین جاهایی. عکسها خیلی قشنگ بودند.  چقدر وقت صرف شده بود که چنین عکسهای قشنگی گرفته بشه و ادیت بشه و پست بشه. نمیدونم. شاید من خیلی خالی از انرژی و یا اونطوری که مادرم میگه خالی از شور زندگی هستم که حوصله چنین کارهایی رو ندارم. شاید هم من آدم تنبلی هستم. ولی آیا من واقعا آدم تنبلی هستم؟ اغلب اوقات فکر میکنم تنبل هستم. اما به نظرم بیشتر از تنبلی خالی از شور و شوق زندگی هستم. چقدر دلم میخواد که راهم رو پیدا کنم. راه من چیه؟ برای چی در این دنیا هستم؟ 


دلم کتاب شعر میخواد. دلم کتاب شعر خوب میخواد. شاید مشکلات شاعرم کردند. نمیدونم. فعلا برم ظرفهای شام رو بشورم و برای فردا غذا آماده کنم. خیلی دلم میخواد که خونه تمیز  و مرتبی داشته باشم. خونه تمیز و مرتب، یک لیوان چای و یک کتاب خوب. یادم نمیاد آخرین باری که هوس چنین چیزی کردم کی بوده. شاید دارم شور زندگی پیدا میکنم. شور ناب زندگی. خونه تمیز. بوی غذا. یک بشقاب و کارد و هلو. کسی چه میدونه ولی شاید بالاخره شور و شوق زندگی رو پیدا کردم.  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد